روح و ريحان
الخامس عشر
(5)
(6)
در آداب زائر و زيارت
و خدّام قبور ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين
چه خوش است در عنوان اين روح و ريحان خوانندگان همراهى نمايند و در شرح مراد داعى مددى نمايند كه زائرين را فوائد كثيره است .
تأديبٌ حَسَن
عموم بندگان بدانند كه حضرت شاه ولايت عليهالسلام فرمودند :
ليس اليتيم الذى قد مات والده
|
انّ اليتيم يتيم العلم والادب(1) ليس الجمال باثواب تزيّنها ان الجمال جمال العلم والادب
|
و معنى « ادب » تحسين اخلاق و تهذيب افعال است به نحوى كه ظاهرش عنوان باطن و باطنش موافق با ظاهر بوده باشد ، يعنى : چنانكه نمايد ، باشد و چنانكه باشد نمايد ، امّا اعضاء و جوارحش به زينت اعمال صالحه مزّين شود ، و امّا قلبش به حليله اذكار متحلّى گردد .
و اوّل مرتبه ادب ترك نفاق است چنانكه حق تعالى در معنى نفاق فرموده است :
« يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ »(2) ، و اهل كمال گفتهاند : هر كس در مراتب ادب
1. در منابع مورد مراجعه : يتيم العقل والحسب ، با توجه به تكرار دو واژه علم و ادب در بيت بعدى ، مناسب همان است كه در منابع ديگر آمده ، ولى ظاهراً نسخه مورد مراجعه مؤلف چنان بوده ، ولذا پس از نقل اين اشعار ، درباره ادب سخن پرداخته است . بهر حال ، اشعار فوق منسوب به امير مؤمنان عليهالسلام مىباشد . بنگريد به : شرح اصول كافى 1/244 ، نهج السعادة 7/271 و8/202 .
2. آل عمران : 167 .
(7)
تهاون كرد از سنُن نبويّه محروم است و معاقب مىشود به حرمان فرائض ، يعنى : واجبات از وى فوت مىگردد و هر آنكه واجبات و فرائض از وى فوت شد از معرفت حقّه محروم خواهد شد .
در معنى آداب و تحسين آن است
و علامت ادب با خداوند سبحان
و حضرت شاه ولايت عليهالسلام فرمودند : « فيا عباد اللّه عليكم بحسن الادب »(1) ، و تحسين ادب از ثمرات محبّت است ، هر كس ادبش زيادتر است قربش به حق بيشتر است .
و علامت ادب با حقّ چند چيز است :
اوّل : آن است نظرش در كليّت امور با خدا باشد و غير از خدا را نبيند كه « عليك باللّه ودع ما سواه » .
دوّم : عجز و ذلّت و خاكسارى و عبوديت خودش را فراموش نكند .
حكايت محمود غزنوى و اياز و پوستين در السنه ناس مشهور است ؛ از آنكه بنده وقتى كه نعمت آقاى خودش را فراموش نكند(2) و غافل از عجز و قصور خود شد طاغى مىشود : « إِنَّ الاْءِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَآهُ اسْتَغْنَى »(3) مثل فرعون كه چگونه ترك ادب كرد
و مدّعى الوهيّت گرديد .
سوّم : وقتى كه كلام حق را بر وى مىخوانند در مقام اطاعت و اوامر و نواهى آن برآيد بشنود ظاهراً و باطناً كما قال اللّه تعالى : « وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ »(4) .
1. در مجامع حديثى يافت نشد .
2. كذا ، ظاهراً : كند .
3. علق : 6 ـ 7 .
4. اعراف : 204 .
(8) جنة النعيم / ج 4
چهارم : مراعات در سؤالات و خطابات با پروردگار خودش نمايد ، چنانكه حضرت عيسى عليهالسلام عرض مىكند : « إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ »(1) .
يعنى : در مقام ادب عرض نمىكند : بندگان را عذاب نكن ، بلكه عرض مىنمايد : اگر عذاب نمائى ايشان را بندگان تواند و اگر بيامرزى ايشان را تو آمرزنده و مهربانى .
و حقيقت ادب حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله است كه در ليلة الاسرى عرض مىنمايد :
« آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ .. »(2) الى آخره .
خلاصه بعد از اطلاع از معنى ادب عرض مىكنم : ادبى كه مصطلح عرف و عامه ناس است آن است كه كوچك وقتى كه به محضر شخص بزرگى از ملوك و حكماء و علماء شرفياب مىشود تواضع و خشوع و خاكسارى در اقوال و افعال وى بوده باشد ،و علماء
كتابها در اين خصوص نوشتهاند .
و معنى « تواضع » نه همان در اعضاء و جوارح ظاهر است ، بلكه بر حسب سريره و ملكات باطنيّه هم بايد چنين باشد ، و تمام اين اقتباس از ادب كردن به حضور ملك الملوك حضرت احدّيت است .
و حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله وقتى شخص را ديديد كه نماز مىكرد وليكن با ريش خودش بازى مىنمود فرمودند : « لو خشع قلبه لخشعت جوارحه »(3) ، يعنى : اگر دلش خاشع
1. مائده : 118 .
2. بقره : 285 .
3. بحار الانوار 81/228 باب آداب الصلاة و 85/19 ح 30 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 8/237 ،
مستدرك الوسائل 5/417 ح 6233 .
البته در اكثر منابع حديثى ، روايت بدين گونه ذكر شده است : « من خشع قلبه للّه عزوجل خشعت جوارحه » ، بنگريد به : الخصال ، شيخ صدوق : 628 ، وسائل الشيعه 5/471 ح 7092 و7/262 ح 9283 .
روح و ريحان پانزدهم (9)
بود اعضاء و جوارحش نيز خاشع بود و وضع ادب انبياء و اوصياء و اولياء و ائمه هدى عليهمالسلام را بالنسبه به خالق مىدانند كه در اوقات صلوات و تلاوت آيات و تذكرموت و قيامت چه حو بوده است ، و از اين جهت وضع اخلاق و حسن مباشرت ايشان و كماليّت آداب حسنه با خلق هم به نحوى بوده است كه احدى را قدرت بر وصف يكى از آنها نيست .
پس خوب است اين امّت موحومه به قدر مقدور وميسور از آنچه با ايشان كردند و مراعات فرمودند و آداب را آموختند قليلى از آن آداب را در حضور قبورشان منظور دارند ؛ از آنكه حرم ايشان حرم خداوند است كه : « الحرم حرمك والضيف ضيفك نزلت بك » .
و در زيارت امام عليهالسلام است كه عرض مىنمايد : « وفدت نازلاً بعقوتك عائذاً بعفوك ]من عقوبتك ] فارحم غربتى ، واَقل عثرتى ، واقبل توبتى . . »(1) .
در اينكه روضات ائمه طاهرين عليهمالسلام حرم خداوند است
پس بدانند : خانه كعبه محترم شد براى آن است كه خداوند او را برگزيد و نسبت به خود داد ، و اينگونه احترامات از شرع اقدس براى وى رسيد ائمه طاهرين عليهمالسلام به طريق اولى برگزيدگان حقّند و احترام و ادب زمان حضور ايشان لازم است ، از اين جهت بعضى را ادب مىفرمودند بر حسب حكمت و مصلحت كه به وضع متكبّرانه و جامه ملوكانه به حضور ما نيائيد چنانكه جناب سيّد الشّهداء عليهالسلام در راه كوفه به عبداللّه بن حر جعفى ـ در خبر مبسوط است ـ فرمودند ، و خداوند متعال در احترام به پيغمبرش فرموده است : بدون اذن وى داخل خانهاش نشويد(2) ، و آواز خودتان را بر آواز وى بلند نكنيد(3) و از روى خشم نگران نشويد ، و همين احكام در ممات ايشان هم جارى است ؛ از آنكه حيات و ممات نبى و ولى بر حسب عقيده شيعه على السويّه است(4) ، و اين دو تن هم مادامى كه
1. بخشى از زيارت امام حسين عليهالسلام است كه مرحوم مجلسى كامل آن را در بحار الانوار 98/228 ح 35 نقل كرده است .
2. در آيه شريفه « لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ » [ احزاب : 53 ] .
3. در آيه شريفه « لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ » [ حجرات : 2 ] .
4. حتى در روايات اهل سنت نيز اهتمام زيادى نسبت به زيارت نبى اكرم صلىاللهعليهوآله نقل شده و از عدهاى از روايات آنها و كلمات علماى اهل تسنن فهميده مىشود كه زيارت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در حال حيات و ممات مساوى است . مرحوم علامه امينى در الغدير 5/93 ـ 109 در بابى به عنوان « الحثّ على زيارة النبى صلىاللهعليهوآله » رواياتى از صحاح و مسانيد اهل سنت ذكر كرده ، و سپس در بابى ديگر به عنوان « كلمات اعلام المذاهب الاربعة حول زيارة النبى الاقدس صلىاللهعليهوآله » چهل كلمه از كلمات آنها را برگزيده و نقل مىكند .
(10) جنة النعيم / ج 4
بودند متحد بودند .
و از اين جهت مرحوم شيخ مفيد در « مزار » و مرحوم مجلسى عليهما الرحمة آداب زيارت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله را در زيارت قبور ائمه طاهرين عليهمالسلام ذكر فرمودهاند كه داعى آنها را در كتاب « ثمرات الجنيّة » شرح دادهام ، از غسل كردن ، و اذن دخول خواستن ، و محاذات قبر ايستادن ، و تقبيل و تعفير قبور ايشان نمودن ، و صدقه به خدّام حرم سيّما صالحين از ايشان ، و صدقه به محاويج و فقرا دادن ، و زيارات مأثوره خواندن با قدرى از آيات كريمه ،و آداب نماز زيارت كردن ، و اظهار رقّت نمودن ،و وداع خاص تلاوت كردن ، و دعوات و حاجات خود را خواستن ، و استغفار از گناهان و معاصى نمودن تمامت آنها از شرع اقدس رسيده است ، هر آنكه بجا آورد حقّ زيارت را ادا كرده است . پس هر فتنه و فساد و عقوبت و ريختن خون و هرج و مرجى كه مىشود در عالم از ترك ادب است بالنّسبه به خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و ائمه دين عليهمالسلام و علماء و مجتهدين حال از جهت زيارت حضور نبى و ولى حيّاً و ميّتاً تنزّل نمائيم آدابى كه معموله بين غير معصومين از امامزادگان است كه نيز از شرع شريف رسيده است بايد ملاحظه كرد به كتاب « حقوق اخوان »(1) كه به چه نحو مواسات و مواخات كنند بندگان خدا ، و به چه نحو رعايت از يكديگر نمايند هر آنكه ترك حقى از حقوق ايشان كرد ترك ادب كرده است .
1. نظر به اهميت حقوق اخوان ، علاوه بر مطالب مفصلى كه در كتب اخلاقى مندرج است ، كتب و رسائل مستقلى نيز در اين باب نگاشته شده از جمله : حقوق الاخوان ، محمد بن مسعود عياشى ( هدية العارفين 2/32 و ذريعه 7/42 ) ، الاربعون حديثاً فى حقوق الاخوان ، ابن زهره ( ذريعه 1/436 ش 2181 ) ، تعريف الجنان فى حقوق الاخوان ، صدر الدين كاظمى ( ذريعه 4/216 ) ، قضاء حقوق
الاخوان المؤمنين ، ابو على صورى ( ذريعه 17/137 ) .
روح و ريحان پانزدهم (11)
در اينكه ادب به قبر شريف نبى و ائمه طاهرين
و قبور ابناء ايشان لازم است
مرحوم شهيد ثانى كتابى نوشته است موسوم به « منية المريد فى آداب المفيد والمستفيد »(1) كسى كه طالب علم است خدمت استاد خود چه قسم بيايد و بنشيند و نگاه كند و سؤال نمايد و بشنود و مزاحم وى نگردد ،و احتجاج بر استاد روا ندارد و به گوشه
چشم نگران نشود و هميشه احترام از معلّم خود منظور دارد و مقدم بر وى راه نرود بلكه تقدّم بر مشايخ در راه رفتن مورث فقر مىشود و چنين است احترام والدين كه اقل آن اف نگفتن بر ايشان است ، و فرزندان خودشان را در نزد پدران و مادران خاكسار سازند .
و همچنين است مراعات برادران ايمانى يكديگر را بر حسب اخبارى كه ثقة المحدثين در اواخر كتاب مستطاب « اصول كافى »(2) ذكر فرمودهاند كه تمامت آن سى حق است : در حال حيات ، امّا در ممات به زيارتش برود ، و سوره قدر بخواند ، و تكيه بر قبرش ندهد ،
و با نعلين قدم بر قبرش نگذارد ، و هديهاى براى وى بفرستد ، و ترحيم و استغفار كند ، و رخنههاى قبرش را سد نمايد كه احترام ميّت همان احترام حىّ است ، خصوص حضور قبور والدين در روز دوشنبه و پنجشنبه و حاجت خواستن در جوار ايشان .
خلاصه بر هر كلمهاى از اين كلمات و مقالات ، اخبار و احاديثى است مستفيضه كه داعى اشاره نمود تا عوام التفات فرموده بدانند كه زيارت كردن را آدابى است .
پس اى مسلمان منصف ! بنگر بعد از اينكه در تعظيم مردگان و مسلمانان و اهل ايمان آن قدر تأكيد اكيد برسد البته كسانى را كه ائمه طاهرين پسنديدهاند و برگزيدهاند و فرمودهاند احترام ايشان احترام ماست و زيارت ايشان نيز زيارت ماست به طريق اولى لازم است بر افراد و آحاد ناس تعظيم و تكريم كردن و حضور قبور ايشان با ادب پسنديده شايسته آمدن كه زيارت كنندگان هر قدر احترام و اكرام از مزار ايشان نمايند احترام از
1. منية المريد : 106 ، القسم الثانى : آداب مع شيخه وقدوته وما يجب عليه من تعظيم حرمته ( نشر
مجمع الذخائر الاسلامية ) .
2. رجوع شود به اصول كافى ، كتاب العشرة 2/635 ـ 675 .
(12) جنة النعيم / ج 4
خاتم النبيين صلىاللهعليهوآله و اوصياء مرضيين وى كردهاند ، و زمان عرض اعمال دين بر محمد و آل محمّد عليهمالسلام از حسن زيارت دوستان و اظهار ارادت به فرزندان ايشان البته مسرور و مشعوف مىشوند ، و بالاتفاق وعدههاى خير مىنمايند و فرداى قيامت شفاعت ايشان را در حق زائرين و مجاورين و مخلصين و محبّين قبول مىفرمايند ، و زائرين قبور ايشان را در جوار مرحمت و عنايت خودشان جا مىدهند .
پس يكى از خانههائى كه حق تعالى فرموده است : « فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ »(1) در خطّه طهران و حدود رى كه مردمان خداوند را در هر صباح و مساء تسبيح مىنمايند و اسم حق تعالى را تجليل كرده ياد مىنمايند ، بقعه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام و التكريم است . بايد اهل اين بلد بر اين نعمت مباهات نمايند و مفاخرت كنند بر بلدان ديگر ، به شرط اينكه حق آن بزرگوار را اداء نمايند و از زيارت آن مرقد شريف متأدّب به آداب حسنه و متخلّق به اخلاق ممدوحه شوند .
و آنچه عجالةً تكليف داعى است و در اين اوراق مىنويسد و به عقل قاصر خود فهميده و مستحق مىداند ده گونه است :
اوّلاً : زائرى كه ساكن طهران است هر صبح دوشنبه يا پنجشنبه يا جمعه بعد از اداء فريضه و فراغت از تعقيبات مرويّه با نيّت خالصه از خانه و منزل خود نهضت و حركت نمايد ، بدون قصد تلهّى و ملاحظه تشبيهات نفس ، به همان وضعى كه به محضر بزرگان دين مىرود با كمال ادب و نهايت خشوع آنكه پياده است بر حسب قاعده آثار انكسار و تواضع لابد در وى بيشتر است .
و خوشتر آن است بعد از رسيدن به صحن شريف قدرى توقف نمايد و رفع خستگى اندكى كند تا حالت دعاء و رقّت و بكاء برايش حاصل شود .
و اگر سواره است البته خود را به پيادگان تفضيل و ترجيح ندهد ، و اين سوارگى را
1. نور : 36 .
روح و ريحان پانزدهم (13)
سبب و تقويت در وصول حضور مزور خود بداند ، نه آنكه بر مركوب صدمه زند و خود نيز صدمه بيند و تن را به تعب اندازد كه در زمان شرفيابى حضور آن سيّد لازم التعظيم حالت زيارت و توجّه نداشته باشد ، و اين حالت جمعى از ارذال و اجامره(1) و اوباش بلد است سيّما كسانى كه به طريق عاريه مراكب و دواب از مردمان بخواهند و حق مركوب و مالك آن را اداء ننمايند .
خلاصه بعد از ورود به حدود و رحاب آن روضه مباركه خوب است تفقّدى از مركوب خود نمايد و علوفه براى وى مهيّا سازد ، خصوص ايّام توقّف وى اگر طول كشد مراعات وى الزم است ، و اگر به نحو اجاره است خوب است قيد نمايد زمان وقتش را ، و اگر بماند
زمانى ممتدّ علوفهاش را بر حسب شرط بدهد ، و الاّ فلا .
و بهتر آن است خود مباشر شود در رساندن علوفه آن حيوان ، و الاّ ارجاع به شخص امين كفايت است .
و ثانياً : رفيق طريق را ملاحظه نمايد كه آيا طبيعت وى بر خير مجبول است يا بر شر ، البته با اخيار مصاحب شود وى را متذكر به پروردگار مىشوند و با اشرار صحبت ندارد جز رضايت شيطان و استمالت از نفس و سوء ظن چيزى ديگر عايد وى نمىشود .
و خوش است در راه از احوال آن سيّد واجب التعظيم بسيار بگويد و بشنود و بياد بياورد تا وقعى در دلش پيدا شود يا زياده گردد كه زمان حضور روضهاش فوايد كثيره مىبيند ، مانند كسى كه به محضر سلطان مقتدرى مىرود چگونه متوّحش و متذكر است حالت زائر هم چنين است ، و اگر مصاحبين وى همراهى به وى نكنند و به لغوگوئى و هرزه سرائى درآيند و غيبت كردن اهل اسلام را شعار خود نمايند البته هجرت و مباعدت از ايشان اولى و انسب است .
و معروف است در نزد عوام كه : راه را بايد تمام كرد هر چه باشد از خرافات و مزخرفات و ذكر حالات و معايب مخلوق . ديگر نمىدانند آنچه حرام است اختصاص به
1. كذا .
(14) جنة النعيم / ج 4
حضر ندارد ، در سفر هم محرّم است محقّقاً . بلى آنچه در سفر مستثناست حداء و شعر است .
و از صحبت شاعر و ساحر و منجم در كتاب « امان الاخطار » مرحوم سيّد بن طاوس نيز نهى فرموده است(1) .
ثالثاً : خود را براى تهيّه اين عبادت و تكميل زيارت نظيف كند ، و اگر روز جمعه است البته غسل جمعه را ترك ننمايد ، و هر قدر به زوال نزديكتر باشد بهتر است .
و خوب است غذائى كه صرف مىنمايد قدرى ملاحظه كند و اسراف در آن ننمايد تا موجب كسالت نشود و زحمتهاى خود را به هدر ندهد .
و اگر بخواهد بعد از تغذّى مختصرى خواب قيلوله كند مستحب است تا رفع خستگى هم شده باشد ، بعد از آن غسل كند .
و استعمال عطريات هم عموماً استحباب دارد ، خصوص پيش از اداء فرائض كه يك ركعت با استعمال بوى خوش را به هفتاد ركعت مىنويسند .
و اگر متمكن شود صدقه به فقراء دهد نيز قبل از اداء فريضه يك ركعت هفتاد ركعت نوشته مىشود ، و اعطاء صدقات در قبور ائمه عليهمالسلام مرويست .
در اين مورد هم به قصد استحباب عموماً بدهد و رعايت كند كه استمالت قلوب موجب تكميل عبادات و زيارات است .
پس از تنظيف صورت ظاهره و بشره حسيّه از صحن مبارك خاضعاً خاشعاً با توجه به مزور والتفات به بزرگوارى و عظمت شأن وى براى احترام از كفشدار روضه شريفه حين ورود احترام نمايد اگر چه به سلامى باشد كه دو عمل كرده است : يكى اكرام از خادم حضرت عبدالعظيم ، و ديگر اقدام به سلام كه هر دو عمل استحباب دارد .
و اين عمل نيز از آثار تواضع و ذلّت و مسكنت است و اظهار انزجار از خادمين سيّما از سادات كه مقيمين آن آستان عرش بنيانند نكند ، كه انزجار از ايشان انزجار از صاحب قبر
1. نيز درباره كسانى كه نهى از معاشرت و مجالست با آنها شده رجوع كنيد به : كافى 2/639 باب من
تكره مجالسته و مرافقته .
روح و ريحان پانزدهم (15)
مطهّر است و البته احدى دوست ندارد كسى از بستگان و گماشتگان وى منكدر و منزجر بوده باشد ، و اگر ناملائمى بيند عفو و اغماض نمايد و تمام توجّهات خود را صرف آن سيد كريم لازم التكريم نمايد تا آنكه خود را بدان رواق مطهّر مشرّف سازد .
و آنچه عرض شد نه به قصد ورود روايت در اين مزار مخصوص بلكه به قصد عموم استحسان در اعمال مستحبه است .
رابعاً : بوسيدن اعتاب و ابواب و ضرايح مقدّسه غير از ائمه طاهرين عليهمالسلام از امامزادگان روايت و نصّى ندارد ، مگر در تقبيل اعتاب ائمه هدى عليهمالسلام محمد بن ادريس عليه الرّحمه را در كتاب « سرائر »(1) اواخر كتاب حج و زيارات بياناتى است خوب است بنويسم :
بيانات محمد بن ادريس عليه الرّحمه است
ولا أرى التعفير على قبر أحد ولا التقبيل [ له ] سوى قبور الائمة [ عليهم السلام ] ؛ لأن ذلك
حكم شرعى يحتاج فى استحبابه أو اثباته إلى دليل شرعى(2) ولن يجده طالبه ، ولو لا اجماع
طائفتنا على التقبيل والتعفير على قبور الأئمة عليهمالسلام عند زيارتهم لما جاز ذلك لما قدمناه ، وتفصيل
ما اجلناه(3) من الزيارات وشرح اذكارها موجود في غير موضع من كتب السلف . . إلى آخره .
پس از اين عبارات بدانند كه جز قبور ائمه اثنا عشر تقبيل كه بوسيدن اعتاب و تعفير كه
صورت بر خاك گذاردن است جائز نيست و اين فقره اجماعى طايفه حقه شيعه است از
علماء و غيرهم .
