از علی اصغر خجالت می کشم...
پدید آورنده : مصطفی رحماندوست ، صفحه 25
گاه ابر و گاه باران می شوم
گاه از یک چشمه جوشان می شوم
گاه از یک کوه می آیم فرود
آبشار پرغرورم گاه رود
گاه قطره، گاه دریا می شوم
گاه در یک کاسه پیدا می شوم
روز و شب هر گوشه کاری می کنم
باغها را آبیاری می کنم
نیست چیزی برتر از من در جهان
زندگی از آب می گیرد نشان
گرچه آبم، روزی اما سوختم
قطره تا دریا سراپا سوختم
تشنه ای آمد لبش را تر کند
چاره لب تشنه ای دیگر کند
تشنه ای آمد که سیرابش کنم
مشک خالی داد تا آبش کنم
تشنه آن روز من عباس بود
پاسدار خیمه های یاس بود
خون عباس علمدار رشید
قطره قطره در درون من چکید
داغی آن خون دلم را سوخته
آتشی در جان من افروخته
چشمهایم خواب، موجم خفته باد
آبی آرامشم آشفته باد
آب هستم؟ وای من مرداب به
زندگی بخشم؟ نه، مرگ و خواب به
وای بر من، وای بر من، وای دل
مانده در مرداب حسرت پای دل
پیچ و تاب رودم از درد دل است
برکه از اندوه دل ، پا در گل است
گریه من ، شرشر باران شده
غصه ام در گریه ها پنهان شده
دود داغم ابرها را تیره کرد
آسمانها را سراپا تیره کرد
آب اگر شد اشک چشم از شرم شد
از خجالت شور و تلخ و گرم شد
آب بودم، کربلا پشتم شکست
آبرویم رفت پستم، پست پست
حال از اکبر خجالت می کشم
از علی اصغر خجالت می کشم
***************************
محتشم کاشانی
ترجیع بند ۱
این زمین پربلا را نام دشت کربلاست
ای دل بی درد آه آسمان سوزت کجاست
این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است
ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بکاست
این فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر
گر ز دود آه ما عالم سیه گردد رواست
این مکان بوده است روزی خیمه گاه اهل بیت
کز حباب اشگ ما امروز گردش خیمه هاست
کشتی عمر حسین اینجا به زاری گشته غرق
بحر اشگ ما درین غرقاب بی طوفان چراست
اینک قبه ی پر نور کز نزدیک ودور
پرتو گیتی فروزش گمرهان را ره نماست
اینک حایر حضرت که در وی متصل
زایران را شهپر روحانیان در زیر پاست
اینک سده ی اقدس که از عز و شرف
قدسیان را ملجاء و کروبیان را ملتجاست
اینک مرقد انور که صندوق فلک
پیش او با صد هزاران در و گوهر بی بهاست
اینک تکیه گاه خسرو والا سریر
کاستان روب درش را عرش اعظم متکاست
اینک زیر گل سرو گلستان رسول
کز غم نخل بلندش قامت گردون دوتاست
اینک خفته در خون گلبن باغ بتول
کز شکست او چو گل پیراهن حور اقباست
این چراغ چشم ابرار است کز تیغ ستم
همچو شمعش با تن عریان سر از پیکر جداست
این سرور سینه ی زهراست کز سم ستور
سینه ی پر علمش از هر سو لگدکوب بلاست
این انیس جان پیغمبر حسین بن علی است
کز سنان بن انس آزرده تیغ جفاست
این عزیز صاحب دل ابا عبدالهست
کز ستور افتاده بی یاور به دشت کربلاست
این حبیب ساقی کوثر وصی بی سر است
کز عروس روزگارش زهر در جام بقاست
این سرافراز بلنداختر که در خون خفته است
نایب شاه ولایت تاج فرق اولیاست
این سهی سرو گزین کز پشت زین افتاده است
جانشین شاه مردان شهسوار لافتاست
این مه فرخنده طلعت کاین زمینش مهبط است
قرةالعین علی چشم و چراغ اوصیاست
این دُرّ رخشنده گوهر کاین مقامش مخزنست
دُرّة التاج شه دین تاجدار هل اتاست
این دل آرام ولی حق امیرالمومنین
کامکارانت منی نامدار انماست
این گزین عترت حیدر امام المتقین
پادشاه کشور دین پیشوای اتقیاست
پا درین مشهد به حرمت نه که فرش انورش
لاله رنگ از خون فرق نور چشم مرتضی است
دوست را گر چشم ازین حسرت نگرید وای وای
کز تاسف دشمنان را بر زبان واحسرتاست
مردم و جن و ملک ز آه نبی در آتشند
آری آری تعزیت را گرمی از صاحب عزاست
می شود شام از شفق ظاهر که بر بام فلک
سرنگون از دوش دوران رایت آل عباست
طفل مریم بر سپهر از اشگ گلگون کرده سرخ
مهد خود در شام غم همرنگ طفل اشک ماست
خاکسارانی که بر رود علی بستند آب
گو نگه دارید آبی کاتش او را در قفاست
تیره گشت از روبهان ماوای شیری کز شرف
کمترین جای سگانش چشم آهوی خطاست
ای دل اینجا کعبه ی وصل است بگشا چشم جان
کز صفا هر خشت این آیینه گیتی نماست
زین حرم دامن کشان مگذر اگر عاقل نه ای
کاستین حوریان جاروب این جنت سر است
رتبه ی این بارگه بنگر که زیر قبه اش
کافر صد ساله را چشم اجابت از دعاست
یا ملاذالمسلمین در کفر عصیان مانده ام
از خداوندم امید رحمت و چشم عطاست
یا امیرالمومنین از راندگان درگهم
وز در آمرزگارم گوش بر بانک صلاست
یا امام المتقین از عاصیان امتم
وز رسولم چشم خشنودی و امید رضاست
یا معزالمذنبین غرق کبایر گشته ام
وز تو در خواهی مرادم در حریم کبریاست
یا شفیع المجرمین جرمم برونست از عدد
وز تو مقصودم شفاعت پیش جدت مصطفاست
یا امان الخائفین اینجا پناه آورده ام
وز تو مطلوبم حمایت خاصه در روز جزاست
یا اباعبدالله اینک تشنه ی ابر کرم
از پی یک قطره پویان برلب بحر سخاست
یا ولی الله گدای آستانت محتشم
بر در عجز و نیاز استاده بی برگ و نواست
مدتی شد کز وطن بهر تو دل بر کنده است
وز ره دور و درازش رو در این دولتسرا است
دارد از درماندگی دست دعا بر آسمان
وز قبول توست حاصل آن چه او را مدعاست
از هوای نفس عصیان دوست هر چند ای امیر
جالس بزم گناه و راکب رخش خطاست
چون غبار آلود دشت کربلا گردیده است
گرد عصیان گر ز دامانش بیفشانی رواست
***************************
شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
استاد شهریار
شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها٬ حرمت کوی منا دارد حسین...
بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت دیبای حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین؟
سروران٬ ژروانگان شمع رخسارش٬ ولی
چون سحر٬ روشن٬ که سر از تن جدا دارد حسین
سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق
می نماید خود٬ که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا٬ ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین
دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند؟ مشکل دوتا دارد حسین
سیرت آل علی(ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قوم بی حیا دارد حسین
ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان٬ زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین
دست آخر کز همه بیگانه شد٬ دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدای
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندر این گوشه عزایی بی ریا دارد حسین