عنوان تعفير يا براى كثرت رأفت و محبت و تعظيم است يا براى ورود نص است از ائمه
طاهرين يا با ضميمه پيشانى گذاردن براى اداء شكر است كه بدين نعمت عظمى او را منعم
كرده است و موفق شده است چنانكه در فقره دعا مىگويند : الحمد للّه الذى أشهدنا مشاهد(4)
1. السرائر 1/658 .
2. در چاپ سنگى : الشرعى .
3. در چاپ سنگى : احملناه .
4. در مصباح : مشهد .
(16) جنة النعيم / ج 4
أوليائه(1) .
در اين روضات مقدسه هم قصد شكر كند نه به قصد ورود نص ، همانا قصد اداء شكر
اين نعمت بوده باشد خوب است از آنكه تعظيم امامزادگان را به نحوى بايد نمود كه
مشروع باشد ، و به همان نحو امر كرده باشد ، بر حسب استحسان و قياس نمىتوان عمل
كردن .
خامساً : پس به در حرم محترم بايستد و اذن بخواهد و مزور را بنظر آورده زيارتى كه
سابقاً مذكور شد بخواند و هر يك از ائمه مكرمين طاهرين را بخواهد زيارت كند بهتر
و جامعتر زيارت جامعه كبيره است .
و غافل كسى است هر وقتى به زيارت اين بزرگوار مشرف مىشود يك نفر از امامان يا
تمام ايشان را ياد ننمايد كه يك ثمره از ثمرات حاضر شدن روضات طاهره اين امامزاده
لازم الاكرام و امثال آن بزرگوار ياد كردن خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و خلفاء منتخبين ذريه ايشان
است .
روايت حضرت صادق عليهالسلام در زيارت كردن ائمه هدى عليهمالسلام
از راه دور به نحو مذكور
و در كتاب « مصباح »(2) كفعمى است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمودند : « اگر نتوانيد به
زيارت ما بيائيد به واسطه بُعد مسافت بر بام خانه خودتان برويد در منزل خودتان سلام
كنيد به قبور ما ، چنانكه سلام نزديك به ماها مىرسد سلام دور هم به ماها خواهد رسيد
وليكن نگوئيد : أتيتك زائرا ، بلكه بگوئيد : بل قصدتك بقلبى زائراً إذ عجزت عن الحضور
بمشهدك ووجهت إليك بسلامى لعلمى بانه يبلغك [صلى اللّه] عليك فاشفع لى عند [ربـّ]ـك .
1. مصباح المتهجد : 821 رقم 885 ، زيارت جامعه مخصوص ماه رجب است .
2. در مصباح يافت نشد ، بنگريد به : تهذيب الاحكام 6/103 ح 179 ، وسائل الشيعة 14/577 ح
19854 ، المزار ، شيخ مفيد : 214 .
روح و ريحان پانزدهم (17)
چون اين روضه بهترين روضات و اماكن است بسيار مناسب است زائر در آن امامان
خود را ياد كند به زيارت مأثوره و قضاء حوائج خود را از خداوند كريم رحيم عطوف
رؤوف بخواهد كه إن شاء اللّه تعالى برآورده مىشود .
و بهتر آن است براى تكميل زيارت خود وقتى كه وارد روضه حضرت عبدالعظيم شد
چه قبل از زيارت و چه بعد از زيارت با كسى تكلم نكند ،خصوص صحبت دنيا داشتن
همه وقت مقدوح و مذموم است ، سيّما بين اهل اسلام و در مسجد و بين تلاوت قرآن و در
حين اذان گفتن و زمان تشييع جنائز كه باعث حبط اعمال بيست و پنج سال مىشود ، ليكن
از صحبت آخرت و علوم شرعيه داشتن منهى عنه نيست ؛ از آنكه زيارت عبادت است
و تذكّر آخرت ، و صحبت علم هم عبادت مىباشد .
و عجب است از جماعتى كه مانند بهائم وارد مىشوند در روضات ائمه هدى عليهمالسلام و هر
قسم لغويات كه در منازل و مساكن خودشان قولاً و فعلاً داشتهاند در آن اماكن مباركه با
حضور آن بزرگواران ترك نمىنمايند ، و اين فقره كمال غفلت است . البته اهل حكم
و استيلاء ممانعت نمايند نهايت ادب و مصلحت است و به تواضع نزديكتر .
در حال اشخاصى كه زيارت نامه غلط مىخوانند
از زيارت نامه خوان و زوّار و قبح فرياد كردن
سادساً : بعضى از زوّارند از عوام بدون اينكه براى احدى كه سواد ندارد زيارتنامه
مىخوانند ، به آوازهاى مختلف و بلند ندا مىكنند به الحان غير مشروع سيما در مراقد
و روضههاى ائمه هدى عليهمالسلام تجويز اينگونه آوازها و صداها محل تامل است به مفاد كريمه
« لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ »(1) در حق ائمه اثنى عشر عليهمالسلام نيز صدق مىنمايد .
پس روا نيست صدا را چندان بلند كردن كه از اندازه خارج باشد وبىاحترامى مزور
گردد ، بلكه قرائت قرار اصوات و الحان قاريان اين زمان در رواقهاى امامزادگان جز لحن
1. حجرات : 2 .
(18) جنة النعيم / ج 4
فسق و فجور و خروج از الحان عرب قصدى نيست ، و هر گونه آواز كه مصطلح است بين
اهل موسيقى در اصوات ايشان يافت مىشود جز صوتى كه مشروع و مقبول در نزد اهل
شرع است .
و همچنين است حالت ذاكرين از اهل صوت كه اگر دروغ هم بگويند دو معصيت
كردهاند . پس اين فقره عموم دارد بين صاحبان آواز و غير ايشان .
غرض آن است كه بلند فرياد كردن مگر به قدر و اندازهاى كه بعضى استماع نمايند كه
سواد ندارند جايز است ، و بر حسب حكومت عقل هم بسيار قبيح و زشت است . و خوب
است اشخاصى كه سواد ايشان كم است وجه قليلى به زيارت نامه خوان كه صحيح
مىخواند بدهند كه دو امر را رعايت نموده باشند : يكى آنكه اعانتى به خدام آن روضه
كرده باشند ، و يكى آنكه زيارت نامه را صحيح خواندهاند .
البته خدّام سيما مزورين از ايشان يعنى زيارت نامه خوانها بصيرتشان بيشتر است ،
و پناه مىبرم به خداوند از بعضى عبارات اغلوطه كه مردم عوام الناس در زيارت نامهها
مىخوانند ، همان عنايات و الطاف و افضال لا يتناهى الهى مگر از ايشان قبول مىكند و از
قصور افهام و اوهام و جسارات زائرين اغماض بنمايد ، چنانكه در كتب زيارات حكايات
متعلقه به اين مطلب لا تحصى است .
و در اين مورد مولوى گويا تمنّا نمود اين چند بيت را بنويسم حاجتش برآوردم :
از بلال صدق در بانك نماز
|
حى را او هى همى خواند از نياز
|
تا بگفتند اى محمد راست نيست
|
اين خطا اكنون زآغاز نبى است
|
عيب باشد اول دين و صلاح
|
لحن خواندن لفظ هى على الصلاح
|
خشم پيغمبر بجوش آمد بگفت
|
يك دو لفظى از عنايات نهفت
|
كاى خسان نزد خدا هى بلال
|
بهتر از صد حى و حى و قيل و قال
|
وا مشورانيد تا من رازتان
|
وا نگويم زآخر و آغازتان
|
خلاصه اين فقره را براى كسانى كه ندانند مىنويسم ملتفت و متوجه باشند باعث اذيت
چهار نفر از اخيار نشوند . آخر در مزار كثير الانوار ائمه طاهرين عليهمالسلام و ابناء مطهرين
روح و ريحان پانزدهم (19)
ايشان سيما در اين روضه بعضى از اهل تقوى با كمال رقت و حالت مشغول زيارتند ايشان
را پريشان كردن و بىجهت داد و فرياد نمودن بلكه نمازهاى بعضى را باطل كردن روا
نيست ، بلكه در اين زيارت اجرى و ثوابى براى اين قسم زائر نخواهد بود .
و سابقاً عرض شد : معنى زيارت ديدن زائر است مزور خود را ، و عجب از زائرى كه در
جوار مزور و حضور او است و بىجهت به اطراف نگران است و فرياد كنان .
در اينكه نماز را نزديك روضه بخوانند
كه راه زائر را تنگ نمايند
و در حديث است كه فرمودند : « موتى را زيارت نمايند(1) كه از قدوم و اقبال شما
فرحناك مىشوند »(2) و التفات دارند و تو بدون جهت وى را آزرده خاطر مىخواهى و از
آنچه نمىخواهد و باعث اذيت اوست برايش روا دارى .
و چه قدر شايسته و سزاوار است در اوقات زيارت و ايام متبركه بعضى از زائرين
نمازهاى واجبى خودشان را در مسجد بالاى سر بخوانند و راه را بر زائرين و عابرين تنگ
ننمايند ، و حواس ظاهره و باطنه خودشان را متفرق نسازند كه نماز در مسجد عنوان ديگر
دارد و اجر مخصوصى . بلى در خلوات و نبودن جماعات شايد اداء صلوات را مرجّحى
باشد .
اما طواف در اطراف قبور چه از مقابر ائمه طاهرين و چه قبور سائرين از موتى منع
صريح رسيده است(3) .
1. كذا ، بهتر است گفته شود : نماييد .
2. عبارت حديث مطابق نقل شهيد اول در ذكرى : 73 به نقل از اميرمؤمنان عليهالسلام چنين است : « زوروا
موتاكم فانهم يفرحون بزيارتكم و ليطلب احدكم حاجته عند قبر ابيه و عند قبر أمه بعد ما يوعد لهما » .
نيز بنگريد به : كافى 3/230 ح 10 .
3. مأخذ اين نهى روايتى است كه شيخ صدوق عليه الرحمة در علل الشرايع 1/268 از امام صادق عليهالسلام
نقل كرده كه فرمودند : « لا تشرب وانت قائم ولا تطف بقبر ولا تبل فى ماء نقيع . . » . مرحوم مجلسى
در بحار الانوار 77/172 ح 13 پس از ذكر روايت ، بيان مفيدى درباره عدم طواف دارد ، و آن اينكه
مراد از طواف در مقام حَدَث است نه گشتن در اطراف قبور ، به قرينه مقام و جملاتى كه در روايت
آمده ، سپس چند روايت ديگر را بدين مضمون آورده كه در آنها عبارت « من تخلى على قبر . . »
مندرج است . سپس اقوال ائمه اهل لغت را بيان كرده كه طوف به معناى حدث و تغوّط و قضاى
حاجت استعمال شده است . بنابراين نه تنها جهت بوسيدن ، بلكه بطور كلى نيز طواف در اطراف قبور
اهل بيت عليهمالسلام بدون اشكال مىشود ونصّى در منع از آن نيست .
(20) جنة النعيم / ج 4
بلى در صورتى كه تقبيل و تعفير را در قبور ائمه هدى جائز بدانند طواف در اطراف
ضرايح شريفشان به جهت بوسيدن جايز است ، حال در روضه مطهره حضرت عبدالعظيم
و سائرين از امامزادگان در عرب و عجم مرسوم و معمول است و از علما هم منعى ديده
نشده است ، بلكه جماعتى از ايشان ديده شده است كه تقبيل و تعفير و طواف مىنمايند
شايد براى قصد شكر باشد ، و البته جز اين قصد جائز نيست .
بلى به اغراض و جهات شرعيه ديگر هم مىتوان طواف كردن ، خوب است خواص
رجوع به مزار « بحار الأنوار » نمايند و عوام باسواد مراجعه به كتاب فارسى « تحفة الزائر »
كنند ، و آنچه در اين چند ورق نگاشتم و زحمت دادم مفصلاً مطلع و آگاه شوند كه داعى از
خود ذهنى نقاد ندارد جز آنكه نظرم بر اخبار و احاديث مرويه از ائمه عليهمالسلام است .
در مذمت اشخاصى كه اجازه مىدهند عيالات خودشان را
به نحو غير مشروع به زيارت مشرف شوند
سابعاً : اهل ايمان و اسلام راضى نشوند عيالات و ازواج و حلائل ايشان با چادرهاى
قيمتى و لباسهاى حرير و زرى ـ على رؤوس الاشهاد ـ به مزار اين بزرگوار بيايند كه ناچار
اهل هوا از اهل خدا هميشه بيشتر و زيادتر بودهاند ، و نفوس خبيثه اراذل هم بر نظرات
شهويه مجبول و مفطور است .
پس اين گونه لباس و اين وضع و اساس مهيج شهوت و محرّك معصيت است ، و اگر خود
معصيت نكند ديگران را به معصيت مىاندازد ، و براى عمل مستحبى جائز نيست جمعى را
به معاصى كبيره و ملاهى كثيره بيندازد .
چنانكه مرحوم مجلسى در « مزار » فرموده است : زنها خوب است براى اينكه خلط با
روح و ريحان پانزدهم (21)
رجال نكنند شب به زيارت جناب سيدالشهداء و سائرين از قبور امامان مشرف شوند و با
لباس متوسط ، بلكه فقر كه لباس تواضع است حضور بهم رسانند تا منجر به گناهان نشود ؛
از آنكه شب خلوت است و براى ايشان اولى است .
داعى عرض مىكند : خصوص روضه مباركه حضرت معصومه ـ عليها سلام اللّه ـ
و حضرت عبدالعظيم كه بالنسبه به روضات ديگر قدرى در زمان اجتماع تنگتر است
و حريمشان كمتر خوب است به همان راهى كه معمول شده است تازه و براى زنها قرار
دادهاند قناعت نمايند ، و از همان جهت زيارت كنند خودشان را بزحمت نيندازند ، و در
مزار امامزادگان به طريق احتياط روز بهتر است ، اگر چه جمعى اين راى را از صواب دور
دانند و اقدام بر اين استدعا و مسألت داعى كه محض صدق و موجب ثواب است ننمايند تا
نيّت و فطرت و قصد و عمل چه اقتضا كند .
على أىّ حال ، قادر متعال فرموده است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ
نَاراً »(1) ، اگر از زيارات نسوان زمان معصيتى ناشى شود و منجر به عقوبتى گردد همانا به
واسطه اذن و اجازه مردان و شوهران ايشان است . البته اين خبر را خواندهاند كه : « مردان
راضى نشوند كه زنانشان جامههاى رقاق و نازك از حرير و ديباج بپوشند و به مجالس
عروسى و حمّامات حاضر شوند » .
در اين زمان زنان اين شهر هر جامه نيك و جامه فاخرى كه دارند بر سر مىنمايند ، و بر
اسبهاى زينتى سوار مىشوند ، و در مجامع ناس خودشان را جلوه مىدهند ، و مىگويند : به
زيارت مىرويم و از خداوند اجر مىخواهيم ! پيغمبرى كه مقرر فرموده است مسجد زن
در پستوى خانهاش باشد چگونه اين قسم براى زنان امت خود راضى مىشود ؟ ! آخر
نمىگويم به زيارت نروند و نبرند ايشان را وليكن استدعا مىنمايم به نحو مشروع
و مطبوع شرفياب گردند .
صديقه طاهره سلام اللّه عليها هم هفتهاى يك روز به زيارت عمّ اكرم پدرش حمزه
1. تحريم : 6 .
(22) جنة النعيم / ج 4
سيدالشهداء با بعد مسافت مىرفت و زيارت مىكرد .
و چه قدر پسنديده است از اين عاصى زنان و مردان اين شهر بشنوند ، و به عكس سنين
و اعوام ماضيه در بقيه از عمر به طريق صواب قدم گذارند و در اين مزار ، با كثرت فقر
و خاكسارى ، دامن همت بر كمر زده چشم از آلايش و آرايش دنيويّه بالكليّه بپوشند .
و نظير آن در اين چند سال اجتماع نسوان است در مجالس عزا و روضه خوانى چنانكه
زيارت مستحب است روضه شنيدن هم استحباب دارد .
در قبح اخلاط رجال و نسوان
در مجـالس عـزا و روضـه خوانى
چنانكه زيارت را آدابيست روضه شنيدن را نيز آدابى است مخصوص ، همان نحو
خلطه كه در روضات ائمه طاهرين عليهمالسلام بين رجال و نسوان جايز نيست در مجالس عزا هم
جايز نيست ، خصوص اختلاط جوانان با قواى شهويه و شوابّ از نسوان ، گويا اغلب
معاصى و فواحش از اينگونه مجالس و مجامع برخيزد ، كى خدا و رسول خدا فرموده
است ؟ !
بلى از زمان ائمه مرثيه خوان و نوحهگر بوده است ليكن زنها در عقب پردهها
مىنشستند و تعزيه دارى و سوگوارى ايشان به وضع ديگر بوده است .
اگر سكوت علماء و مجتهدين و اساطين مذهب جعفرى و حضورشان در زيارات
و جلوسشان در اينگونه مجالس نبود مىتوان گفت : بر اين مجالس ثمرى و اثرى مترتب
نيست ، يعنى مجموع من حيث المجموع اين مجالس عامّه كه براى عزادارى منعقد است
منوط به صواب و صحت است اگر مجلسى كه وضع آن براى بعضى از امور غير مشروعه
منعقد شود البته رفتن و نشستن محرم است ، بلكه با علم و قطع به حرمت نهى از حضور آن
مجلس لازم و واجب مىشود بر هر كس كه بتواند .
باز عرض مىنمايم كه : زنان اهل عزا چه نحو از زر و زيور را از خودشان دور
روح و ريحان پانزدهم (23)
مىنمايند و بر خويشتن زينتى قرار نمىدهند مثل زنى كه فرزند عزيز وى مرده باشد بايد
هر زنى هم كه به مجلس روضه خوانى مىرود چون براى تسليت خاطر صديقه
طاهره عليهاالسلام است جامه عزا و سوگوارى بپوشد و اگر آن مخدّره حاضر است و نگران از اين
وضع و لباس وى خوشنود مىشود يا افسرده و اندوهگين .
آخر رسم نيست و نبوده است زنى كه به محضر عزا حاضر مىشود خود را آرايش كند .
البته اين وضع باعث انكسار قلوب زنان عزاداران است ، پس لباس حزن و اندوه پوشيدن
و حالت غم و الم را شعار خويش كردن اقرب به صواب است ، و هميشه اوقات بر منابر اين
شهر در تقرير اين فقرات گويا تقصير نكرده باشم ، و خود را مورد مؤاخذه الهى و حضرت
رسالت پناهى صلىاللهعليهوآله در اين خصوص نمىدانم مگر آنكه به جهات ديگر از عثرات و هفوات
من عفو و صفحى(1) نشود .
ثامناً : در حضور هر يك از مراقد شريفه و امامزادگان و علماء اعلام استحباب دارد
هديه دادن و بهترين هدايا و نيكوترين تحف براى ايشان قرائت آيات قرانيه است . و خوب
است اگر هم قرآن حفظ داشته باشد در رواق مطهر يا در حرم مطهر بنشيند با كمال ادب
يكى از قرآنهائى كه موقوفه است بخواند و قدرى هم بلند تلاوت كند بهتر است تا گوش
و چشم وى هر دو بهره برند ، تعطيلى هم در قرائت آنها نشود ، و بعد از آن هديه دهد به
جهت آن امامزاده لازم التكريم و التعظيم يا موتاى ديگر .
و اخبار كثيره(2) در ثواب قرائت قرآن و اهداء آن محتاج برجوع در محل ديگر است .
تاسعاً : خوب است بر حسب عمل و ميل حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه در ايام توقف
و اقامهاش در منزل شريف ترك زيارت حضرت امامزاده حمزه نمىفرمود ، چه قدر
شايستگى دارد كه مزور حضرت عبدالعظيم را زائر باشد كه جلالت مقام آن بزرگوار از
قرارى است كه در اواخر اين كتاب مشروحاً نوشته مىشود إن شاء اللّه تعالى ، و همان آدابى
1. در چاپ سنگى : صحفى .
2. ثقة الاسلام كلينى بابى مستقل درباره ثواب قرائت قرآن در كافى 2/611 عنوان كرده مشتمل بر
هفت روايت ، نيز بنگريد به : شرح اصول الكافى 11/38 ، ثواب الاعمال :102 ثواب قارئ القرآن .
(24) جنة النعيم / ج 4
كه براى اين بزرگوار است براى حضور آن بزرگوار توان گفتن .
و مرحوم مجلسى در اواخر كتاب « تحفة الزائر » فرموده است : هر يك از امامزادگان كه
بدى از ايشان دانسته نشده است براى تعظيم ائمه طاهره برره بايد سلام و تعظيم نمود
و كمال تكريم كرد ، و حضرت امامزاده حمزه بسيار معظم و مفخم است كه قدحى از براى
وى ديده نشده ، و در مدحش زيارت كردن حضرت عبدالعظيم كافيست ، و شايد مجاورت
آن جناب هم براى زيارت كردن امامزاده حمزه بوده است .
على اىّ حال ، حق زائر آن است كه زيارت آن سيد جليل را سهل نداند ، و همان نحو
خضوعى كه در اين حرم محترم داشته است در آن روضه نيز اظهار نمايد كه موجب
مسرت پدر بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام است كه اين دو روضه و دو بقعه عاليه
براى اهل طهران به مثابه بقعتين شريفتين كاظميناند .
در آداب خدام حرم شريف و طبقات مراتب ايشان است
عاشراً : خدّام حرم شريف حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بدانند چنانكه براى زائرين قريب
و بعيد آدابيست كه پارهاى از آنها به نحو ايجاز اشاره شد ، از براى شماها نيز آداب
و قوانينى است مقرّره بايد بدانيد و از اداء آن غفلت نورزيد كه عقوبت و زجر شماها اشدّ
وآكد از زائرين است .
و حالات خدام اين آستان بر دو قسم است : بعضى از ايشان ساداتند ، و بعضى عوام ؛
و بين فريقين لابد بعضى عالمند و بعضى جاهل ؛ و بين ايشان بعضى قديم الخدمهاند
و بعضى جديد الخدمه ؛ و بعضى هم رؤسا و اعيان و صاحبان مناصب جليلهاند و بعضى
مرؤوس و محكوم ، ليكن بر حسب شأن و زىّ(1) به خدمتى سرافراز و مفتخر شدهاند .
اما سادات و رؤسا و علماء از ايشان كه در خدمتگذارى اين آستان بالوراثه قديم
بودهاند احترامشان از آسمان آمده است ، قطع نظر از مقاماتى كه ذكر شد مكمل اين مراتب
1. در چاپ سنگى : ذىّ .
روح و ريحان پانزدهم (25)
خدمتگذارى اين عتبه عليّه شده است ، بر تمام زائرين بلكه بر سائرين از خدام و مجاورين
تعظيم و تكريم ايشان واجب است .
پس از ايشان مستدعى است بر خدمهاى كه مأمورند مستمراً در صحن و رواق
و اطراف مساجد در شب و روز باشند بفرمايند به نصايح وافيه و مواعظ شافيه كافيه كه
زائرين مهمانان اين خانهاند امام عليهالسلام ايشان را به سوى اين مزار و خانه دعوت كرده است ،
اگر چه داعى اوامر امام عليهالسلام است ليكن مضيف و ميزبان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است ، بر
ميزبان لازم است اكرام مهمان بكند . شماها كه مأموريت به تعمير و اصلاح اين خانه داريد
همين طور مأموريت شماست كه تعمير قلوب اين مهمانهاى عزيز ژوليده غبار آلوده سيّما
فقراء و ضعفاء ايشان كه از بلاد بعيده مىآيند بنمائيد نه آنكه تحميلات شما كلفت باشد
و موجب ازدياد خستگى بدن ايشان شود و داخل در عنوان شرار خدام خودتان را
محسوب بداريد ، آخر مزار بقاع عاليه ديگر و خدّام سكنه آنها را ببينيد و پند گيريد . گويا
در اين دعوى خود صادق باشم ، اشهد باللّه وكفى باللّه شهيداً .
خدّام آستان حضرت عبدالعظيم و حضرت معصومه را بر تمام خدام اعتاب شريفه
عرب و عجم ترجيح توان داد از آنكه ايشان را غناء خاصى است و همّت مخصوصى ،
مانند خدمه ديگر چشمشان به سيم و زر نيست ، و خداوند هم از بركات اين روضات
عاليات مرحمتى ديگر به ايشان دارد .
بلى ، جهال ايشان قدرى از جهل خود بسايند و در مدرسه جديده باطلاب و علماء
محشور شوند و بر مراتب علميه خودشان بيفزايند ، آن وقت قدر خدمتگذارى خود را
مىدانند ، چون آگاه شدند آن وقت التزام حضور سيد و مولاى ايشان در ذائقه جانشان
احلى من العسل و السكّر مىشود .
عرض دعاگو خدمت خادمان حرم است
سيّما سادات از ايشان
مىخواهم عرض كنم : اين آدابى كه داعى براى زائر ظاهراً و باطناً نقل كرد بايد در
(26) جنة النعيم / ج 4
خدّام عرش بنيان حضرت عبدالعظيم موجود باشد تا افعال ايشان زائرين را متذكر نمايد .
البته افعال حسنه خادمين از بنى فاطمه و علماء از ايشان براى هر زائر و مجاور حجّت
است و تمام آنها در تماميّت انسان است ، و معنى انسانيت علم است و عمل .
عجب است از جماعتى كه جز عمامه و عبا بهرهاى از علم ندارند و مسائل دينيه
خودشان را نمىدانند به محض نسبت كفايت نمىكند اگر در دنيا به نحوى كه مرضىّ
توست در آخرت به رضاى حضرت عبدالعظيم خواهد گذشت .
وَيلٌ لِمَن شُفَعاؤُه خصماؤُه(1)
واى بر حالت بنده و خادمى كه آقا و مخدومش خصمش شود ، پس آداب ورود
و دخول را بايد از شماها بياموزيم و تقديم حضور مهر ظهور حضرت عبدالعظيم به توسّط
شماها بايد بشود و اگر زحمات و خدمات ماها زائرين را اعتنائى نكنند به جهت شماها
بايد قبول گردد ، اما رؤساء كه محترمند خدمت مخصوصى دارند چون عامّه ناس را از لقاء
ايشان بهرهاى نيست ؛ از آنكه غالباً معاشر و مصاحب با خواص ساكنين آن بقعه و اهل
طهرانند .
پس منظور نظر عوام و خواص در هر حال چه اوقات زيارت مخصوصه و چه ايّام
ديگر شماها هستيد ، وضع ادب را خوشتر از اين وضع بايد اخذ و كسب كرده بياموزيد
ماها نادان را ، تا هر قدر بد بيائيم همان قدر خوش برويم ، تا صدق كند ماها زائريم ،
و حالت ذهاب ماها غير از اياب بوده باشد ، و رغبت و شوق زائرين هم از ملاقات شماها
بيشتر شود .
پس لغو گفتن و بسيار خنديدن و بدون جهت در حرم محترم دويدن و دست از عبا
و آستين بيرون نياوردن(2) و پشت به ضريح مطهر دادن و با نسوان و اهل دهات گفتگوهاى
1. مسعود بن عبداللّه قاينى ـ چنانچه در مناقب ابن شهر آشوب 3/108 آمده ـ مىگويد :
لابد أن ترد القيامة فاطم
|
وقميصها بدم الحسين ملطخ
|
ويل لمن شفعاؤه خصماؤه
|
والصور فى يوم القيامة ينفخ
|
نيز بنگريد به : نور العين : 83 ، البداية والنهاية 13/227 .
2. در چاپ سنگى : نياوردند .
روح و ريحان پانزدهم (27)
بىقاعده داشتن و آوازهاى دور از ادب برآوردن و زيارت نامههاى غلط حفظ كردن و به
لحن اهل فسق در قرائت قرآن قرائت نمودن و با فرصت و وقت مماطله و مسامحه در اداء
فرائض يوميه كردن و به آخر وقت انداختن و نذورات خاصه آن بزرگوار را در غير مصرف
منظور صرف نمودن و لباسى كه منافى وضع خدمت آن آستان است پوشيدن و اشتياق به
اين خدمت نداشتن و اظهار كراهت كردن ، تمام آنها بر خلاف ميل و رضاء آن سيد بزرگوار
است ، سيما سواد ايران طهران است و تمام وجوه و نفوس رعايا و برايا از علما و اعيان
و غيرهم متوجه به آن است ، و مردم كسب آداب را از سكنه سواد اعظم بايد نمايند ؛ از
آنكه هر قسم اشخاص كمال و تمامشان در هر مرتبه و حرفه و علم و مقامى در اين شهر
هست و اهل اين شهر كليةً توجه قلبى و التفاتمعنويشان به آن قبّه ساميه است .
بعبارة اخرى : قبة الاسلام در سواد اعظم ممالك محروسه ايران روضه مباركه حضرت
عبدالعظيم است ، و آن حضرت كريمه به مثابه مركز است ، ناچار هر كس به اين حدود
بيايد به زيارت مشرف مىشود و به ولايت ديگر از اوطان خودشان كه رفتند به زيارت
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فخريه و مباهات كنند ، و از معتكفين اين زاويه متبركه نقلها نمايند
و باعث تشويق و تحريص و ترغيب سائرين گردند و مايل شوند كه شدّ رحال كرده
مخصوصاً به زيارت اين بزرگوار بيايند و در بلاد قريبه و بعيده ديگر هم منتشر نمايند كه
مزار حضرت عبدالعظيم كه يكى از امامزادگان ذى شان است در خطّه طهران به وضعى
محترم است و امور روضهاش منظم كه در وجه ارض بقعه و روضه به اين تكريم و تنظيم از
ائمه انام و ابناء كرام ايشان ديده نشده است ، و البته حسن تنظيم هر خانه از خدّام و مقيمين
آن است .
و بر اين عمل آثارى كه مترتب است لا تحصى است :
يكى : توجه نفوس است بر دعاگوئى وجود مبارك اقدس همايون و دوام دولت قاهره
كه از امر و فرمان قضا جريان و از تواتر و توالى بذل و احسان ايشان چگونه اين روضه
(28) جنة النعيم / ج 4
ملجأ مستجيرين و ملاذ ملهوفين شده است به نحوى كه هيچ زمانى از روز و شب در آن
خالى از اهل علم و دعاء و مؤمنين از اهل تقوى نيست ، و همگى دست تضرع به سوى
پروردگار كشيده بقاء اين دولت را از اين آثار باقيه حقه مسألت مىنمايند .
در احتراماتى كه اسلاميان و ايرانيان از بقاع و قباب
امامزادگان عموماً مىنمايند
و يكى ديگر : تشييد دين و ملت بيضاء سيد انبياء صلىاللهعليهوآله است ، از هر طرف هر سال در
اعياد و جمعات و اوقات شريفه اجتماع مرد و زن مىشود و مىگويند : به زيارت يكى از
اولاد و احفاد حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام كه فرزند دختر پيغمبر صلىاللهعليهوآله است مىرويم ،
و تا نگويند يهود كه : اگر فرزندى از موسى و هارون بود با وسائط بعيده و انساب كريمه ما
كمال احترام مىكرديم ، و حال آنكه از هارون فرزندان چند ماند و اثرى از ايشان نيست ،
و اگر قبرى دارند پنهان و مخفى است ، و هيچ پيغمبرى را نسبت به پيغمبر زاده خود اين
نحو اكرام و احترام ممتنع و محال است ، و اگر هست بياورند و بنمايند .
و بحمد اللّه تعالى روضات كثيره شتّى در حدود عجم است كه هر يك به وضع خوشى
محترمند و صاحبان قبّه و بارگاه هر يك را خدامى است كه همه ساله از دولت عليّه موظف
و موقوفات كليه براى ايشان مقرر است كه به آسودگى به دعاگوئى اشتغال دارند و بر همه
كس تفوق و سيادت و برترى دارند .
پس اهل خلاف هر قدر قطع حيات ذريه نبويه صلىاللهعليهوآله را خواستند و همت بر قطع نسل آن
بزرگوار گماشتند به مدد و اعانت حق كاركنان اين دولت و بزرگان اين ملت اظهار حيات
كرده بر دلهاى مردگان دوستان ايشان زندگى تازه دادند و قباب رفيعه عاليه از خاك مزار
فرزندان سيد لولاك صلىاللهعليهوآله به سوى قباب افلاك برافراشتند ، پس روز به روز مراقد مطهره
ايشان بر حسب نام و مكان و نشان بلندتر مىشود و به اعلى عليين مىرسد .
اما نامها و قبرهاى خبيثه مخالفين دين و ظالمين اين زمره طيّبين طاهرين به قعر سجّين
و اسفل السافلين مىرود .
روح و ريحان پانزدهم (29)
پس توان گفت : يك دليل بر حقيّت دين متين حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله بقاء آثار بقاع
خلفاء معصومين وابناء مكرمين آن جناب است كه اگر بر باطل بودند مانند قبور سائرين
جور و ظلم و جهل مانند بنى اميه و بنى عباس قبرهاى ايشان مندرس و منطمس مىشد
چنانكه دليل ديگر وجود مبارك حكماء و مجتهدين و علماء اعلام كه راسخين در علم
بودهاند از زمان غيبت صغرى إلى زماننا به حدّى است كه وصف ايشان با نفوس قدسيه
وصفات كليه به زبان نتوان بيان كرد .
پس غرض از بعثت پيغمبران آن بود كه مردم روى ايشان به سوى خدا باشد و خدا
پرست شوند و اطاعت از احكام الهيه نمايند تا در آخرت اجر و ثواب برند ، در اين روضه
مباركه در اغلب ايام نماز است و قرآن است و استغفار و ندامت از معاصى است و غالب از
مردم حالت رقّت و بكاء خاصى دارند كه در هيچ مزارى آن حالت نيست ، همين ثمره
بعثت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و زحمتهاى حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام است در اسلام ، و ثمرات
ظلمهائى است كه امامان ما از ائمه جور ديدند و كشيدند ، حال بنگر آنها چه شدند و قبور
ايشان به چه قسم است و دين الهى يوماً فيوماً روى به كمال است .
و يكى ديگر : بهرههاى آخرت است كه خداوند مرحمت مىنمايد به شماها كه خدّام
اين حرم هستيد كه سبب مىشويد در اتقان اين بناء و ترويج اين بقعه و توجه قلوب
و استمالت نفوس و اعلاء شعائر اسلام و ثواب بردن عوام و آمرزش ايشان و فيض رساندن
به مستعدين و نجات از مهالك دنيويّه و مخاوف اخرويه است .
پس خوب است از براى تنبيه و تذكّر جمعى از اهل هوى كه شرار خلق اللّه هستند سه
حكايت بنويسد كه تعلق به مقصد دارد :
حكايت اول
كه مرحوم حاجى ملا احمد نراقى ذكر فرمود
و تنبيهى است براى بيننده
مرحوم حاجى ملاّ احمد نراقى در كتاب « خزائن » حكايتى نقل فرمودهاند ، و تاريخ آن
در سال هزار و دويست و پنج كه از مكه معظمه مراجعت نمودند در سرّ من رأى واقع شد كه
(30) جنة النعيم / ج 4
خلاصه آن از اين قرار است :
مردى عثمانى معروف به سيادت و متولى آن آستان عرش نشان بسيار جسور و جرى
و در خطابات او را سيد على مىخواندند ليكن با عجم قاطبةً قطع نظر از عداوت مذهبى
دشمنى سخت داشت . قرار گذارده بود هر يك از زائرين كه از عجم مىآيند به جهت
زيارت كردن امامين عسكريين عليهماالسلام مهرى بر پاى وى زنند و وجهى بدهند تا نشان باشد
بين كسانى كه وجه دادهاند و ندادهاند ، و هر وقت هر يك در روضه مطهره مشرف مىشدند
بايد خود يا گماشته امينى از وى بايستد و آن مهر را ببيند اگر بر پاى او هست در وقت رفتن
به حرم مأذون است ، والاّ فلا .
از قضاياى اتّفاقيه جوان تاجرى از حدود عجم تازه عروسى كرده بود و عروسش را
هم آورده بود . خواست وارد حرم شود با زوجهاش ، آن مرد متولى عثمانى حالت
شيطانيهاش به هيجان آمد و ممانعت كرد .
جوان گفت : چه مىخواهى ؟
گفت : مهرى بايد بر پاى تو و زوجهات بزنم و در ازاء(1) آن وجهى معلوم است بايد
بدهى .
آن جوان گفت : اگر مراد تو وجه است آنچه مىخواهى علاوه مىدهم به شرط اينكه
دست تو به پاى عيال من نرسد . هر قدر اصرار كرد فايده نبخشيد ، و آن مرد ناسيّد عثمانى
برخاست و عصاء دستش را بر آن زن در حضور شوهرش زد كه به قفا افتاد . آن جوان
بسيار افسرده شد ، براى آنكه اين عمل زشت برابر روضه مباركه آن دو بزرگوار در رواق
مطهّر بود . پس برگشت با ديده گريان و گفت : مرا به زيارتى كه فضيحه است و هتك
عصمت احتياجى نيست ، وروى به مرقدين مطهرين كرده عرض نمود : ما را مىخوانيد به
زيارت خودتان و اين قسم بىاحترامى و پرده درى را راضى مىشويد خدّام آستان شما
كنند ؟ !
1. در چاپ سنگى : اذاء .
روح و ريحان پانزدهم (31)
هنوز وارد صحن نشده بود كه آن ناسيد عثمانى بر روى افتاد و فرياد كرد به نحوى كه
تمام اهالى حرم محترم از خدّام و غير ايشان دويدند او را بدين گونه ديدند ، هر قدر بيشتر
مىماند فرياد و دادش زيادتر مىشد تا آنكه به خانهاش بردند . التماس كرد كه از آن جوان
استمالت كنيد . هر قدر استدعاء عفو كردند فايدهاى نيافتند ، شام نرسيد كه رخت از اين
جهان به دركات نيران كشيد .
چون شام بود ناچار او را در رواق مطهّر بر سريرى خوابانيدند تا روز ديگر به مقرّ
و مقامش برسانند ، چون صبح شد از وسط آن سرير سگى سياه يافتند از ميان آن بيرون
آمده و از رواق گريخت و اثرى از وى معلوم نشد .
اين است عاقبت كسانى كه با زائرين قبور اولياء حق ، جسارت و بىادبى مىنمايند
و اين مطلب كه قريب يك صد سال است مىگذرد بين مجاورين و خادمين و ساكنين سامره
بلكه كافه دولت عثمانيه مشهور و در دواوين ايشان ثبت و ضبط است .
در مذمّت آنان كه امساك مىنمايند در احسان كردن
به خدّام قبور ائمه انام و امامزادگان
و مخفى نماند كه : بعضى از زوّارند كه نهايت استطاعت و مكنت دارند و زمان زيارت
قبور هر يك از ائمه هدى عليهمالسلام خوش دارند كه خودشان زيارت نامه كه دارند از هر كتاب
دعاء و زيارت بخوانند به جهات چند :
يكى براى آنكه : صحيح كردهاند آن زيارت را و صحيح مىخوانند .
و ديگر آنكه : مىخواهند حواس جمعى داشته باشند كه در وحدت و خلوت و عدم
اختلال حواس ظاهره و باطنه داعى ذاكر زائرتر است .
و اين فقره بر حسب حسّ مشهود و آشكار است و جز آن نيست ، يا آنكه مىخواهد
چيزى به زيارت نامه خوان ندهد ، لهذا خود مىخواهد متصدى شود . اين وجه در غالب از
موارد كه استطاعت دارند از اعيان و اشراف و تجار بعيد است .
و پناه مىبرم به خدا از بعضى كه اصرار نمايند براى زيارت خواندن بلكه ممانعت كنند
(32) جنة النعيم / ج 4
زائر بيچاره را چنانكه در عربستان و خدّام از ايشان مرسوم و معمول است ، مردى زائر به
درِ رواق ايستاده و كتاب زيارتى در دست دارد و حالتى هم براى اوست ، خدّام هم يك نفر
دو نفر نيستند ، متصل درِ صحن و رواق و روضه مىآيند اِبرام مىكنند و مىگويند : تو
زيارت نخوان بگذار ما بخوانيم . پس از براى چه آمدهاى ؟ ! و ما از براى چه ايستادهايم ؟ !
وضعى مىشود كه كتاب را از دست مىكشند بلكه دشنام مىدهند او را ، بلكه او را منع از
دخول حرم مىكنند . و چه كند زائر ؟ متمكن نيست به تمام آنها انعام بدهد وهمه را راضى
نمايد .
و چه بسيار بد است حالت بعضى از اهل ثروت كه زحمت مىكشند و به اماكن شريفه
مىآيند و هر قسم وجوه بعرب و عجم مىدهند بر خلاف شرع و عرف ، اما اين موردى كه
منصوص است بايد به خدّام انعامى نمود اگر وجه كلى نمىتوانند از جزئى چرا مضايقه
و دريغ مىكنند ؟ ! پس در خودِ انفاق ، اجر و ثوابهاى اخرويست .
حكايت دوم
كه از كرامات امامين عليهماالسلام كه در سامره واقع شد
در سال هزار و دويست و نود و چهار كه داعى در ماه مبارك رمضان در حضرت سرّ من
رأى مشرف بودم ، و حظوظ اخرويه استدراك مىنمودم از حكاياتى كه نقل كردند ثقات از
علماء و مجاورين از عرب و عجم اين حكايت است :
مردى متّقى از اهل قندهار و بخارا به زيارت امامين عليهماالسلام در سامراء ، شرفياب شد از
كفشكن كه به ايوان قدم گذارد و پاى خود بيانو(1) بود . زيارت نامه خوانهاى آن روضه
عاليه حالشان و اصرار و طمعشان نوع ديگرى است كه بعضى ديدهاند ، احتياج به شرح
ندارد و از اين حالت مشهور و معروفند . وقتى كه آن مرد متقى ايستاده است و كتابى در
دست دارد و اذن دخول مىخواند با حالتى پسنديده بلكه از غالب زوّار بهتر و عموماً
1. كلمه ناخواناست .
روح و ريحان پانزدهم (33)
احوال زائرين هم در بدو ورود به اعتاب عاليه منقلب است [ . .(1)] آن شخص به مراتب
شتّى از بكاء امرأه ثكلى زيادتر بود ، يكى از خدّام اظهار كرد : بگذار من زيارت بخوانم .
آن شخص اعتنائى نكرد ، پس اصرار نمود ، آخر بدون اينكه حرفى بگويد يك اشرفى از
جيب خودش بيرون آورده به آن مزوّر داد و مشغول به زيارت خواندن شد . باز اصرار
كرد ، دفعه ديگر يك اشرفى به وى داد ، تا پنج مرتبه پنج عدد اشرفى به آن مرد مزوّر داد . مع
هذا قناعت نكرده اصرارش زيادتر شد . تا آن وقت با وى حرف نزده بود ، آخر الامر گفت :
ديگر وجهى موجود ندارم ، بدهم مرا به حالت خودم بگذار .
آن مرد مزوّر نپذيرفت ، طرف رداء و آستين وى را گرفت به طريق حتم و حكم گفت :
بايد من زيارت بخوانم . آن مرد زائر متّقى با همان حالت رقّت مراجعت كرد و گفت : ديگر
به زيارت مشرف نمىشوم .
اما آن شخص مزوّر كه به رواق آمد سه نفر نورانى يافت كه بر دست يكى چوب
مختصرى بود و با آن چوب اشاره بر سينهاش كرد : چرا بر زائر ما ظلم كردى ؟ پس از اثر
آن روى افتاد و قرحهاى از همان محل پيدا شد ، شام نكشيد كه به دوزخ منزل و مأوى
گرفت .
غرض آن است كه : بدانند زائر را حرمت مخصوصى است در نزد مزورش ، زائر هر كه
باشد و مزور هر كس .
حكايت سوم
كه جناب حاجى در دار السلام نقل فرمودند
كه بسيار مناسب است و در همين سنين واقع شد شرح آن مفيد است و باعث مسرّت
خاطر دوستان اميرمؤمنان عليهالسلام مىشود ، و جناب فحل المحدثين و مرشد المتكلمين
حاجى ميزرا محمد حسين نورى طبرى مجاور سامراء در كتاب « دار السلام فى الرؤيا
1. كلمهاى در چاپ سنگى ناخواناست .
(34) جنة النعيم / ج 4
والمنام » كه از مصنفات جديده(1) ايشان است و كسى را قدرت بر تأليف اين قسم كتاب
نيست بيان فرمودهاند :
در روز عيد غدير بعد از ظهر مرد ناصبى از حواشى سلطان با نعلين وارد عتبه عليّه
علويّه خواست بشود ، خدّام مانع شدند او را ، قبول نكرد تا رسيد محاذات ضريح ، پس
بغتةً فرياد كرد و افتاد و حالت جنون از وى مشاهده شد ، و خودش زمان نقل به جحيم نقل
كرد : دو انگشت از ضريح مطهّر بيرون آمد و بر پيشانى من رسيد ، و اثر آن دو انگشت هم
بر پيشانى او بود تا روز ديگر به درك نيران واصل گرديد .
[ در اشعار شيخ احمد قفطان نجفى ]
و جناب شيخ احمد بن شيخ حسن قفطان نجفى اشعارى در اين خصوص گفت از آن
جمله :
وكرامات على حيدره
|
ظاهرات عند اهل التبصره
|
كم و كم مرت على اسلافنا
|
ولنا اخرى بدت مبتكره
|
ناصبى رام أن يدخل فى
|
نعله للروضة المنوره
|
صاحب الروضة ارخ اسد
|
قبل أن يدخلها قد سطره
|
وعليكم صلوات اللّه ما
|
ذكرت ايامكم يا خيره
|
عبدكم يرجو ان فضلكم
|
يوم ياتى بالذنوب الموقره
|
فاشفعوا فى وزره يا سادتى
|
انتم عند الاله الوزره
|
اشعار مرحوم شيخ عبدالحسين نجفى است
و جناب شيخ عبدالحسين شكر نجفى نيز خوش فرمود :
ورجس خبيث رام وطأً بنعله
|
مقدّسة الارضين بل حضرة القدس
|
1. كذا ، شايد « جيّده » باشد .
روح و ريحان پانزدهم (35)
وهمّ بأن يعلو على عرش قادر
|
بقدرته قد قوم العرش والكرسى
|
أراد اختطاف السّبع من ملأ غدت
|
به الرسل حُرّاسا ولم يخش من ناس
|
فخرّ شهابا من سماء لرجمه
|
فاحرق شيطانا على صورة الانس
|
الم يَدْرِ انْ فيه الملائكةَ خُشّعاً
|
وأن قامتْ صفوفا بلا همس
|
واَنّ به اوحى لموسى الهه
|
باَنْ قَبْلَ خلعِ النعل يخلع للنفس
|
فللّه مِن ارض سمت قبة السماء
|
وعاق على العيوق حتى عن المس
|
لقد ضمنت فصل الخطاب الذى علا
|
من الجنس فامتازت بفصل بلا جنس
|
اضاء لنا فى عالم النور نوره
|
فنور بلا بدر وضوء بلا شمس
|
وإن اعتقادى فى علىّ بأنه
|
لربّ العلى عين على كل ذى نفس
|
تعالى إله الخلق أن يأمر العدى
|
بأمر ويجرى فيهم الامر بالعكس
|
چون اين ابيات براى خواص اهل فضل مكتوب شد احتياج به ترجمه ندارد .
***
پس شايد جمعى خيال نمايند كه مزار و قبور ائمه معصومين كه كرامات باهره قبورشان
لا تحصى است با مقابر فرزندان ايشان كه غير معصومند فرقى ندارد ، نه چنين است فرقها
دارد ، و احترامات قبور امامان بيش از آن است كه به وصف در آيد ، و امامزادگان هم
معصوم نيستند ، و آنچه از اداب مذكور شد در حقّ قبور ائمه اطهار است ، مع ذلك كله كسى
تا روح شريفش با روح مطهّر جناب سيدالشهداء مرتبط و متصل نباشد وى را از خود
ندانند و نشمارند ، و در عالم مجرّدات محشور با خودشان ننمايند ، در حق وى
نمىفرمايند زيارت او زيارت حسين بن على عليهماالسلام است ، قطع نظر از شأنيت حضرت
عبدالعظيم و ملاحظه نسبت و مماثلت زيارت بايد خود را در اين روضه خاشع نمود الاّ
آنچه از شرع نبوى خارج شده است ، پس زائر در حضور اين بزرگوار نشايد قصورى كند .
و بعضى از كرامات اين روضه را در اواخر كتاب ذكر مىنمائيم .
در آداب بست نشستن
(36) جنة النعيم / ج 4
و آنچه در احترامات خانه كعبه روايت شده است
مخفى نماناد كه : جماعتى به جنايات و خسارات مىآيند و در روضه حضرت
عبدالعظيم بست مىنشينند تكليف ايشان را بايد دانست .
بدان كه در كتاب « اصول كافى »(1) است و از حضرت صادق عليهالسلام روايت شده است كه
فرمودند : « كسى كه در خارج حرم و خانه كعبه كسى را بكشد و در حرم بيايد و التجاء
بياورد بايد آب و نان به او ندهند و به بازار نگذارند مبايعه كند تا آنكه بيرون آيد آن وقت
او را بقتل رسانند ، و اگر در خود حرم كسى را به قتل رساند در همان جا حدّ الهى را بر او
جارى نمائيد كما قال اللّه تعالى : « فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى
عَلَيْكُمْ »(2) ، و هم چنين فرمودند : « فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ »(3) .
وأيضاً در سوره حج فرموده است : « وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ »(4) .
و مراد از الحاد مانند ظلم ، كار بىجا كردن است اگر چه به زدن خدمتكارى باشد .
و در كتاب « وسائل الشريعه » است كه : « طلبكار مطالبه طلب در حرم از مستدين
و بدهكار خود ننمايد شايد نداشته باشد و خجل شود » .
و اين خبر محمول بر كراهت است .
پس هر چه منافى با حرمت است منهىّ عنه است ، و از اين جهت وطن در مكه معظمه
زياده از يك سال نهى رسيده است ، و توطّن در كربلا بر حسب اخبار معتمده نيز منهىّ عنه
است ، و جهت نهى هم همان بىحرمتى آن خانه و مزار است ، و بر حسب تجربه ديده شده
است برخى از مجاورين از زائرين قسىترند بلكه به زيارت هم كمتر مشرّف مىشوند .
و به اعتقاد داعى تا انسان خود را تكميل نكند مجاورت قبور ائمه هدى عليهمالسلام را اختيار
ننمايد كه وقع ووقر زيارت ومزور از دل و نظرش مىرود ، بلكه عواقب امورش مختل
1. اصول كافى 4/228 ح 4 .
2. بقره : 194 .
3. بقره : 193 .
4. حج : 25 .
روح و ريحان پانزدهم (37)
مىشود ، و مقصود اوليهاش در آخر عمر از دست مىرود ، و بسيار كم است كسى مجاور
شود و عاقبت به خير گردد مگر نفوس قدسيه اخيار كاملين و علماء مكملين .
در اينكه خورندگان اموال مسلمانان چارهاى جز اداء حقوقشان
با قدرت ندارند و دعاء هيچ يك مستجاب نمىشود
پس از نگارش اين مقدمه عرض مىكند : كسانى كه اهل كسب و تجارتند و در جوار
حضرت عبدالعظيم بعد از اختلال حال و اتلاف مال و تضييع حقوق مسلمانان مىآيند
و متحصّن مىشوند اين طايفه در نزد خدا و رسول صلىاللهعليهوآله ممدوح نيستند و هر قدر در آن
روضه بمانند و خداوند را بخوانند جز اداء حقوق اخوان چاره نيست و هر قدر ختم مجرب
بخوانند و بر دعوات كثيره مواظبت نمايند اثرى بر وى مترتب نمىشود .
و به عبارت عوام « مال مردم را بايد داد » و اگر مفلس شده است و حالا چيزى ندارد
حالش بر دو قسم است : اگر در مصارف شر مالش را صرف كرده است و تلف نموده البته
موجب سخط الهى است ، و اگر در مصارف خير و به قانون شرع صرف نموده و حقوق خدا
و رسول صلىاللهعليهوآله و مردم را داده است البته در پريشانِ وى حكمتى مقتضى است ، از مجاورت
وى قدحى نتوان نمود ، و بر خداست وى را توسعه دهد .
اما شرط كلى دو قسم است :
اول آن است : حقوق و ظلامه بندگان خدا را بدهد و برساند كه اشتغال ذمه عباد
امريست دور از ثواب و سداد ، پس اهل اسراف و اتلاف قبل از تحسّر و تأسّف التفاتى به
اواخر عمل خود نمايند سزاوار است ، و كسانى كه براى جنايات و اذيت به عباد اللّه و ظلم
كردن به ايشان مستأصل مىشوند و در زمان انتقام بست مىنشينيد همان حكم و امرى كه
در خير البلاد مكه معظمه رسيده است در بقاع محترمه جاريست تا تعطيل در حدود
و احكام حقّه الهيه نشود ، بعد از اين كه امام عليهالسلام در تقاصّ نفوس در حرم خانه خداوندى
اين نحو بفرمايد در روضات ديگر به طريق اولى واجب است ، و كسانى كه به واسطه
نافرمانى و مخالفت اوامر سلطنتى و حيف و ميل وجوه ديوانى به بست مىآيند عمل ايشان
(38) جنة النعيم / ج 4
واضح است ، و حكومت در حقّ ايشان هم راجع به پادشاه زمان است ، آنچه راى جهان
مطاع قرار گيرد درباره وى مىفرمايند ، و اگر به واسطه ظلم به رعايا و فقرا و اهل دعاست
البته انفاس قدسيه ايشان اثر مىنمايد و به يد سلطان عادلِ قاهر انتقام كشيده مىشود .
خلاصه خيالات خلق در متحصّن شدن به زاويه حضرت عبدالعظيم مختلف است
و غالباً از راه اضطرار و الجاء است ، و اميدوارم اين نحو مجاورت براى اهل عزّ و ثروت
اتفاق نيفتد و شيطان هم غلبه ننمايد تا منجر و منتهى به اين گونه انزواء شود ؛ از آنكه هر
قدر در آن آستانه مجمع و انجمن از اين گونه اشخاص گردد دليل بر فساد حال رعايا
و غلبه هواست ، و موجب انزجار طباع رؤساء ملت و اعيان دولت و زحمت ايشان است .
در احترام كردن و پناه دادنِ پناه آورندگان است
به مزار ائمه عليهمالسلام و فرزندان ايشان
پس اين بقعه از براى زيارت است نه مجاورت ، يعنى : مجاورت از روى فساد و الحاد
و ظلم كه نه شرع طالب است و نه عرف مائل ، حال بدانيم احترام دو قسم است : يكوقت
احترام داشتن است و يك وقت احترام كردن ، مثلاً خانه كعبه احترامى دارد بالاصاله آن
احترام داشتن است ، و به زائرين وى فرمودهاند : احترام كنيد اين خانه را . آن احترام كردن
است و ثمره احترام نمودن از بناء محترم عبادتى است عظيم كه عايد شخص مىشود نه بر
آن كسى كه امر به احترام كرده است ؛ از آنكه هر چيزى را خداوند حرمت كرد ، به
بىاحترامى دفع حرمت از او نمىشود .
و روضه شريفه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در اين سنوات احترامات مخصوصه بهم
رسانيده است ، جهت و سبب اصلى و كلى خواست خداوند سبحان است كه بر دل آگاه
پادشاه دين پناه القاء نمود يوماً فيوماً بر احترام و اعظام وى بيفزايد ، و از هر بابت توسعه در
موقوفات و اماكن و تعميرات آن دهد ، و غالب عوام به واسطه اين تعميرات ظاهريه رغبت
مىنمايند و در اين بقاع محترمه حاضر مىشوند ، مولوى گويد :
گفت پيغمبر تو را وز سلوك
|
انما الناس على دين ملوك(1)
|
روح و ريحان پانزدهم (39)
پس كمال احترام را پادشاه اسلام كرد و سائرين از وى اين احترام كردن را آموختند ،
و از هر كسى بر حسب رتبهاش احترامى خواستهاند .
در تغيير بست از جانب دولت به مزار حضرت رضا عليهالسلام
و حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم است
و يكى از احترامات سلطنتى دولتى آن است كه به امر و فرمان وى در سه بقعه عاليه
بست معين و مقرّر شده است :يكى در روضه رضويه حضرت رضا عليهالسلام ، و يكى در بقعه
فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم ، و يكى در روضه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در دار الخلافه
طهران .
و اين حرمت خاصه از حسن نيّت به خانواده عصمت است ، والحق اين بقاع ثلاثه
سزاوار اين نحو حرمت ملوكانه هستند ، و فوايد كثيره هم بر آن مترتب است : يكى از آنها
بنظر مىرسد شايد مظلومى متّهم شده باشد و بدون جهت مورد مؤاخذه گردد ، و چون خود
را بدان آستان آورد و متحصّن شد بعد از مرور ايام قليله خلاف آنچه منظور شده بود معلوم
شود ، پس يك قسم از احياء نفوس همين است .
پس آنچه شبهات و اتّهاماتى كه در دنيا مىشود و صاحبان قدرت عجله در انتقام
مىنمايند عاقبت آن ندامت است و پشيمانى .
و آنكه اموالش تمام شد و در مصرف خير خرج كرد و به آن آستان ملتجى گرديد
عاقبت آن توسعه و بركت است ، و توقف چند روزه در آن آستان شايد باعث علم و اطلاع
طلبكاران بر صلاح امور وى شود و در مقام اصلاح بر آيند ، و يك قسم از احياء نفوس نيز
همين است .
و همچنين كسى كه قتل خطا نمود و در آن زاويه بست نشسته منزوى شد شايد اولياء
مقتول به جهات و نيّات خيريه از وى بگذرند از ديه دادن و امثال آن ، و احياء نفوس نيز
1. اين بيت قبلاً نيز گذشت .
(40) جنة النعيم / ج 4
همين است .
خلاصه اطاله لسان و كلام بيش از اين نبايد كرد سيما در حسيّات واضحه ، مراد آن
است : هر كس در بست رزين متين احكام شرعيه محمديه هميشه مقيم و معتكف گرديد
هيچ وقت در خطر نيست و ضررى به وى نمىرسد ، و در هر كجا هست همان بست است ،
اما هر كسى كه خائن است خائف است ، و در هر كجا هست همه چيز وى در معرض خطر
و خطاست ، پس هر كس متدين است در عالم و در هر حالت ، مصون و مأمون است ،
و كفّارات اداء حقوق مردمان همان اداء حقوق است كه بست واقعى همان ، و امان
و آسودگى نيز در آن است .
اما واى بر كسانى كه در مقام هتك حرمت اين امامزاده لازم التعظيم برآيند ، و هر قسم
از اشخاص كه بست نشستهاند بخواهند به ظلم و جور بكشند و ببرند ، و على رؤوس
الاشهاد با حكم الهى و اوامر حضرت پادشاهى بخواهند معارضه و مخاصمه نمايند البته
مورد سخط و قهر و عقوبت در دنيا و آخرت مىشود .
حكايت غريبه در عقوبت به آنانى كه
بىاحترامى به بستى حضرت شاه ولايت كردند
چنانكه در كتاب « دار السلام » كه سابقاً ذكر شد از مرحوم ملا محمّد گيلانى نقل كردهاند
كه : در سال هزار و يكصد و پانزده اصغر نامى از دست حاكم نجف التجا به روضه مقدسه
علويّه آورد و خود را به ضريح چسبانيد و عرض كرد : أنا دخيلك يا على !
گماشتگان حاكم آمدند و او را به عنف در شب كشيدند و بردند و حبس نمودند تا فردا
او را شكنجه و آزار نمايند . اما حاكم در خواب ديد حضرت امير عليهالسلام حربه در دست دارد
و اشاره به وى مىكند و مىفرمايد : چرا دخيل مرا به عنف كشيدى ؟ و آن شخص هم در
خواب ديد حضرت شاه ولايت فرمود : غم مخور فردا نجات مىيابى .
چون حاكم برخاست وى را طلبيد و خلعت داد و مرخص نمود .
و نظير اين مطلب [ را ] مرحوم آخوند ملا كاظم هزارجريبى در كتاب « تحفة
روح و ريحان پانزدهم (41)
المجاور »(1) از مرحوم استاد اكبر ، آقا محمد باقر بهبهانى نقل كردند كه خود شنيدم از
ايشان كه فرمودند : در خواب خدمت جناب سيدالشهداء عليهالسلام مشرف شدم ، عرض كردم :
هر كس كه در جوار شما مدفون شود آيا از وى سؤال مىنمايند ؟ در جواب فرمود : چگونه
جرئت مىكنند ملائكه سؤال كنند ؟ !
پس اين روضات عاليات بست الهى است براى اَحياء و اموات ، خلاف احترام كردن
خلاف رضاى حق است ، و برحسب ظاهر و حكومت عقل واضح است : اگر مرد دنىّ
لئيمى از آحاد ناس به در خانهاى رود و به صاحب خانه ملتجى شود البته صاحب آن خانه
در هر طبقهاى از آحاد ناس بوده باشد در مقام دفع اذيت و قضاء حاجت اوست ، و اگر
مردى را از خانه يكى از اجزاء ابناء زمان از اعيان ملت و دولت چهار نفر بكشند اهل عرف
مىگويند : كمال بىاحترامى به صاحب خانه شده است .
پس چگونه محمد و آل محمد عليهمالسلام راضى مىشوند كسانى كه پناه به آستان عرش
نشان والا شان آنها مىآورند به ظلم و عنف ببرند و اذيت نمايند ؟ !
پس هر كس هر گناه بزرگى كند به عتبه هر يك از بزرگان دين ملتجى شود قصد اذيت به
وى اذيت به خدا و رسول است .
پس خوب است تفويض امور او را به صاحب روضه نمايند و اصلاح امر وى به
مقتضاى ميل خودشان از ايشان كه بزرگواران دنيا و آخرتند به نحو أوفى بخواهند كه البته
اصلاح مىنمايد بلكه معذرت از اين خدمت مىخواهد .
الحال مطالبى به نظر آمده است ، چون غرض داعى مرفوع است چه ضرر دارد در مقام
شرح آن مطالب برآيم .
مطلب اول : تعمير فيهِ تنوير
در تعمير روضات مقدسه و تقبيح آنانكه از موقوفات
1. اين كتاب را در ذريعه 3/465 ، ش 1702 تحفة المجاورين ناميده و مؤلف آن را مولى محمد كاظم
بن محمد شفيع هزار جريبى حائرى ، شاگرد وحيد بهبهانى ، خوانده است .
(42) جنة النعيم / ج 4
به غير جهت شرعيه حيف و ميل مىنمايند
حضرت احديت به مفاد آيه كريمه : « إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ »(1) دوست مىدارد در
مسجد و روضههائى كه منسوب به اوست تعميرات حسنه بشود ، و اخبارى صحيحه از
ائمه طاهرين عليهمالسلام مأثور است در ثواب تعميرات مساجد و بقاع متبركه ، و حسن تعميرات
ابقاء آثار خيريه است و اعلاء اذكار مرويه كما قال اللّه تعالى « فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ
وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ »(2) .
يك قسم از تعمير و آبادى مساجد و روضات عاليه اجتماع نفوس است و دوام اذكار
و تسبيح و اداء فرائض و قيام به وظايف واجبه و اعمال مستحبه .
و يك قسم هم اهداء نذورات و اعطاء موقوفات است ، مثلاً كسى نذر كرده است در
شبى معين يا در ليالى شريفه مقدارى از شمع و چراغ در روضه حضرت عبدالعظيم از مال
او سوخته شود و روشنائى هم باشد در روضات كريمات البته از شعار اسلام است ، پس بر
حسب نذرش وفا كرده و چند دسته شمع آورده و به يكى از خدام داده تا در اوقات
مخصوصه بسوزاند ، آيا جايز است عقلاً و نقلاً قدرى از آنها سوخته شود و قدرى ديگر را
بدزدد و به مصرف ديگر رساند ؟ آيا شنيدهاند : « وقتى كه امام عصر عجل اللّه فرجه ظاهر
شدند دستهاى بنى شيبه كه دزدهاى خانه كعبه بودهاند قطع نمايند » .
اين فقره منافى با تعمير روضه است و معنى تخريب همين است ، در اين خيانت
و سرقت چند عقوبت متفرّع است ، اگر چه از قيد ملكيت نذر كننده خارج شده است
وليكن چنين خائنى [ را ] مؤتمن نتوان خواند ، و خادمى كه حقّ مخدوم خود را اداء نكند
و در غير مصرف منظور صرف كند ديگر لياقت خدمتگذارى ندارد ، و بنده خائن البته از
آستان آقاى بزرگوار خويش معزول است ، و چنين است تصرّفات جمعى از اهل طمع به
موقوفات كليه كه واقفين وقف مىنمايند و خدا را به نظر نمىآورند .
و به تجربه ديده شده است كسانى كه در اين گونه اموال و املاك موقوفه تصرّف و تملك
1. توبه : 18 .
2. نور : 36 .
روح و ريحان پانزدهم (43)
كردهاند بركات و خيرات از ايشان برداشته شده است و عاقبت عمل ايشان به فقر
و پريشانى منتهى شده است و خيرى از آنها نيافتند .
و عجب است از كسانى كه مىبينند و مىدانند كه مىميرند ، مع هذا همت خودشان را
مصروف خوردن اينگونه وجوه و املاك مىنمايند و خدا را به نظر نمىآورند « فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ
مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ »(1) تبديل موقوف عليه و تغيير نذورات به اَسْوَء حال
همين است .
پس خادم آستان حضرت عبدالعظيم شدن نه از براى خوردن مال مردم است و تصرف
در موقوفات ، بلكه براى تعمير و تجليل روضه منوّره است ، و اين گونه مطالب براى تذكره
بعضى از جهّال كه از مسائل بىخبرند با فايده و ثمر است .
بسيار سزاوار مىدانم كه علماء بر سَدَنه و خَدَمه اين عتبه شريفه اين فقرات را بخوانند
و به طريق رشاد و صواب ايشان را هدايت و دلالت فرمايند و راه پرهيزكارى را شعار
خودشان نمايند .
در عدم جواز تصرف وجوهى كه
در ضرايح امامزادگان ، زائرين مىگذارند
و همچنين است وجوه نقديه كه از طلا و نقره ، دينار و درهم ، سياه و سفيد ، زوّار در
ضريح مطهر مىگذارند و از شبكههاى ضريح مىريزند ، اگر قصد نذر كننده زائر آن بود كه
هر كسى آن وجوه را بردارد در آن محل حبس نمىنمود و بر ضريح مطهر نمىگذارد ،
و البته راضى نيست كه در غير مصارف آن بزرگوار خرج نمايند .
اگر كسى گويد : صرف كردن خدّام هم ، همان صرف براى آن حضرت است .
اين قول البته در كمال ضعف است ، گويا غير از اجازه واذن حاكم شرع انور چاره در
تصرف آن براى متولّى و كليددار نباشد ! پس هر نحوى كه حكومت شرعيه مقتضى شد
1. بقره : 181 .
(44) جنة النعيم / ج 4
همان ممدوح و مستحسن است از اينكه اين قسم فقرات مشتبهه موقوف به اجازه مجتهد
اعلم جامع الشرايط است .
و عجب دارم از كسانى كه اين وجوه را از باب ميمنت و بركت از خدّام مىخواهند و در
كيسهها نگاه مىدارند و نمازهاى واجبى خودشان را با آنها بجا مىآورند .
و هم چنين است استعمال فروش(1) و ظروف موقوفه در غير روضات شريفه ، يعنى
اجناسى را واقفى از براى محلى وقف مىنمايد كه منفعت آن صرف موقوف عليه كه
امامزاده است بشود ، حال تو آن فرش را در خانه خودت مىاندازى و استعمال مىكنى ،
البته برخلاف ميل واقف است ، و آن خلاف شرع اطهر است براى آنكه به خلاف رضاء
واقف عمل كردهاى بلكه نماز كردن بر آن غير مجوَّز است .
بلى جنسى از اجناس موقوفه كه نزديك به اندراس و انطماس است باز اذن حاكم شرع
شريف مىخواهد كه اگر صلاح داند او را تبديل نمايد به ضروريات لازمه آن موقوف
عليه ، و آنچه موجب تعمير و اصلاح آن مىشود ؛ مگر آنكه واقف شرط نمايد تبديل
و تغيير را براى متولى به نحوى كه صلاح مىداند ملك و جنس موقوف را ، و همانا استفتاء
از فقيه است در اين گونه مسائل ، والسلام .
مطلب دوم : اشاراتٌ لدَفْنِ الاموات
دفن اموات و آداب آن در جوار بزرگان دين
در ثمرات دفن موتى و آداب آن است :
بدان به نحو اجمال كه : معنى دفن ميت در جوار امام و امامزاده آن التجاء و پناه بردن
و بست نشستن به حرم ايشان است كه اگر ميت اهل عذاب باشد شايد به جهت مجاورت
آن امامزاده رفع عذاب شود .
مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى در كتاب « انوار نعمانيه » ذكر فرموده است : عالمى
1. فروش جمع فرش ! !
روح و ريحان پانزدهم (45)
خوابى ديد از قبرهاى مردگان وادى السلام ريسمانها كشيده شده است و به قبر حضرت
امير عليهالسلام بسته شده . براى يكى از اهل علم خواب خود را نقل نمود . آن عالم تعبير كرد :
كسانى كه در جوار فيض آثار حضرت حيدر كرار آمدهاند عرض مىنمايند : يا
اميرالمؤمنين ! ما ريسمان بندگى تو را برگردن نهادهايم و به جوار تو آمدهايم ، راضى مشو
ما را در خانهات عقوبت و عذاب نمايند .
ونعم ما قيل :
إذا متُّ فادفنّى إلى جنب حيدر
|
أبى شبّر أَكْرِم به وشبير
|
فليس(1) أخاف النار عند جواره
|
ولا أتّقى من منكر ونكير فعارٌ على حامى الحمى وهو فى الحمى إذا ضلّ فى البيدا(2) عقال بعير(3)
|
پس همان احترامى كه از براى زندگان و مجاورين ذكر شد براى مردگان به طريق اولى
خواهد بود ، يعنى كسى را نمىرسد ميتى را از بست خانههاى وحى و تنزيل تغيير و تبديل
دهد و عقوبت نمايد مگر اشخاصى كه از اهل خلاف بوده باشند ؛ از آنكه دشمن خانگى را
راندن موجب آسودگى دوستان است .
در آنچه براى قبور مردگان از مسلمانان پسنديده است
على اىّ حال ، در اين اماكن كه محطّ رحال احياء و موتى است خوب است قبرستان
مخصوص باشد كه اموات متفرقه را در آن دفن نمايند و كسى را هم بر حفظ تمام قبور
بگمارند كه هميشه مواظب شود تا خلل و فرجى كه پيدا مىشود سد نمايد و درندگان
و اطفال و اراذل را از مراوده بر آن منع نمايد تا بىحرمتى نشود و مزبله و محل كثافات
و قازورات نگردد كه احترام مردگان مانند احترام زندگان است .
1. در منازل الآخرة : فلست .
2. در چاپ سنگى : البيداء ، كه با وزن شعرى سازگار نيست ، در منازل الآخرة بجاى « البيدا » ، واژه
« المرعى » وارد شده است .
3. منازل الآخرة : 156 ، وفيات الائمة ( چاپ دار البلاغة ) : 76 با اختلافاتى .
(46) جنة النعيم / ج 4
و عجب دارم از اين عمل سهل آسان چرا متولّيان امور خيريه غفلت مىورزند ، و بر
عموم مرده و زنده اين امت مرحومه اين منّت عظمى را نمىگذارند ، البته وضع قبرستان
كفار و اهل خلاف را ديدهاند و شنيدهاند كه به چه قسم تميز و پاك است و ظاهرشان بر
خلاف باطن ممتاز ، و گماشتگان از دولت مأموريت دارند كه هر صبح و شام مانند مساجد
و كنائس و بيع خودشان جاروب نمايند و نگذارند بر قبرها بنشينند و حرف بزنند و بخندند
و زياد توقف كنند كه مبادا توقف زياد باعث افسردگى مردگان گردد ، و ثمره اين كار ميل
نفوس است به آمدن قبور و فاتحه خواندن و هدايا براى آنها فرستادن و از ايشان ياد كردن ،
به طريق قطع و يقين اجر كلى بر بانىِ اين عمل خير مرحمت مىشود .
و خوب است هر زندهاى كه مرده خودش را دفن مىنمايند نشانى بر قبرش قرار دهد تا
هر وقت مىخواهد به سهولت بيابد و موكّل قبور هم وقتى كه لازم شود بتواند نشان دهد .
و آنچه مرسوم شده است در تمام ملل آن است كه بر سنگى اسم ميت را مىنويسند و بر
قبرش نصب مىنمايند اما نه به نحوى كه در حدود ايران رسم است .
داعى استدعا مىنمايند كه اين قسم نصب سنگها را بر قبرها موقوف دارند كه باعث
سخط و قهر الهى است ؛ از آنكه اسماء حسنى و جلاله را در اوايل آن لوحها نقش و رسم
مىنمايند و اسامى انبياء وائمه هدى عليهمالسلام كه مردگان به آنها تسميه شدهاند نيز حك مىكنند
بلكه در غالب از آنها آيات قرانيه است ، پايمال زندگان و درندگان و دواب مىشود ، آيا
كدام گناه و معصيت از آن بالاتر است كه كسى قرآن را عمداً بيندازد در شوارع عام تا مردم
بر او راه روند ؟ ! اگر چه قصد مردمان در اين فقره توهين و تحقير قرآن نيست ، وليكن از
آنچه مىشود و مىبينيم بايد منع نمائيم .
و غالب ناس متذكّر اين فقره نيستند ، و چون ايشان متذكر شدند البته تصديق مىكنند
كه عمل قبيحى است ، و چارهاش آن است كه سنگها را فرش ننمايند ، و از طول هر سنگى
به حجم و عرضش بيفزايند ، و بر بالاى سر قبرها ايستاده نصب كنند تا لگدكوب نشود ،
و اگر وسعتى در قبرستان باشد زودتر بنظر مىآيد و شناخته مىشود ، و موكلين و مأمورين
قبور كه موظفند هر وقت سنگى بيفتد بدون مسامحه و مماطله در همان جا نگاهدارند تا
روح و ريحان پانزدهم (47)
مشتبه نشود ، و در همان محل و قبر بماند ، والاّ بايد فرش راهها و كنار نهرها گردد ، و اين
عمل نيز معصيتى ديگر است .
بلى اگر سنگى بر مزارى فرش شود براى نشان شناختن ليكن اسماء حسنى در وى
نباشد و اسامى ائمه هم حك نشده باشد و از آن نشان ميّت مقبور شناخته شود ، چه ضرر
دارد ؟
و شايد كسى گويد : عمل خير را بايد كرد اگر كسى از اهل شر معصيتى كند به بانى خير
ضررى ندارد .
عرض من آن است : نصب الواح قبريه از كجا به اينطور خير است ؟ در صورتى كه خير
باشد و عمل جماعتى از علماء بر اين بوده است بر اين عمل خير اثرى مترتب شود خوب
است . اگر كسى چاهى بكند براى اين كه از آب وى مردمان و عابرين بهره ببرند البته
ممدوح و مستحب است ، اما اگر بداند كه در اين چاه جماعتى هلاك مىشوند و هر بينا
و نابينا در آن مىافتد البته با علم به اين عمل خير نيست بلكه شر است .
خلاصه تقليد نبايد كرد هر مسلمى به قدر توانائى خود غافل نشود ، و در مقام نهى
و منع درآيد كه رضاء خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و ائمه دين عليهمالسلام و موتى از مؤمنين مقدّم و اقدم
است بر آنچه مشهور است .
و آنچه داعى بر اين ورق نگاشت عين صواب و فصل الخطاب است ، اما كسانى كه در
ايوان و رواق و حرم و مسجد مردانه و زنانه مدفون مىشوند و قبورشان در زير فرش
مستور است باز به نشان معلومى از سنگ و غيره توان قناعت كرد ، و اولى آن است كه در
مساجد مدفون نشوند ؛ از آنكه بناى مساجد براى عبادت است اگر چه سيرهايست شايعه
كه مردگان را در مساجد متعلّقه بر روضات ائمه طاهرين عليهمالسلام دفن مىنمايند ، و در اوراق
سابقه بنا بر روايت صحيحه دانستى كه عبدالجبار باغ ملكى خود را كه مدفن حضرت
عبدالعظيم است وقف نمود بر تمام مردگان .
پس از اين خبر صحيح معلوم است كه اطراف روضه حضرت عبدالعظيم وقف بر اين
عمل شد ، يعنى در هر محل و زاويه آن هر ميتى مدفون شود صحيح است ، بناء مسجد
(48) جنة النعيم / ج 4
كردن بعد از قرون متطاوله دلالت بر مسجد بودن نمىكند .
و خوب است مزار عام را در صحن جديد بالاى سر كه در اطراف آن حجرات قبور
اعيان و اشراف است قرار دهند ، يكى به واسطه وسعتى كه دارد و روحانيّتى كه از آن
پيداست تا نشانهاى از وادى السلام باشد ، و عبور عابرين را هم براى سكنه و خدّام اطراف
صحن همان در اطراف قرار دهند تا آنقدر مردگان لگدكوب نشوند و باعث خرابى و انهدام
قبورشان نگردد .
و در حديث است : « هر كس گامى بر قبرى گذارد چنان است بر جمرهاى از آتش قدم
گذارده است » .
قبرستان را مانند مساجد معبر كردن كاريست از سداد و رشاد دور ، و خواهندگان آن از
رحمت حق مهجورند ؛ مگر آنكه ورثه موتى احياناً براى فاتحه خواندن در كنار قبورشان
بروند ، اما شرط كلى فاتحه خوان آن است كه موتاى ديگران را مانند ميّت خودش احترام
نگاه دارد و بىحرمتى بر مزار اموات ديگر جايز ندارد كه تماماً در يك محله و بلده ساكنند .
در اخبار قصارى كه از ائمه اطهار وارد شده است
براى احترام قبور
بدان براى زيارت قبور مؤمنين از مردان و زنان آدابى است مستحبّه ، و در صحيحه
محمد بن مسلم است كه : « امام عليهالسلام قسم خورد كه مردگان آمدن زندگان را مىدانند
و خوشحال مىشوند » .
و در تمام روزها سنّت است سيما در روز شنبه و روز دوشنبه و روز پنجشنبه ، بلكه
مستحب است تكرار آن در يك روز .
و مستحب است بگويد : « السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ ، أَ نْتُمْ لَنا فَرَطٌ
وَنَحْنُ إِنْ شاءَ اللّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ » .
يا بگويد : « السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ رَحِمَ اللّه المستَقْدِمينَ
والمستأخرينَ ، وَإنّا إِنْ شاءَ اللّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ » .
روح و ريحان پانزدهم (49)
و مستحب است زائر رو به قبله نشيند و دست به قبر گذارد و هفت مرتبه « انا انزلناه »
بخواند و همچنين آية الكرسى بخواند ، و ثواب آن را به اهل قبور هديه كند كه به هر حرفى
ملكى را قرار دهد تا روز قيامت از براى او تسبيح نمايند .
و همچنين يازده بار سوره « قل هو اللّه احد » بخواند ، و البته هر فعل خيرى كند به اموات
مىرسد از قرآن و صدقه و دعاء و نماز و روزه و غير آن ، و آن شخص هم خود اجر دارد .
و علامه در كتاب « منتهى » تصريح فرموده است كه : بر حسب استحباب نعلين را وقتى
كه وارد قبرستان مىشوى بكن ، و مكروه است خنديدن در قبور .
و بعضى تصريح كردهاند به حرمت فروش(1) و جامهها بر قبرها ؛ نظر به لزوم اسراف .
و مكروه است به گل اندودن قبر و گچ كارى كردن ، چه در ابتداء و چه بعد از اندراس ،
اما به جهت خودِ قبر ، امر ديگرى است و كراهتى ظاهراً ندارد .
و مكروه است نو كردن قبر ، بلكه بعضى فرمودهاند : اگر ميت پوسيده شود و قبرستان
وقف باشد نو كردن حرام است ؛ زيرا مردم را مانع مىشود از دفن كردن .
و مكروه است نماز كردن بر قبر ميت ، اما تعمير قبور انبياء و ائمه عليهمالسلام و نماز كردن
مستثنا شده است .
و آنچه از مكروهات اشاره نمودم براى تذكّر زائر است ، و از اخبار مرويه و اعمال حقّه
آل رسول عليهمالسلام .
مطلب سوم : تأسيسٌ لأهْلِ التدريس
در مدرسه ساختن و تكليف طلاب است و اختلاف طبقاتشان
از كارهاى خير در اطراف روضات مقدسه مدرسه ساختن است براى آنكه طلاب
علوم شرعيه دينيه در آن مسكن نمايند ، و كثرت مساكن و حرمت سكنه طلاب در هر
بلدى سبب مىشود از براى نشر علوم اخرويه خصوص موقوفات و مؤونه اگر براى طلبه
1. جمع فرش !
(50) جنة النعيم / ج 4
مقرر شود . در اين سنوات مجاورت و توطّن در جوار حضرت عبدالعظيم براى تعليم
و تعلّم نيز از امور خيريه است و بسيار ممدوح و شايسته ، چنانكه در عتبات عاليات
طلاب مىروند و مجاورت اختيار مىكنند و بعد از تكميل مراتب علميه به اوطان
خودشان مراجعت مىنمايند .
خوب است بعضى از طلاب طهران كه آسودگى و فراغت مىخواهند جوار(1) فيض
آثار اين بزرگوار را نيز عتبات عاليه دانند كه تمكن در اين مكان قطع نظر از جهت زيارت
و تحصيل علم ثواب خاصى دارد ، و اين مدرسه جديده امينيه براى طلاب از اهل تقوا
و انزوا ساخته شده است ، مبتدئين كه اهل نحو و صرف و معانى بيان و مسائل خوانند از
طهران و خودِ زاويه حضرت عبدالعظيم و دهات اطراف بيايند و در اين مدرسه ساكن
شوند البته آسودهترند و زودتر نفوس ايشان كه در كمال قوه و استعداد است تكميل
مىشود ، خصوص زيارت حضرت عبدالعظيم خود مكمّل است نفوس ايشان را .
در اينكه اهل مدرسه بر سه قسمند
و البته چند نفرى در اين مدرسه هستند كه از عهده بيان و تعليم علوم مذكوره برآيند اما
متوطّنين از طلاب كه از تفصيل اصول و فهم « معالم » و « قوانين » و استدراك متون از كتب
فقهيه قاهر و ماهرند احترامى ديگر دارند ؛ از آنكه احترام عالم بر حسب اكتساب علم
اوست ، يعنى هر قدر علم آن بيشتر است احترامش زيادتر است ، تدريس و تعليم مبتدين
از طلاب بايد بر عهده ايشان باشد ، و هر آن كس از فهميدن علوم مفصّله عاجز نباشد
و كتب مصطلحه كه در دست است بفهمد و بفهماند مرد عالمى است و وجودش مغتنم
است ، اگر متولى اين آستان عرش بنيان كسى را به تصديق علماء زمان امتحان نمود در
نصب وى منّتى بر طلاب اين مدرسه بلكه بر تمام سكنه زايه مقدسه دارد ، و هر قدر در
مدارس بلكه بلدان عظيمه علماء كاملين و فضلاء معتبرين داشته باشد اعتبار و تقويت
1. در چاپ سنگى : جواز .
روح و ريحان پانزدهم (51)
طلاب و ميل به تحصيل علوم بلكه تشييد دين مىشود .
بلى عالم كه متكلم است ، و طالب مىخواهد تا موجب تشويق وى شود ، تا از آنچه از
ابكار افكار خود فهميده است تعطيل نشود و افاضه در محلى نمايد .
و طبقه سوم : كه از اعالى و اكابر اهل علمند آن كسانى هستند كه از متون اصول و فقه
گذشتهاند و از استنباطات و استدراكات فقه آل محمد صلىاللهعليهوآله هيچ قسم عجز ندارند .
بعبارة اخرى : اين طايفه از اهل اجتهادند ، و قوّت رد فروع بر اصول دارند و مسائل
فقهيه با لوازم و مقتضيات آن من اول الطهارة إلى آخر الديات در صدور ايشان مسطور
و مكتوب است ، مجاورت اين طبقه از علماء بدان زاويه به طريق استدعا و خواهش
امريست غير مقدور مگر آنكه خودشان به طيب خاطر همّت بر مجاورت اين روضه
شريفه بدون ملاحظه نمايند .
پس از طبقه اوّليه بايد گذشت ، امر منحصر است به طبقه متوسطه و مبتدى ، آنكه
مبتدى در تحصيل است و استعدادش كم ناچار از هر جهتى چنين است سيما در مؤونه
و معاش يوميه ، اگر براى سدّ جوع و تقويت تن است براى مدرسه جديده وقفياتى معين
شده است ، بحمد اللّه تعالى با حسن وجه مىرسد ، و كلفت و منّتى در ايصال به طلاّب
نيست ، و آنكه قانع است به قوت موجودى كه سدّ جوع نمايد و خلوت و عزلت را بخواهد
فراهم و مهياست ، ديگر افسردگى و آزردگى نمىخواهد .
و مراد از « بلغه » كه « ما يتعيش به الانسان » است و از شرايط تحصيل عالم محصل
شمردهاند همين است .
اما عالم طالب متوسط دو جهت را ملاحظه كند : يكى جهت معاد و يكى جهت معاش .
اما جهت معاديه آن است كه : آخرت را منظور دارد و مجاورت و زيارت را مرجح قرار
دهد و قانع باشد ، و برآنچه غالباً مىداند عمل كند ، و معنى آن توجه به امر آخرت است .
اما جهت معاشيه آن است : از آنچه در خور زحمت وى قرار داده شده است بر آن شاكر
باشد ، و در مقام تكميل امور دينيه و علوم حقّه طلاب و سايرين برآيد و كسل نشود .
خلاصه اهل علم تكليف خودشان را بهتر مىدانند ، و آنچه داعى تكليف خود را
(52) جنة النعيم / ج 4
دانست نگاشت ، و ملاحظه جز تقويت دين و دولت نداشت ، و اگر مى خواستم در اين مقام
شرحى بنويسم كتابى على حده مىشد .
در رسيدگى متولى آن آستان
به احوال طلاب و سكنه مدرسه
اما آنكه متولى اين استان است و متصدى اين خدمات لايقه چنانكه از خدّام و رعاياى
اين زاويه بايد مطلع و آگاه باشد و غفلت نورزد ، همين طور از احوال طلاب مدرسه جديده
و عتيقه بايد استفسار نمايد ؛ از آنكه احترام خدام به جهت خدمتگذارى حضرت
عبدالعظيم است و احترام طلاب به جهت تحصيل دين و تكميل علم است ، اگر خدّام از اين
آستان موظفند طلاب هم وظايفشان از اين آستان محول ، اگر خدمت خدّام عبادت است
عمل طلاب بهترين عبادات است .
پس خوشا به حال خادمى كه در زمان فراغت از خدمت مشغول به تحصيل علم شود
و خوشا به حال طالب علمى كه به خدمتگذارى و جاروب كشى اين آستان مفتخر
و سرافراز گردد .
و داعى چند سال گذشته كه به زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام مشرف شد
علماء و مجتهدين و ائمه جماعت را ديدم كه در زمره خدّام آن آشيان عرش نشان بودند ،
و با كمال ميل ملتزم آن درگاه مىگرديدند .
و حسن ترغيب و تشويق به طلاب ثمرهاش آن است كه بعد از مضىّ قرنى علماء
و مجتهدين از اين روضه مباركه و مدرسه جديده برانگيخته مىشوند كه حضرت
عبدالعظيم بر وجود ايشان مفاخرت مىنمايد .
و استفسار از احوال طلاب چند قسم است : يك قسم آن است كه ماه يك مرتبه شخص
بىغرض امينى را بگمارند تا در حضور وى امتحان و اختبار از صغار و كبارشان كند و هر
آنكه لغوگوى و بىاستعداد است از مدرسه براند ، و بر مستعدين ايشان رأفت و عطوفت كند
و مؤونه ايشان را يوماً فيوماً برساند ، و آنها را عيال خود بداند ، و به قدر مقدور ساعى شود
روح و ريحان پانزدهم (53)
تا بر مؤونه ايشان افزوده شود ؛ از آنكه هر قدر بمانند و درس بخوانند مراتب علم
و كمالشان ترقّى مىكند و بر حسب ترقّيات باطنه توجه طلاب به ايشان زيادتر مىشود ،
پس مخارج ايشان زياده از سابق است .
و وضعى هم نكنند به واسطه كثرت مخارج مقروض شوند و از عهده اداء آن برنيايند ،
و زحمت چندين ساله به هدر دهند كه رفع پريشانى از دين جز اداء آن چاره ندارد ،
و دولت چون در مقام تربيت است كه ابناء زمان انسان شوند و متأدّب به آداب گردند و از
علوم و فنون و حِرَف و لغات شتّى آگاه باشند از اين جهت آحاد ايشان مستمرّى و مدد
معاش مقرّر داشتهاند ، وو هر وقت كه ممتحن شدهاند بر انعامات ايشان افزون مىنمايند .
و اين وظايفى هم كه به طلاب و خدّام داده مىشود اگر چه از موقوفات املاك اين
آستان است وليكن به توسط دولت جاويد مدت داده مىشود و هر آنچه مىگذرد از شهور
و اعوام بر منافع آن افزوده مىگردد تماماً صرف اين آستان و طالبان خير و اهل خدمت
و علم خواهد شد .
و سابقاً اشاره شد كه در شهر رى قديم مدارس كثير بوده است كه در هر مدرسهاى
علماء و حكماء بودهاند ، و در يكى از مدارس چهار صد نفر ساكن بودند ، و آن وقت آثار
مزار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به اين قسم نبود و اين گونه روضات و موقوفات و خدام
و زوار و مجاورين مخصوصاً نداشته است ، و عقايد اهل آن زمان مثل اهل اين زمان متقن
و مشيَّد نيز نبوده ، پس هر آنكه بر اين زمره و سلسله اهل علم كه مجاورين وارسته و دل
بسته به حضرت عبدالعظيماند رعايت كرد و اعانت نمود دو ثواب براى او است .
و اگر طلاب هم اوقات خودشان را تضييع ننمايند و غرضى در توقف مدرسه جز اخذ
مؤونه مقرره نداشته باشند و مانند بعضى از مجاورين به زيارت مشرف نشوند . بهتر آن
است حجرات را مانند صحن بالاى سر تفويض به اموات كنند كه بودن مردگان و دفن
موتى در امكنه ايشان انفع است ، و خداوند سبحان علماء را احياء و جهّال را موتى خوانده
است . پس بناء اين حجرات براى زندگان است نه مردگان ، و معنى مدرسه براى تحصيل
علم است نه تكميل جهل .
(54) جنة النعيم / ج 4
در مدرسه ساختن نظام الملك و حكايت مليحهاى است
و در تواريخ ديدهام : وزير عادل نظام الملك در هرات و اصفهان و بصره و بغداد بقاع
و قباب كثيره بنا كرد از آن جمله مدرسه نظاميه از بناهاى متين وى در دار السلام بغداد
معروف است ، و هر ذى فنى از فنون و علوم معروفه مشهوره در آن مدرسه حاضر شدند ،
و به تلمّذ و تعليم اشتغال بهم رسانيدند ، و كتابخانهاى محتوى بر كتابهاى زياد در آن قرار
داد ، و خازن آن را شيخ زكريا خطيب تبريزى مقرر فرمود ، لكن شيخ مذكور در مدرسه
نظاميه هر شب به شرب خمر مشغول بود ، هر قدر از حالت شيخ براى نظام الملك نقل
نمودند به واسطه وثوقى كه داشت اعتنائى ننمود تا آنكه شبى از دريچه حجره به طريق
پنهان از حالت شرب وى مطّلع شد ، پس علاوه بر مستمرى وى وجهى گزاف براى شيخ
فرستاد كه : من نمىدانستم مخارج شما زياد است ، و الاّ زمانى كه وقف املاك و تعيين
مؤونه طلاب را مىنمودم حقّ شما را علاوه مىكردم ! شيخ ملتفت شد كه خواجه نظام
الملك از عمل قبيح وى مطلع شده ، پس توبه كرد و اظهار ندامت نمود .
و داعى را در ذكر اين حكايت استدعاء از حضرت توليت است كه براى طلاب و سكنه
مدرسه از كتب نحو و صرف و لغت و رجال و اصول و فقه كتابخانهاى قرار دهند كه طلاب
فقراء ديگر محتاج به طهران و كتب عاريه نباشند چنانكه طلبه محتاج به مكان هستند .
البته بعد از وضع مؤونه كه از ضروريات سته است احتياج به كتب بسيار دارند ، و آن مزيد
تشويق و استغناء ايشان است .
در خواب ديدن مرحوم مبرور ميرزا محمد تقى نورى
و در حين تحرير اين استدعاء ، به نظر آوردم آنچه جناب متكلم المحدثين آقا حاجى
ميرزا محمد حسين سلمه اللّه تعالى از مرحوم مبرور والد ماجدشان ميرزا محمد تقى
مشهور به نورى طاب ثراه در كتاب « دار السلام فى الرؤيا والمنام » ذكر فرموده كه : مرحوم
روح و ريحان پانزدهم (55)
پدرم در خواب حضرت شاه ولايت مآب عليهالسلام را زيارت كرد ، فرمودند : چرا در ارث چيزى
نمىنويسى ؟ و آن مرحوم شرح مىكرد در آن اوقات « ارشاد » علامه اعلى اللّه مقامه را و به
اواسط آن كتاب رسيده بود . عرض كرد : در اين باب كتابى ندارم . فرمود : كتابهاى خزانهام
[را] مىفرستم از براى تو .
گفت : از خواب بيدار شدم و متحير بودم تا آنكه طاعون شديدى شد ، از وطن مألوف
التجاء به سيد معظم جليل حضرت عبدالعظيم آوردم . چون اين بقعه مباركه مجمع عبّاد
و منهل روّاد بود مسائل كثيره از ارث به واسطه فوت مردم از من جويا شدند و چندان كتاب
نداشتم . متولى مزار شريف از خزانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام هر آنچه محتاج بودم
بيرون آورده به من تسليم كرد و جواب مسائل سائلين و محتاجين را گفتم .
از اين رؤيا معلوم است در زمان سابق در كتابخانه مباركه كتابهاى بسيار داشته
است(1) .
1. پژوهشگر فرهيخته شادروان محمد تقى دانشپژوه در فهرستى كه بر نسخههاى خطى و فرامين
كتابخانه آستانه مقدسه حضرت شاه عبدالعظيم عليهالسلام نگاشته و در نشريه كتابخانه مركزى تهران ، دفتر
سوم چاپ شده مىگويد : ( در صفحه 64 ـ 66 ) : كتابخانه اين آستانه از دير باز بر جاى بوده و شاه
عباس صفوى در 1037 صد و نوزده جلد كتاب بر اين آستانه وقف كرده كه سه جلد از آنها اكنون
هست و در اين فهرست آنها را مىشناسيم . يكى از نسخ اين كتابخانه كتاب منتقلة الطالبيه بوده است
كه در 1295 ق خادمى در دسترس مؤلف جنة النعيم گذارده و او پارهاى از اين كتاب را در همين جنة
النعيم گنجانده است ( ص 497 و پس از آن ) .
اين نسخه بايد همان باشد كه اكنون در كتابخانه مجلس شوراى ملى ايران به شماره 1125
( نسخه اهدايى طباطبائى ) هست و عكسى از آن در جزو كتابهاى اهدائى آقاى حكمت به دانشگاه
تهران ( ش 22 ) و عكسى ديگر در كتابخانه سازمان لغت نامه دهخدا ( ش 198 ) هست و وصف آن
در نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران 3/58 و در فهرست كتابخانه دانشكده ادبيات جلد دوم كه
زير چاپ است ديده مىشود . قزوينى در يادداشتهاى خود 6/192 از اين كتاب ياد نموده است .
اين كتابخانه چنانكه در جنة النعيم كجورى ( ص 444 ) آمده است در حدود 1230 ق كه ميرزا
محمد تقى نورى ( 1201 ـ 1263 ) [ بنگريد به : مستدرك الوسائل 3/878 ، اعلام الشيعة 2/222 [
طالب علمى مىكرده است برجاى بوده است ، ولى به گواهى همين كتاب ( ص 442 ) در 1295 ق
كتابخانهاى چنانكه شايد و بايد نبوده جز همان نسخه منتقلة الطالبية كه خادمى در دسترس او گذارده
است . او مىنويسد كه در اين نسخه با المنتقلة كتابى در انساب به فارسى هم بوده است ولى اكنون
نشانى از آن كتاب فارسى در اين نسخه نيست بلكه در اين مجموعه ( اگر همان باشد كه در مجلس
است ) پيش از المنتقلة و پس از سر انساب العلويين يا سر السلسلة العلوية بخارى است چند بندى
در انساب است از عمدة الانساب و جز آن ، و در دو سه بند آن كلماتى است فارسى و شايد مراد
كجورى همينها باشد . كجورى مىگويد ( ص 442 و 550 و 552 ) كه : در سال 1296 شيخ عبدالعلى
كتابدار آستانه بوده و براى كتابخانه و تعمير قرآنهاى آنجا خرجى هم شده است . از اين كتابخانه
چنانكه در « تاريخ مختصر كتابخانه حضرت عبدالعظيم » چاپ آذر 1341 خ در 25 ص آمده است ،
از 1300 ق تا 1324 خورشيدى نشانى نبوده است . در اين سال بود كه اين كتابخانه از نو آغاز گشته
و تا سال 1339 خورشيدى در محل قديم خود بوده و در 1337 ساختمانى جداگانه براى آن ساخته
شده ، و در 19 آذر 1341 خ ( 13 رجب 1382 ق ) جشن افتتاح كتابخانه جديد گرفته شده است .
در اين كتابخانه اكنون نزديك 3133 مجلد كتاب هست و اينها را يا آستانه خريده و يا نيكوكاران
هديه كردهاند . نسخههاى خطى اين كتابخانه چنانكه نگارنده بررسى كرده و فهرست آنها را در اينجا
مىبينيم نود و يك جلد است .. الى آخره .
(56) جنة النعيم / ج 4
جهت دفع فقر و رفع مرض جهل است
و خوب است در اواخر اين روح و ريحان براى رفع جسارتها و فضوليهائى كه كردهام
در خدمت اهل علم و غيرهم به حديث نافع و ختم مجرّبى ختم كنم تا از آن رفع فقر
و كشف حجاب نموده باشم ، التماس دعا كرده معذرت مىخواهم .
در كتاب « اصول كافى »(1) است كه : شخصى غالباً خدمت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله شرفياب
مىشد ، زمانى گذشت شرفياب نگرديد . آن بزرگوار روزى از روزها وى را ملاقات كرده
سؤال كردند ، فرمودند : « چرا ترك مراوده كردى ؟ » .
عرض كرد : به واسطه ناخوشى و فقر و پريشانى بود شرفياب نشدم .
فرمودند : « نمىخواهى به تو تعليم نمايم دعائى كه فقر و ناخوشى را از تو دفع كند ؟ » .
عرض كرد : بسيار خرسند مىشوم .
فرمودند : « بخوان : لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ
الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ، وَكَبِّـرْهُ تَكْبِيراً » .
زمانى نگذشت آن شخص خدمت آن بزرگوار مشرف شد و عرض كرد : قد أذهب اللّه
عنى السقم و الفقر ، يعنى خداوند ناخوشى و فقر را برداشت از من .
و كفعمى در « مصباح » فرموده است : براى كشف حجاب از قلب بعد از نماز صبح دست
1. اصول كافى 8/93 ح 65 .
روح و ريحان پانزدهم (57)
به سينه بگذارد هفتاد مرتبه « يا فتاح » بخواند . و مراد از كشف حجاب همانا رفع نقاب
جهل است از دل .
اگر طالب و محصل علم در اين دو فقره مجرّبه مواظبت نمايد نه ناخوش مىشود و نه
فقير مىگردد ، و نه در تيه جهل مىماند يعنى مطالب علميه بر وى كشف خواهد شد .
پس داعى هر قسم بيان داشت موجزاً در اين عنوان اظهار داشت ، و توفيق كه خير
رفيق است از دعوات مستجابه اهل علم طلب مىنمايد .
صورت وقفنامه مدرسه امينيّه است
و خوب است در خاتمه مطلب سوم و بناء حسن مدرسه ، وقفنامهاى كه براى مدرسه
امينيه متولى اين آستان نوشتهاند براى ابقاء موقوفات آن بعينها در اين كتاب بنويسم ، و از
حضرت عبدالعظيم ـ عليه السلام و التكريم ـ عوض و اجر بخواهم ، ان شاء اللّه تعالى .
صورت وقفنامه اين است :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه الواقف على خواطر الظنون ، العالم بما كان قبل أن يكون ، الذى احدث قنوات العلوم
فى اراضى صدور الانبياء والمرسلين ، واجرى مياه المعارف والايقان فى جداول قلوب الاولياء
والوصيين ، والصلاة والسلام على اشرف مجرى الصدقات ، وعلى آله المعصومين خير فاعل
الباقيات الصالحات ، اللهم آمين .
و بعد ، چون حفظ شريعت خاتم انبياء وسيد رسل و طريقت شاه اولياء و هادى سبل از
اهمّ فرائض نقليه و احسن واجبات عقليه است ، و اين مطلب و مقصد جسيم موقوف و به
تعليم(1) و تعلّم مسائل دين و مبانى و مقدمات آن از علوم عقليه و نقليه بود ، و صرف مال
و بذل جاه در تحصيل و حصول اين مطلب از اعظم قربات و اجزل مثوبات ، و اجراى
صدقات در اين باب خير باقيات صالحات است ؛ لهذا توفيق ربانى و سعادت جاودانى
1. در چاپ سنگى : و بتعليم .
(58) جنة النعيم / ج 4
شامل حال و كافل بال خيرات و سعادتِ مآلِ بندگانِ ذى شوكت و شاْن جلالت و شهامتْ
اركانِ جناب مستطاب عظمت و شوكت و فخامت نصاب مجدت و نجدت و نبالت انتساب
اجلّ اكرم افخم اعظم آقا محمد ابراهيم الملقّب به امين السلطان ـ ادام اللّه اقباله العالى ،
مدظله المتعالى ـ گرديد كه در سرزمين زندگانى فانى نهال باقيه صالحه جاودانى نشاند
و در اراضى اين عاريت سراى تخم صدقه جاريه فشاند كه در « يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ
بَنُونَ »(1) ثمر آن را خورد و حاصل اين را برد ؛
پس وقف مؤبّد دائمى و حبس مخلّد شرعى بر كافه طلاب علوم دينيه و مؤمنين اثنا
عشريه اعيان يك محوطه مدرسه معيّنه جديد الاحداثى خود را كه واقعه است در جوار
حضرت سراسر سعادت امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم ـ على آبائه واعمامه
وعليه التصلية والتسليم ـ موسوم به مدرسه دار الشفاء امينيه مشتمله بر سى و شش باب
حجره در جوانب اربع ، دو(2) حدى به صحن قديم حضرت عبدالعظيم ، و حدى به صحن
جديد شهير به وليعهدى ، و حدى به بازارچه موقوفه بر مدرسه امينيه و عتيق ، و حدى به
شارع ؛ كه علماء و طلاب و محصّلين علوم دينيه به حسب صيغه وقف در صورت كثرت هر
دو نفر در يك حجره ساكن شوند و لا اقل يكى از اين دو بيتوته به عمل آورند ، و اگر در
حجرهاى يكى باشد لا اقل هفتهاى سه شب بيتوته نمايد و هر يك از ايشان بدون التزام
شرعى روزى يك حزب كلام اللّه تلاوت نمايند ، و ثواب آن را قربةً و هديه كنند به اروح
والدين مغفورين جناب واقف .
و بعد از آنكه واقف لبيك حق را اجابت گويد در ثواب هديه قرائت ، واقف را شريك
گردانند ، و هكذا كل من يأتى سلسلةً أرباب التوليه من اولاد الواقف .
و أيضاً حسب الشرط زياده از دو نفر در يك حجره ساكن نشوند ، و شاگرد زياده از دو
نفر نگاه ندارند آن هم به شرط رضاى شريك .
و مهمان و خويش را كه مزاحم تحصيل طلاب باشند اگر طى مسافت كرده است بيش
1. شعراء : 88 .
2. كذا ، شايد « و » باشد .
روح و ريحان پانزدهم (59)
از يك هفته نگاه ندارند ، والاّ سه شب ، و بيگانه الاّ دو شب .
وايضاً طلاب متجاهر به فسق و اعمال قبيحه و كسى كه عنوان طلبه بر او صادق نباشد
راه ندهند و اشخاصى كه قابل ترقى و تحصيل نباشند در مدرسه نمانند بعد از امتحان ، و هر
يك از طلاب سكنه كه از مدرسه بيرون بروند الى چهل روز اگر معاودت كرد حق السكناى
او باقى است والاّ فلا مگر در صورتى كه عذر شرعى مانند مريض بودن و مثل آن داشته
باشد .
ثم بعد جريان صيغة الوقف على النهج المسطور واقباضه وشرائطه(1) صحته ولزومه
وقف شرعى جناب واقف سابق الالقاب مدرسه مزبوره امينيه و مدرسه عتيقه معيّنه درب
صحن حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مجموع اعيان دكاكين بازارچه واقعه در جنب مدرسه امينيه
معروف به بازارچه امينيه كه مشتمل است بر سه باب دكان بقالى و خبازى و شماعى
و علافى و غيره ، و كاروانسراى متصل به علافى كه ناظر و نايب التوليه به اجازه متولى
دكاكين موقوفه را به معتبرين تجار و كسبه اجاره دهند و هر يك از مستأجرين مال الاجاره
را معوق نموده و معاطله در اداى آن كنند وتا ده روز اجاره را نرسانند مستأجر ديگر را
تعيين كرده و از آنكه مماطله كرده است انتزاع كنند ، و مدت مديد اجاره ندهند كه مشتبه
شود تصرف مستأجر بتصرفات مالكانه ، و از مستأجر در املاك موقوفه مداخلات شبيه به
مداخله مالك صادر نشود ، به اين معنى كه هيچ دكان را زياده از مدت يك سال اجاره نامه به
مستأجر ندهند ، و وجه مال الاجاره موقوفه را بعد از وضع تعميرات لازمه مدرسه و بازار
مُبَسْهَم به ده سهم نموده ، دو سهم از ده سهم حقّ متولى و ناظر باشد كه دو ثلث از دو سهم
مال متولى ، و يك ثلث از دو سهم مال ناظر باشد ، و هشت سهم ديگر را در هر ماهى سه
تومان به مدرّس مدرسه امينيه و پانزده هزار به مدرّس مدرسه عتيق ، و هر ماهى به هر
حجرهاى نه هزار نقد بدهند كه پول سوخت هم با خود طلبه باشد ، و در هر ماهى دو تومان
به دو نفر خادم مدرسه امينيه ، و يك تومان به يك نفر خادم مدرسه عتيق .
1. كذا .
(60) جنة النعيم / ج 4
و هرگاه دكاكين موقوفه ترقّى نمودند و اجاره آنها زياد شود ماهى يك تومان بر شهريه
مدرسه بيفزايد و باقى را تثليث نموده دو ثلث را به فضلاى طلاب تقسيم نموده و يك ثلث
را على السويه به ساير طلاب تقسيم نمايند .
و همچنين اگر حجرات خالى بماند اوّلاً حتى المقدور نگذارند كه حجره خالى بماند ،
اگر مانده از يك حجره الى ده حجره كه خالى بماند وجه مقرّرى از حجره را از يك روز الى
ده روز كه خالى باشد ميان فضلاى از طلاب على حسب شأنهم و مرتبت فضلهم تقسيم
نمايند .
و همچنان كه مقرر شده اگر طلبه برود و تا چهل روز معاودت نكند در صورتى كه عذر
شرعى داشته باشد اگر تا چهل روز معاودت كرد مقررى را به خود او بدهند و الاّ اگر بدون
عذر شرعى معاودت نكرد وجه مقررى او را به فضلاى از طلاب تقسيم نمايند .
بعد ذلك واقف موفق ـ دام اقباله العالى ـ مفوّض و واگذار نمود توليت مدرستين
مرقومتين و موقوفات مرقومه را با كافّه ملحقات شرعيه و عرفيه آنها به اصلح وأَلَيقَ اولاد
يعنى به ولد ارجمند و نخل برومند و خلف سعادتمند خود سركار جلالت مدار شوكت
و عظمت اقتدار ، عمدة الامراء العظام ، مقرب الخاقان ، معتمد السلطان ، آقا على اصغر
صاحبجمع ، دام اقباله و اجلاله العالى .
و بعد از آنكه متولى مرقوم معزى اليه داعى حق را لبيك اجابت گويد توليت راجع است
به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل .
و اگر خدا نخواسته اولاد ذكور منقرض شود به اولاد ذكور از اناث متولى مرقوم .
و اگر خدا نخواسته منقرض شود اولاد ذكور از ذكور و ذكور از اناث متولى مزبور به
اولاد ذكور از ذكور واقف معظم اليه .
و اگر نباشد يا منقرض شود به اولاد ذكور از اناث واقف .
و اگر خدا نخواسته منقرض شود كليّةً به مجتهد اعلم جامع الشرايط مبسوط اليدِ زاويه
مقدسه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، و الاّ به مجتهد موصوف دار الخلافه طهران .
و پس از آن جناب واقف ـ دام اقباله ـ تفويض فرموده نظارت موقوفه مرقومه را به هر
روح و ريحان پانزدهم (61)
كس كه متولى آستانه متبركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام باشد الى يوم نفخ فى الصور كه در
امورات موقوفه به اذن و اجازه متولى در هر كار نظر داشته باشد .
و بعد چون در ايصال و وصول حقوق طلاب و نظم و نسق مدرسه شخص امين بصيرى
لازم بود جناب واقف ـ دام اقباله ـ و سركار متولى ـ زيدَ اجلاله ـ نظر به امانت و بصيرت
جناب فضايل مآب علاّم فهّام شيخ المشايخ العظام آقا شيخ احمد سلمه اللّه ، مشار اليه را
مصداق اين عمل دانسته نايب التوليه و النظّار قرار دادند ، و مقرر شد كه در هر ماهى مبلغ
پنج تومان از بابت حقّ التوليه و حق النظاره به نائب التوليه و النظاره داده شود .
و صيغه شرعيه على الايجاب والقبول مشتمله بر جميع شرايط و اركان و خالى از
نواقص و نقصان با قبض و اقباض و ساير شروط صحت و لزوم وقوع پذيرفت ، « فَمَن بَدَّلَهُ
بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ »(1) .
وكان وقوع ذلك تحريراً فى يوم دوشنبه بيست [و] سيّم شهر ربيع المولود سنه ميمونه
يك هزار و دويست و نود و شش من الهجرة المقدسة النبوية المصطفويّه على هاجرها آلاف
الصلاة والسلام والتكريم ، والحمد للّه رب العالمين .
وجرت الصيغة فى بيست و پنجم ربيع المولود سنة 1290 .
1. بقره : 181 .
(62) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان پانزدهم (63)
(66) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان
السادس عشر
(67)
(68)
در حسن عمارت و آبادى مساجد است
بدان كه : چنانكه تعمير مساجد مستحب است و بر آن اجر وافر و ثواب متكاثر مقرر
است ، عمارت و بناء قباب عاليه بر ضرايح منوّره ائمه طاهرين و اولاد ايشان نيز مثوبات
كليه و ثمرات اخرويه دارد ، و در اوراق سابقه معلوم شد : هر آنچه مشعر بر تعظيم قبور ائمه
هدى واولاد و احفاد ايشان است بايد اقدام كرد كه تعظيم و اجلال هر يك از ايشان تعظيم
حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله و جناب ولايت مآب عليهالسلام است ، و تعظيم و تجليل اين دو بزرگوار
تعظيم شأن پروردگار است ، و خداوند كريم در سوره بقره فرموده است : « وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ
مَنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِى خَرَابِهَا أُولئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَائِفِينَ »(1) .
در « تفسير امام حسن عسكرى » عليهالسلام (2) است كه : اين آيه در حق كسانى از اهل مكه كه
متعبّد در مساجد بودند نازل شد .
و در سوره اعراف فرموده است : « إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ
الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ »(3) .
و در سوره حج فرموده است : « وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهَ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ
وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهَ كَثِيراً »(4) .
پس بنابراين آيات باهره هر كس عمارت ظاهرى مساجد كرد از جاروب كردن
1. بقره : 114 .
2. تفسير الامام العسكرى عليهالسلام : 554 .
3. توبه : 18 .
4. حج : 40 .
(69)
و چراغ روشن كردن و فرش كردن و مانع از خرابى شدن و آب دهان نينداختن و آواز بلند
نكردن و اطفال و مجانين را راه ندادن و بيع و شرى را موقوف داشتن و شمشير و اسلحه
نكشيدن و اقامه حدود ننمودن و معبر قرار ندادن و طلب از گم شده در آن نكردن و انشاد
اشعار هجا و لغو وغزليات نُنُر نكردن از ترك مكروه و اتيان مستحب بالتمام تعمير مساجد
است .
و حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله فرمودند : « من بنى مسجداً للّه ولو كمفحص(1) قطاة بنى اللّه له بيتاً فى
الجنة »(2) ، يعنى : كسى كه مسجدى به مقدار افحوصه قطاة ـ كه مرغى است و در شب سير
مىكند ـ بسازد خداوند خانهاى در بهشت براى او بنا مىفرمايد .
و « مفحص » بر وزن مفعل از « فحص » است ، و آن به معنى كشف و بحث است ،
و « افحوص » آن موضعى است كه قطاة مىخوابد در خاك و تخم مىگذارد .
شايد در اين مورد اشاره به محلّ سجده باشد يا موضع قدم .
و بعضى گفتهاند : چون فحص از خاك مىكند و به وضع محراب جاى خواب خود را
مىشكافد از اين جهت تمثيل و تعبير به آن شد . و تعمير باطنى همانا ذكر و عبادت است
واداء فرايض و نشر علوم و مسائل و تسبيحات مرويه كثيره .
پس عجب است از كسانى كه در جوار مسجدند و به زيارت حضرت احديت
نمىروند !
و مرحوم مجلسى طاب ثراه در كتاب صلاة « بحار الانوار »(3) روايت كرده است كه :
« مساجد شكايت كردند از همسايگانى كه در آنها نماز نمىگذارند . ندا رسيد : يك نماز
ايشان را قبول نمىكنم ، و عدالتشان را بين مردمان ظاهر نمىكنم ، و رحمت خود را بر
1. در چاپ سنگى : بمفحص .
2. تذكرة الفقهاء 90 ، كشف اللثام 3/316 ، المبسوط 6/295 ، الامالى ، شيخ طوسى : 183 ، بحار
الانوار 62/46 و66/382 ح 44 .
3. بحار الانوار 80/348 ح 1 ، وسائل الشيعة 5/196 ح 6317 به نقل از امالى شيخ طوسى 2/307 .
(70) جنة النعيم / ج 4
ايشان نازل نمىنمايم ، و ايشان را در بهشت و جوار خودم ساكن نمىنمايم » .
خلاصه در تعمير قباب ائمه وابناء ايشان جهاتى منظور است كه يك جهت كليه آن
استمالت از قلب عالم امكان محمد صلىاللهعليهوآله است ، و هر مسجدى در بناء آن رضايت محمد
و آل طاهرينش نباشد داخل در عنوان اين آيه مباركه است : « وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً
وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ »(1) .
و معنى « من قصده توجه بكم »(2) در فقره زيارت همين است . پس در مساجد بايد روى
دلها به سوى خدا از طريق محبت اين خانواده باشد ، و در اين بقاع و قباب عاليه هم اداء
فريضه و هم تسبيح و ذكر و هم زيارت كردن و ديدن نمودن اولياء خداست كه از ايشان
صلوات و عبادات و تسبيحات قبول و مقبول مىشود .
و بالجمله : در اعلاء اين قباب عاليه همت گماشتن و مساكن طاعات مطيعين و زائرين
را عمارت كردن موجب مسرت حق است كه مزور هر زائر و منظور هر ذاكر است ، چنانكه
مساجد بيوت اللّه است روضات ائمه طاهرين به طريق اولى بيوت اللّه است ، يعنى زائرين
ائمه دين زائرين خداوندند ، و سابقاً اشعارى در آيه « فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا
اسْمُهُ »(3) شد .
پس بايد در وجه ارض مساجد بنا شود و بماند براى اينكه خدا را بندگان خدا ياد
نمايند ، و بناء اين آثار و امكنه رفيعه هم براى آن است كه دوستان و مواليان در آنجا حاضر
شوند و حقوق آل محمد را اداء كنند تا از بركات طاعات ايشان مستوجب رحمات الهيه
گردند .
1. توبه : 107 .
2. قسمتى از زيارت اهل بيت عليهمالسلام مىباشد كه در كتاب عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/305 به امام
رضا عليهالسلام منسوب مىباشد . نيز بنگريد به : تهذيب الاحكام 6/99 ، مستدرك الوسائل 10/423 ،
المزار ، مشهدى : 532 .
3. نور : 36 .
روح و ريحان شانزدهم (71)
و عجب است تظليل بر قبور موتى و تطيين كه گل ماليدن بر قبرهاى مردگان است از
شرع شريف نهى شديد رسيده است عموماً ، اما براى بزرگان دين و پيشوايان فرقه
مرحومين آنقدر اخبار در وصف تعمير مقابرشان رسيده است كه نتوان احصاء كرد ، و هر
قدر آثار و مزار ممالك محروصه عليّه ايران بيشتر باشد حكايت از عزّت و مكانت دولت
مىكند ، و دلالت بر قوّت و شوكت ملت مىنمايد ، و ايران بقعههاى كثيره دارد كه حصر آنها
غير مقدور ، از آنجمله : آثارى كه از سلاطين صفويه در بلده قم است ، هر كس بخواهد
بخواند و بداند به كتاب « تاريخ قم » كه مؤلف [آن] مرحوم شيخ حسن است رجوع نمايد .
و هر آن كس كه ديده است مىداند كه سلاطين ماضين سيما صفويه ـ انار اللّه براهينهم ـ
همّتى جز بناء بقاع فرزندان ائمه طاهرين نداشتهاند ، بلكه هر چه داشتهاند صرف در اين
راهها نمودهاند و از اين جهت نامهاى ايشان الى يوم الحشر در همان بقاع و مجامع ناس
برده مىشود .
انّ آثارَنا تدلّ علينا
|
فانظروا بعدنا الى الآثار
|
شرح مسجد و مدرسه جديد البناى سپهسالار اعظم
و در اين زمان خجسته اوان كسى كه بر اسلاميان ذى حق است و وجودش باعث عزّ
اين دولتِ جاويدْ آيت ، جناب جلالت مآب اجل اشرف حاجى ميرزا محمد حسين خان ،
سپهسالار اعظم كل ممالك عليّه ايران است كه جامع اين اوراق دعاء اين شخص معظم را
بر كشوريان و لشكريان اين مملكت واجب و لازم مىداند ؛ از آنكه عزيزترين چيزها در
نزد انسان(1) دينار و درهم است و اعزّ آن جان است ، و اعزّ از جان و مال شريعت محمديه
و طريقه احمديه است .
و خود مىدانى هر آن كس در راه شريف و دين اين دو شىء نفيس را تفويض نمايد
1. در چاپ سنگى : ايشان .
(72) جنة النعيم / ج 4
همانا صاحب شريعت جزاء و سزاء وى را در جنّت باقيه وعده فرموده است و مىدهد .
و جناب افخم اعظم ـ ادام اللّه تأييده فى مرضاته ـ هر آنچه مالك و متمكّن بود از اعيان
و نقود در اين راه با كمال وسع وجدّ و جهد بذل و واگذار نمود و جان عزيزش را در اين امر
صرف كرد و مدرسه عاليه عظيمه متين الاركان ومسجدى رفيع البنيان بناء فرمود كه تا
حال در حدود ايران اين گونه بناء رفيع و اساس منيع كسى نديده و ياد ندارد ، و به قدر
امكان آنچه لازمه اين مدرسه و مسجد بود فراهم آورد كه يكى از آنها اجراء قنات
مخصوص است ، و يكى آنها وقف كليه املاك مبتاعه و تعيين مؤونه كليه است از براى
ساكنين آن .
همانا ديگران بنگرند و عبرت گيرند و اين كردار خير را براى خودشان ناصح مشفقى
دانند .
و آنچه دعاگوى دانسته است بعد از خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و ائمه هدى عليهمالسلام كسى مانند
پادشاه خيرخواه دين پناه ـ روحى فداه ـ در بنيان اين مدرسه خورسند و خوشوقت
نيست ، و اين بناء نيك رشحهاى از رشحات و قطرهاى از قطرات درياى بىپايان نوال
و افضال اوست .
پس آنچه بعضى از سلاطين ماضين در سالها از اعمال خير كردند بحمد اللّه يك تن از
خاصّان و نيكان و فدويان اين ملت و دولت از دل و جان نمود .
پس بر حسب ثمرات و فوائد كليه كه سابقاً عرض نمودم خوب است ساكنين آن
و محصلين علوم در خدمت مدرس و معلم كامل آن مدرسه جديده آنچه رضا و ميل خاطر
شرع شريف است بخواهند ، و در مقام تضييع حقوق مسلمانان و بانيان خير برنيايند و حقّ
منفقين و باذلين را اداء كنند .
روح و ريحان شانزدهم (73)
تمجيدٌ فيهِ تأييد
در احوال مجد الملك رادستانى(1) و بناهاى نيك اوست
ديگر كسى كه بر كافه اسلاميان ذى حق است و بر هر فردى از افراد مسلمين لازم است
و بايد وى را ياد به خير كنند مجد الملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى رادستانى(2)
قمى است .
و در كتاب « معجم البلدان »(3) رادستان را از دهات مدينه قم دانسته است .
و وى در ابتداء حال مستوفى مملكت سلطان بركيارق بن ملكشاه بن الب ارسلان بن
چقر بيك بن ميكائيل سلجوقى بود .
1. كذا ، و نيز در موارد ديگرى كه مىآيد همگى « رادستانى » درج شده ولى صحيح « براوستانى »
است ، چنانچه علامه در خلاصة الاقوال : 354 ضمن ترجمه سلمة بن خطاب براوستانى تصريح
كرده كه : منسوبٌ إلى براوستان ، قرية من قرى قم ، نيز بنگريد به : ايضاح الاشتباه : 198 ش 322 ،
طرائف المقال 2/163 ، كشف الحجب والاستار : 149 ش 735 .
در معجم البلدان 1/368 مىگويد : براوستان : من قرى قم منها الوزير مجدالملك ابوالفضل اسعد
بن محمد . . ، نيز : مجالس المؤمنين : 445 ( چاپ سنگى ) .
2. دكتر ابوالقاسم مشيرى در مقاله « تاريخ رى و شخصيت حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام » كه در
مجله معارف اسلامى ( سال 1355 ش ، شماره 26 ) چاپ شده در صفحه 88 ـ 89 نيز مانند صاحب
معجم البلدان و ديگران او را براوستانى ناميده و در باره او با توجه به كتيبهاى كه در آن آستانه مقدسه
توسط مهندس كريم پيرنيا كشف شده مىنويسد :
مجد الملك اسعد براوستانى قمى كه با پيدايش اين كتيبه اكنون نام و نشان و لقب و مناصب وى را
دقيقاً مىدانيم ، يعنى سيد شمس الدين مجد الملك مشيد الدوله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى
ثقة امير المؤمنين ، وكيل مظالم از سادات شيعى قم بوده و در دستگاه سلاطين سلجوقى مانند ملكشاه
بركيارق ، منصب استيفا و وكالت مظالم داشته و به دستيارى زبيده خاتون همسر ملكشاه و با حمايت
او به وزارت بركيارق نيز رسيد و چندى بعد با دسيسه فرزند نظام الملك كه پيش از او منصب وزارت
داشته ، مقتول گرديد .
وى در رى و قم و كاشان و اردهال و حجاز و عراق آباديهاى بسيار كرد و بيشتر بر تربت پاك
امامان و بزرگان تشيع و فرزندان پيامبر صلىاللهعليهوآله بارگاههاى شكوهمند بنياد نهاد .
3. معجم البلدان 1/368 : براوستان من قرى قم .
(74) جنة النعيم / ج 4
در « تاريخ گزيده » است : سلجوقى از تركمان و از تخم افراسياب است و اولادش سنّى
پاك دين بودند و در ايران و كرمان و رى سلطنت كردند . اوائل دولتشان در سال چهار صد
و بيست و نه از هجرت بود ، و اواخر دولتشان پانصد و هشتاد و سه است و بعد از آل بويه
سلطنت كردند .
و مجد الملك در چهار صد و نود و دو مقتول شد بدين گونه : در شوال سنه اثنى و تسعين
و اربعمائه لشكر بركيارق خروج كردند بر مجد الملك ابو الفضل قمى كه مستوفى ممالك
بود و بنياد كار ملك بر او بود ، و او كار [را] بر امراء به تنگ آورد ، و امراى نيانج بيغو وابناى
برسق(1) با لشكر متفق شدند و قصد مجد الملك كردند . مجد الملك گريخت و در حرم
سلطان رفت . امراء غلو كردند . مجد الملك چون ديد كار از حد رفت سلطان را مىگفت مرا
بديشان ده تا فتنه زيادت نشود . بركيارق نمىداد ، هم [. . (2)] حرمت سلطان نداشتند
و مجد الملك را از پيش سلطان كشيدند و پاره پاره كردند ، و فتنه بالا گرفت .
بركيارق از آن فتنه كنارى گرفت و بگريخت ، و از راه رى به اصفهان رفت و از آنجا به
خوزستان شد .
و مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در « مجالس المؤمنين »(3) نيز قريب به اين مضامين
شهادت مجد الملك را نقل كرده است .
و شيخ جليل رازى احوال مجد الملك را خوش نوشته است ، و گفته است : شيعى
صحيح الاعتقاد با عدل و داد بود ، و غالب توقف و حُمْكران وى در شهر رى بوده است
چنانكه صاحب « فضايح » كه يكى از عامه عامى است نقل كرده : شخصى را در رى به
جرمى گرفتند به نزد مجد الملك آوردند ، از وى پرسيد : چه نام دارى ؟ گفت : ابوبكر .
گفت : ببريد او را بياويزيد . گفتند حاضرين : مؤمن شيعى است . گفت : كسى كه به اين اسم
1. كلمه ناخواناست . « بريتو » و امثال آن نيز خوانده مىشود .
2. كلمهاى در چاپ سنگى پاك شده ، انتهاى آن « را » مىباشد .
3. مجالس المؤمنين : 445 ( چاپ سنگى ) .
روح و ريحان شانزدهم (75)
موسوم باشد البته كشتنى است .
اول بناى مجد الملك بقعه رفيعهايست
كه ائمه اربعه شيعه اثنا عشر در آن مدفونند
خلاصه مجد الملك آثار خيرات در حرمين شريفين مكه و مدينه و مشاهد ائمه
و سادات فاطمى بسيار دارد ، از آن جمله در بقيع بقعه مباركه حضرت امام حسن
و حضرت امام زين العابدين و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق
و عباس بن عبدالمطلب عليهمالسلام است كه همگى در يك روضهاند ، و در جوار يكديگر آن
اجساد شريفه آسودهاند ، و عباس هم ملازم حضور ايشان است .
و مسعودى در « مروج الذهب » آورده است كه : در موضع قبور ايشان سنگى يافتند بر
وى نوشته بود در سال سيصد و سى و دو :
بسم اللّه الرحمن الرحيم مبيدِ الاُمَمِ ومُحيِى الرمَمِ .
هذا قبر فاطمة بنت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله و قبر حسن بن على و قبر على بن الحسين بن على و قبر
محمد بن على و جعفر بن محمد عليهمالسلام (1) .
و ديگر ذكرى از عباس نشده است ، وليكن قريب به آن بقعه قبهاى است كه بعضى از
خلفاء بنى عباس در سال پانصد و نوزده بنا كردهاند ، و پادشاهانى كه در ازمان سابقه
و اعصار ماضيه بودهاند آن قبه را تجليل مىنمودند به گمان اينكه قبر عباس است
و علىحده قبرى دارد و آن قبه اعلى و اعظم قباب مدينه طيبه است .
خلاصه مجد الملك الحق فطرت حسنه خود را در خدمت كردن به حضرت خاتم
النبيين صلىاللهعليهوآله اظهار كرد و به قدر مقدور ، و بر روضه مطهره چهار نفر از ائمه ميامين قبه
و بقعهاى افراشت و اين نام نيك براى خويش گذاشت .
1. الانوار البهية : 174 .
(76) جنة النعيم / ج 4
بناء دوم مجد الملك
چهار طاق عثمان بن مظعون است در بقيع
و بناى ديگر وى چهار طاق عثمان بن مظعون است كه اهل سنت و جماعت گمان كنند
كه مقام عثمان بن عفان است ، و عجب است از سخافت اين عقيده !
اما عثمان بن مظعون از زهّاد اصحاب و اعيان و مهاجرين است ، و وى اول كسى است
كه از مهاجرين مدفون در بقيع شد ، و اول كسى است كه در بقيع مدفون گرديد(1) ، و اول
كسى است كه بعد از وى از اهل بيت رسول صلىاللهعليهوآله ابراهيم فرزند آن بزرگوار در آن مزار
مدفون گرديد .
و وقتى كه عثمان بن مظعون وفات كرد ، حضرت ختمى مآب فرمودند جنازهاش را
اهل تشييع بر زمين گذاردند ، و آن بزرگوار او را كراراً بوسيد و او را ميان قبر برد و خاك
قبرش را به دست شريف تسطيح كرد .
و حديث مبسوطى در كتب رجال از حسن حال وى با حضرت رسول صلىاللهعليهوآله مرويست ،
و در جلالت قدرش كفايت است كه حضرت امير عليهالسلام مىفرمايد : « من پسرم را به نام
عثمان بن مظعون موسوم كردم .
در قبوريكه به بقيع غرقد طاهرات و قبات رفيعه دارند
و مردم تا كنون زيارت مىنمايند
و مخفى نماناد : در قبرستان بقيع اخيار بسيار مدفون شدهاند كسانى كه از ايشان
صاحب قبه و بقعهاند ائمه اربعه شيعيان صلوات اللّه عليهم مىباشند(2) .
و ديگرى عثمان بن مظعون است .
1. كذا .
2. زمان تأليف ، هنوز بقاع ائمه بقيع عليهمالسلام بدست وهابيان ـ أسقطهم اللّه ! ـ خراب نشده بود .
روح و ريحان شانزدهم (77)
و ديگرى ابراهيم فرزند حضرت ختمى مآب است .
و ديگرى قبه قبور ازواج حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله است .
و ديگرى قبه بنات نبى است .
و ديگرى قبه عقيل است اگر چه مشهور آن است : عقيل در راه شام شهيد شد .
و ديگرى قبه فاطمه بنت اسد مادر حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام است .
و ديگر قبه صفيه عمه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله است ، و نزديك آن قبه كوچكى است كه
گويند : قبه حليمه سعديه ، مرضعه حضرت خاتم است .
و ديگرى قبه اسماعيل فرزند حضرت صادق عليهالسلام است .
و قبه عثمان و قبه مالك بن انس كه صاحب يكى از مذاهب اربعه است با نافع غلام عمر
يا نافع قارى نيز ديده مىشود كه شمالى قبه فاطمه بنت اسد است .
و قبه سيد شريف ملقب به مهدى كه محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على عليهماالسلام
است نيز نزديك حصار مدينه است ، و اوست صاحب نفس زكيه برادر ابراهيم قتيل باخمرا
كه عيسى بن موسى به امر منصور دوانيقى نزديك مدينه وى را شهيد كرد ، و خواهرش او را
آورد در مدينه دفن نمود .
و عامه نوشتهاند : زمانى كه رقيه دختر رسول خدا را دفن مىكردند آن بزرگوار
فرمودند : « الحقى بسلفنا عثمان بن مظعون »(1) معلوم مىشود كه قبر رقيه نيز نزديك عثمان
بن مظعون است .
خلاصه قبر عثمان بن مظعون در وسط بقيع است ، و آن جناب فرمود بعد از دفن
عثمان : « فنعم السلف سلفنا عثمان بن مظعون »(2) .
1. مجمع الزوائد 9/302 ، المعجم الكبير ، الطبرانى 9/37 ، الطبقات الكبرى 8/37 ، سير اعلام النبلاء
2/251 ، اين روايت از طريق خاصه نيز نقل شده است . بنگريد به : كافى 3/241 ح 4730 ، وسائل
الشيعة 3/279 ح 3649 .
2. تاريخ المدينة ، نميرى 1/100 .
(78) جنة النعيم / ج 4
و اين فقره اشاره به آن است كه مردگان بايد تأسّى به وى كنند ، و بقيع كه اول مغرس
نخلات بود حضرت ختمى مرتبت مقرر فرمود آن نخلات را قطع كردند ، و عثمان را در
محل معروف به روحا دفن كردند و روحا همان قبر عثمان بن مظعون است .
و بعضى از اهل سنت نوشتهاند : چون رسول خدا فارغ شد از دفن عثمان سنگى زياد
آمد ، فرمودند در بالاى سر يا نزديك پاى نصب كردند . چون مروان بن حكم والى مدينه
منوره شد روزى عبور او به موضع قبر عثمان افتاد ، حكم كرد آن سنگ را برداشتند و بدور
انداختند و گفت : نمىخواهم بر قبر عثمان بن مظعون علامتى باشد كه از سايرين ممتاز
گردد .
بنو اميه او را ملامت كردند و گفتند : بد كردى سنگى كه پيغمبر خدا به دست خود گرفت
در آنجا نهاد برداشتى . گفت : اكنون اين حكم كردم تغيير نتوان داد(1) .
و روايتى آن است : حكم كرد آن سنگ را بر قبر عثمان بن عفان نصب كردند .
و بعضى گفتهاند : براى امتياز حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله آن سنگ را نصب كرد ، و آن
سنگى بود كه هيچ كس نتوانست بردارد . خود حضرت رسالت پناهى صلىاللهعليهوآله آستين بالا زده
آن را برداشت و نصب نمود و فرمود : « هر يك از اهل بيت مرا در جوار عثمان بن مظعون
دفن نمائيد »(2) چنانكه ابراهيم را دفن نمودند .
و بعضى نقل كردهاند : قبر عثمان بن مظعون مقابل خانه آن بزرگوار بود و هر كه بر آن
مىايستاد نظرش به خانه آن بزرگوار مىافتاد . بعد از دفن ابراهيم هر قبيله در ناحيهاى
مقبرهاى براى خودشان قرار دادند .
1. اين جريان را نميرى در تاريخ المدينة 1/102 نقل كرده و در حاشيه آن به نقل از وفاء الوفا 2/85
چاپ مطبعة الآداب و خلاصهاى از آن در عمدة الاخبار : 127 منقول است ، نيز بنگريد به : موسوعة
التاريخ الاسلامى ، يوسفى 2/221 ـ 222 .
2. بنگريد به : الذكرى : 65 ، جامع المقاصد 1/451 ، غنائم الايام 3/549 ، دعائم الاسلام 1/238 ،
بحار الانوار 79/69 .
روح و ريحان شانزدهم (79)
و عجب است از خباثت مروان بن حكم بن عاص بن اميه كه بواسطه قرابت و خويشى
با عثمان بن عفان راضى نشد شرافتى از براى عثمان بن مظعون باشد ، پس اين همه
احترامات پيغمبر با عثمان بن مظعون در حيات و ممات وى كجا رفت ؟ ! و در جلالت قدر
وى بس است كه مىفرمايد : « هر يك از اهل بيت من از دنيا برود او را در جوار عثمان بن
مظعون دفن كنيد » .
و اين ملعون اگر بناء مجد الملك را مىدانست مضايقه نداشت آن قبر را محو كند و اثرى
باقى نگذارد از براى اينكه عثمان بن عفان محترم شود .
و محقَّق است كه مقبره عثمان خارج است از بقيع ، و گاهى هم اشتباه اسمى شخص را
محترم مىنمايند ، همان حكايت شيخ ابوالفتوح رازيست كه بعد ذكر مىشود .
خلاصه بناء بقعه عثمان بن مظعون در بقاع مدينه مطهّره دلالت بر حسن حال و كثرت
عرفان مجد الملك وزير مىكند كه راضى نشد آثار قبر وى مندرس گردد .
بناء سوم مجد الملك
بقعه و رواق شريف امامين معظّمين كاظمين عليهماالسلام است
بناء سوم مجد الملك رواق و مشهد مطهر امامين معظمين امام موسى كاظم و امام محمد
تقى عليهماالسلام در مقابر قريش است كه اكنون تا بغداد بُعدى دارد ، و بناء آن روضه هم دالّ است
بر تشيع وى .
و گويا آن آثار تا زمان شاه صفوى بوده است به امر و فرمان آن پادشاه ذو الجاه بناى
اصل گنبد گرديد ، و طلاى دور اين گنبد را مرحوم آقا محمد شاه شهيد كرده است ، و بناى
ضريح اين دو بزرگوار كه از فولاد است بر دو صندوق نقره كه به فاصله جزئى است احاطه
نموده است ، و ضريح منحصر در فرد است .
رزقنا اللّه تعالى زيارتَهما والعودَ إلى مشهدَيْهما بحقّ محمد وآله الطاهرين !
و بعضى تعميرات هم مرحوم خلد آشيان شيخ عبدالحسين طهرانى طاب ثراه به امر
(80) جنة النعيم / ج 4
و فرمان حضرت اقدس همايون در ايوان و رواق مطهّر نمود سيما ايوان جديد سلطانى كه
مصارف كلّيه در آن شده است خود شاهدى است موجود ، و بحمد اللّه تعالى تكميل
خدمات شايسته سلاطين ماضين به عهده كفايت اين پادشاه با عزّ و تمكين گرديد .
بناء چهارم مجد الملك
قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم است
بناء چهارم مرحوم مجد الملك قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم لازم التكريم است كه در
زمانى كه متوقف در رى بود و كمال استيلاء در استيفا و وزارت خود داشت امر به بناء قبه
عظيمه آن بزرگوار نمود .
و معلوم است در آن زمان هم كه نزديك به غيبت صغرى بود و علماء هم بسيار بودند از
عامه و خاصه مزار آن بزرگوار اشتهارى داشت ، وليكن بقعه و بارگاهى [ نداشت [پس
همّتى گماشت و منّتى بر عجم گذاشت و اين قبه ساميه را بنا كرد(1) .
1. پس از آن ، در زمان صفويه تا عصر كنونى تغييرات و اضافات زيادى در آن بنيان رفيع القدر رخ داده
است . دكتر ابوالقاسم مشيرى در مجله معارف اسلامى ( ش 26 ، سال 1355 ش ) ص 89 ـ 91 آثار
تاريخى آن آستانه را چنين برشمرده است :
1 ـ رواق ايوان مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام به امر شاه طهماسب صفوى در سال
944 هجرى ساخته شد .
2 ـ صندوق حرم مطهر كه از چوب عود و فوفل ساخته شده و در اطراف آن كتيبههايى به خط
نسخ و ثلث ، به طور برجسته نقش گشته ، متعلق به سال 725 هجرى است . اين صندوق يكى از
نفيسترين آثار تاريخى و هنرى ايران است .
بانى اين صندوق خواجه نجم الدين محمد ، از وزيران ايلخانان مغول و هم عهد سلطان ابو سعيد
بوده و به احتمال زياد بقعه حضرت نيز به دستور وى ساخته شده است .
در سال 1329 شمسى اين صندوق بوسيله هنرمند معروف استاد صنيع خاتم تعمير و از
پوسيدگى آن جلوگيرى شد .
3 ـ ضريح نقره آرامگاه ، يادگار فتحعليشاه قاجار و آئينه كارى و نقاشى ايوان را آقا خان نورى
انجام داده است .
4 ـ كتيبههاى كوفى آهنين : اين كتيبهها متعلق به يك در آهنين است كه احتمالاً در قرون پنجم
و ششم در عهد سلجوقيان نوشته شده و در زمان صفويه آنها را روى در آهنين كنونى كوبيدهاند اين
كتيبهها در خزانه آستانه نگهدارى مىشود .
5 ـ در مسجد هلاكو : پيش از اين در محل مقبره ناصرالدين شاه مسجدى بود كه به نام مسجد
هلاكو خوانده مىشد . اين مسجد درى داشت كه بعداً در گوشه جنوب شرقى مسجد بالا سر نصب
شد . اين در كه منبت كارى هنرمندانهاى دارد در شمال ايوان حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام نصب شده
است و تاريخ روى آن 848 متعلق به دوره سلطنت شاهرخ ميرزا پسر امير تيمور است .
6 ـ قرآنهاى خطى : در خزانه آستانه قرآنهاى خطى بسيار نفيسى وجود دارد كه يكى از آنها به
شماره 82 در موزه ايران باستان نگهدارى مىشود . تاريخ تحرير اين قرآن سال يازدهم سلطنت شاه
طهماسب صفوى است .
7 ـ روپوش زرى : اين روپوش كه براى پوشش ضريح مرقد مطهر تهيه شده از زريهاى كهن
عصر صفوى است كه در صندوقى نگهدارى مىشود .
8 ـ فرامين : در خزانه آستانه ، فرامين سلطنتى متعددى موجود است كه قديمىترين آنها فرمان
شاه طهماسب صفوى به سال 961 هجرى است . اين فرمان مربوط به رقبات موقوفه و توليت آستانه
است .
وضع فعلى آستانه
از اواسط سال 1347 شمسى كه امور آستانه حضرت شاهزاده عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام به
سازمان اوقاف محول گرديد ، تشكيلات ادارى و مالى آستانه بر اساس اصول نوين علمى و ادارى
استوار شد و درآمد آن به حساب شماره 1840 بانك ملى ايران شعبه شهر رى واريز گرديد .
نوسازيهايى كه در اين مدت در صحن و حرم مطهر انجام شده است به خلاصه زير به نظر
خوانندگان گرامى مىرسد :
1 ـ در محل مخروبهاى كه در كنار حرم حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام قرار داشت مسجد مجللى
طبق اصول معمارى باستانى ساخته شد .
2 ـ صحن مطهر حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام و صحن ناصرى و مساجد و ايوان آئينه با كمك
صاحبان كارگاههاى سنگبرى و اعتبارات آستانه با سنگهاى سنندجى و تيشهاى مفروش شد .
3 ـ ترميم و تجديد آئينه كارى رواق و بين الحرمين با كمك افراد خيّر و نيكوكار .
4 ـ در ضلع غربى صحن مطهر سقاخانه بزرگى ساخته شد كه به شش دستگاه آب سردكن مدرن
مجهز است .
5 ـ در باغچه عليجان آبريزگاه بهداشتى و مجهز براى زائران ايجاد گرديد .
6 ـ مسجد مردانه واقع در ضلع غربى حرم مطهر كه مخروبه بود به صورت اصلى و باستانى آن
تجديد ساختمان شد .
7 ـ به جاى در حرم حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام كه فرسوده و محقر بود در مجلل و باشكوهى به
سبك عهد صفوى ساخته و نصب شد كه با روكش طلا و نقره منقوش است .
8 ـ مسجد زنانه حضرت شاهزاده عبدالعظيم عليهالسلام و مسجد زنانه امامزاده حمزه عليهالسلام كه بر اثر
مرور زمان خراب شده بود طبق اصول معمارى تجديد بنا شد .
9 ـ در حد فاصل ميان حرم امامزاده حمزه عليهالسلام و مقبره ناصرى كه مربوط به دوران سلطنت
شاهرخ ( 807 تا 850 هجرى ) است تعميرات اساسى انجام و براى محافظت در قاب شيشهاى
مخصوصى قرار داده شد .
10 ـ در انتهاى راهرو بين الحرمين ، در چوبى فرسودهاى قرار داشت كه در شرف انهدام و بسيار
نازيبا بود و با سنگهاى مرمر كف و بدنه راهرو هماهنگ نبود ، لذا اين در برداشته شد و به جاى آن
ديوار مستحكمى بنا گرديد كه روى آن تا سقف آينه كارى شده و منظره بديعى از دور بوجود آورده
است .
11 ـ ارسى و پنجرههاى مسجد جامع ، مشرف به صحن بزرگ ، در آن قسمت كه در داخل
مدرسه برهانيه عتيق قرار دارد تعمير و اصلاح شد .
12 ـ آسفالت كف صحن ناصرى كه ناهموار بود و با صحن بزرگ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
هماهنگى نداشت كنده و با سنگهاى تيشهاى يك دست مفروش شد .
13 ـ ساقه و گردن گنبد بقعه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بر اثر عوامل جوّى و مرور زمان در حال
ريزش بود كه زير نظر مهندسان باستانشناسى ، اصلاحات اساسى و تعميرات كلى انجام شد و كليه
قسمتهاى ريخته و تباه شده با كاشى جسمى خراسان ( خشت اين كاشى را به جاى خاك رس از
سنگ آسيا شده مىسازند ) با رعايت امانت و اصالت بنا مرمت گرديد .
در اين تعميرات در كتيبه و آنچكان ورقههاى مطلاى گنبد و شالى منارهها نيز اصلاحات اساسى
صورت گرفت .
14 ـ پشت بامهاى حرمين مطهّر كه كاهگلى بود پس از زيرسازى و قيراندود با آجر مفروش
گرديد .
15 ـ بقعه امامزاده سيد طاهر كه چهار طاق و مقصوره اصلى آن در دوران صفويه بنا شده و داراى
كاربندىهاى بسيار زيباى يزدى و مقرنس بود ، بر اثر روشن كردن شمع و بىتوجهى اشكال زيباى
خود را بكلى از دست داده بود . اين بقعه به همت آقاى محتشمى بر اساس برنامههاى سازمان ملى
حفاظت آثار باستانى مرمت و بازپيرائى شد .
16 ـ مسجد جامع كه بناى آن به دوران صفويه مىرسد و در قسمت شمالى صحن مطهر حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام قرار دارد بر اثر گذشت زمان فرسوده و مخروبه شده بود بطورى كه در طول سالهاى
متمادى هزاران تن خاك به صورت كاهگل روى پشت بام اين مسجد انباشته شده بود و همين توده
خاك ، خطر بزرگى متوجه بناى مسجد مىكرد به طورى كه هنگام آغاز تعميرات حدود ششصد
كاميون خاك از روى پشت بام آن به بيرون منتقل گرديد .
در اين تعميرات از كف تا سقف مسجد جامع با مصالحى مانند ماسه و سيمان و آجر و گچ تعمير
و تنها در سقف آن متجاوز از 13 تن تيرآهن بكار رفته است .
درهاى مسجد كه بر اثر نفوذ موريانه پوسيده شده بود بوسيله هنرمندان و استادان ماهر تعمير
و احيا گشت .
در حال حاضر مسجد مورد بهرهبردارى قرار گرفته و همه روزه هزاران تن از زائران در شبستان
مجلل مسجد به انجام فريضه نماز مشغولند .
17 ـ در طلاى مدخل حرم مطهر با هزينه شخصى آقاى حاج عباس مسفروش بدست
هنرمندان اصفهانى تهيه و نصب گرديده است .
اين در ، با الهام از نقوشى كه در تعميرات اخير روى يك تكه از در اصلى آستانه مباركه بدست
آمده ساخته شده است .
18 ـ در مدرسه برهانيه عتيق كه اختصاص به طلاب علوم دينى دارد تعميرات اساسى صورت
گرفت و ضمن احياء و تعمير حجرهها و راهروها و كف مدرسه ، توالت بهداشتى ، حمام دوش
و رختشويخانه براى استفاده طلاب ساخته شد كه هم اكنون مورد استفاده آنان است .
19 ـ زيارتنامههاى مسجد مردانه امامزاده حمزه عليهالسلام با كاشى معرق تهيه و به صورت زيبائى
روى ديوار نصب شده است .
20 ـ حياط مدرسه امين السلطان معروف به باغ طوطى تسطيح و كف سازى شد .
21 ـ نظر به اينكه ساختمان دفتر آستانه قديمى و فرسوده شده بود اقدام به تعمير و تجديد بنا
گرديد و سالن تازهاى در آن بنا ايجاد گرديد كه داراى سبك و خصوصيات جالب و زيباى معمارى
است .
روح و ريحان شانزدهم (81)
(82) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان شانزدهم (83)
و مرحوم سيد اجل قاضى نور اللّه در كتاب « مجالس المؤمنين » فرموده است : از آثار
(84) جنة النعيم / ج 4
مجد الملك مشهد سيد عبدالعظيم حسنى است در شهر رى ، و غير آن از مشاهد سادات
علوى و اشراف فاطمى نيز از آثار اوست .
و از آثار حسن خاتمه اوست آنكه بعد از فيض شهادت ، در جوار فيض الانوار
حضرت امام حسين عليهالسلام قرار يافت .
و از اين بيان معلوم است كه بعد از اينكه امراء سلطان او را پاره پاره كردند همانا اعضاء
پارهاش را در تابوت گذارده نقل نمودند و در جوار آن تربت با بركت سپردند . البته
خواهان اين آستان ملك پاسبان بوده است ، نعم ما قيل :
در اين بستان كه جاى خرمى نيست
|
گياهى بىبقاتر ز آدمى نيست(1)
|
وليكن شيخ فرموده :
سعديا مرد نكونام نميرد هرگز
|
مرده آن است كه نامشبهنكوئى نبرند(2)
|
در احوال مجد الملك يزديست
غير از مجد الملك رادستانى
و خوب است براى رفع شبهه بعضى عرض نمايم كه : مجد الملك يزدى فرزند صفى
الملك ابو المكارم كه در سلك وزير زادگان و اتابكان يزد است و در زمان صاحب اعظم
شمس الدين محمد جوينى بود و نيز او را به امر صاحب مذكور پاره پاره كردند و سرش را
به بغداد و پايش را به شيراز و دستش را به رى آوردند و زبانش را به صد دينار خريدند
1. و خواجوى كرمانى در غزل 498 از ديوان خود مىگويد :
بستان اگر چه جاى نشاط است و خرّمى
|
خرّم مشو در او كه زدوران روزگار
|
هر سنبلى ز زلف نگاريست لاله رخ
|
هر لالهاى ز خون جوانيست شهريار
|
2. بيت پسين از غزل 19 سعدى بدين مطلع :
دنيى آن قدر ندارد كه بر او رشك برند
|
يا وجود و عدمش را غم بيهوده خورند
|
روح و ريحان شانزدهم (85)
و از شرّ وجود خبيث آن عنيد متعصب قلوب رعايا آسوده شدند ـ همانا غير از مجد الملك
ابوالفضل رادستانى است .
و نقل است كه : بعد از تجزيه اعضاء اين مجد الملك خبيث يكى نزد فضلاء گفت :
روزى دو سه سر دفتر تزوير شدى
|
جوينده ملك و مال و توفير شدى
|
اعضاى تو هر يكى گرفت اقليمى
|
فى الجمله به يك هفته جهانگير شدى
|
و ديگرى گفت :
مىخواست كه او دست رساند به عراق
|
دستش نرسيد ليك دستش برسيد
|
بلى يك مجد الملك اين قسم است ، حال او و مجد الملك ديگر به دين وصف است كه
چند سطرى از اجزاء احوال وجوديهاش در اين ورق شرح داديم .
و قائلى گفت : ظاهراً بقعه سيد حمزه موسوى و امامزاده عبداللّه ابيض هم كه در راه
طهران است از بناهاى مجد الملك شيعى ابوالفضل است . و استبعادى از اين فقره نتوان
كردن ، و از عبارات مرحوم سيد توان استنباط نمودن .
[ در بقاى بقاع متبركه ائمه انام و سادات ذوى الاحترام ]
[ و زوال قبور سلاطين و خلفاى جور ]
بدان در بقاء بقاع متبركه ائمه انام و سادات ذوى الاحترام خواست حضرت احديت
است و الا بايد از اين مقابر و مراقد اثرى نباشد و نماند . آخر در سلاطين و خلفاء بنى
عباس اقتدار بيشتر از هارون الرشيد نمىشود كه در خانه حميد بن قحطبه طائى در سناباد
طوس مدفون شد ، و فرزند غير مأمونش گنبد و بارگاه ، روضه و درگاهى قرار داد . چون
حضرت على بن موسى عليهالسلام وفات كرد مأمون خواست اظهار ارادت كرده باشد ، حكم نمود
حضرت رضا را در جوار هارون دفن نمايند ، ديگر ندانست نور تابنده الهى هر ظلمتى را بر
طرف مىنمايد و اثرى و اسمى از وى نمىگذارد و جسد او را ملائكهاى چند مانند
(86) جنة النعيم / ج 4
همسايگان خاتم پيغمبران صلىاللهعليهوآله به طبقات هاويه و نيران مىكشند .
و عبرت گيرند از قبور سلاطين و خلفاء جور كه در بغداد و بلاد ديگر مدفون و ايشان را
آثارى و مزارى نيست ، سيما در رصافه بغداد(1) بيست و چهار نفر از خلفاى بنى عباس
مدفونند و روى هر قبرى اسم خليفهاى مكتوب است كه اول مهدى است و آخر معتصم
است ، و نزديك قبورشان قبر ابوحنيفه است ، و نزديك آن قبر احمد بن حنبل است كه يكى
از ائمه مذاهب اربعه است ، و قبه بر آن نيست .
مىگويند : چند مرتبه ساختهاند و خودش خراب شده است بدون جهت ! گويا احترام
از ابو حنيفه مىكند و قبه نمىخواهد .
و بعد از آن قبر شبلى است كه يكى از مشايخ صوفيه است ، و بعد از آن قبر سرى(2)
سقطى ، و بشر حافى است ، و قبر جنيد ، و داود طائى است .
نمىدانم چرا علماء سنت و جماعت بنا بر مذهب خودشان احترامى از قبور خلفاى
بنى عباس كه اولوا الامر بودند نمىنمايند و اثرى بر آنها قرار ندادهاند ، اما قبر امام اعظم
و سه نفر از ائمه مذاهب خودشان [ را ] كمال تجليل و تعظيم مىنمايند و از حضور قبور اين
ائمه اربعه متناسبه غافل نمىشوند ، همانا براى عداوتى است كه با ائمه طاهرين
معصومين عليهمالسلام اظهار كردند ، و على روؤس الاشهاد مخاصمه و مجادله نمودند .
و تا به حال شنيده نشده است با آنكه مدّعىِ ارادت و اخلاص به ائمه اثنى عشرند به
مراقد ايشان خدمتى كرده باشند .
[ بناء قباب ائمه طاهرين عليهمالسلام توسط سلاطين عجم ]
بحمد اللّه تعالى اين آثار عاليه كه بر مزار ائمه اطهار است تماماً از سلاطين عجم است ،
1. در باره رصافه بغداد رجوع كنيد به : معجم البلدان 3/46 .
2. اين كلمه در چاپ سنگى ناخواناست . سرى سقطى ، دايى جنيد بوده چنانچه محدث قمى در الكنى
والالقاب 2/158 بدان تصريح كرده است .
روح و ريحان شانزدهم (87)
و دليل بر عداوت اين فرقه غير ناجيه آن است : راضى نمىشوند به مراقد ايشان چندان
آثار رفيعه بناء شود . خوب است يك جهت شوند و از اين دوازده تن منصرف گردند و آنچه
در ضمير ايشان است آشكار كنند تا درست عداوتشان به جماعت شيعه معلوم گردد .
خلاصه خواستم در اين اوراق اشارهاى به بناء قباب ائمه طاهرين كه سلاطين عجم
نمودهاند كرده باشم .
اما قبر مبارك حضرت شاه ولايت عليهالسلام علاوه از يك صد سال مخفى بود و از عناد معاويه
و بنى اميّه و امراء جور و تبعه خلفاء ظلم كسى را جرأت بناء آن قبر مطهر نبود تا آنكه
هارون الرشيد به واسطه ظهور كرامات عديده ناچار بقعه و قبه كوچكى بنيان كرد ، و مردم
چندى به زيارت آن بزرگوار مشرف شدند ، تا آنكه متوكل باللّه در سال دويست و سى و سه
ـ به روايت مسعودى ـ آل ابى طالب و شيعيان را از زيارت اميرمؤمنان و جناب سيد
مظلومان عليهماالسلام منع كرد ، و عبارت وى آن است : وكان الناس قد مُنعوا زيارة قبر الحسين
والغرىّ من أرض الكوفة ، وكذلك منعوا غيره من شيعتهم حضور هذه المشاهد ، وكان الامر بذلك
من المتوكل فى سنة ثلاث و ثلاثين و مأتين الى أن استخلف ابنه المنتصر باللّه ، وتخلف بعده بعد
قتله وامر الناس و تقدم الكف عن آل ابى طالب ، وترك الناس عن اخبارهم ، و ترك البحث عن
اخبارهم ، ولا يمنع احد زيارة الحسين بن على عليهماالسلام و لا قبر غيره من آل ابى طالب ، وامر بعمارة
الحائر وبنى ميلاً على المرقد الشريف(1) .
پس خداوند بر متوكل گماشت پسرش منتصر را كه او را به درك فرستاد و امر نمود
مردم را كه به زيارت اميرمؤمنان و جناب امام حسين عليهالسلام و ساير مشاهد سادات علوى
و فاطمى بروند .
و درحديث است كه : منتصر امر كرد حائر مطهّر را عمارت كردند و براى نشان
و دانستن مردمان ميلى نصب و قرار كرد تا مردمان بيايند .
1. مروج الذهب 4/51 ، به نقل از وى در كتاب الكلينى والكافى ، غفارى : 138 ـ 139 .
(88) جنة النعيم / ج 4
بناء قبه مطهر حضرت امير عليهالسلام
به امر محمد بن زيد حسنى و تعمير آن قبه مباركه
و بعد از آن به روايت صاحب « عوالم العلوم » محمد بن زيد حسنى امر به عمارت قبر
مطهّر اين دو بزرگوار نمود ، و عبارت آن كتاب اين است : ثم إنّ محمد بن زيد بن يحيى أمر
بعمارة الحائر بكربلاء والغرى والبناء عليهما ، و بعد ذلك زيد [ فيه (1)] .
معلوم مىشود به عبارت « و البناء عليهما » قبه نجف و كربلا را محمد بن زيد ساخته
و بعد از محمد بن زيد ، زيد متصدّى اين خدمت شد(2) .
و بدان كه محمد بن زيد بن حسن برادر حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل جالب(3)
الحجارة بن حسن بن زيد بن حسن مجتبى عليهالسلام است كه سابقاً در اجداد حضرت عبدالعظيم
حالش ذكر شد .
و قاضى در « مجالس المؤمنين »(4) در شرح احوال سادات گيلان كه سلطنت كردهاند
نوشته است : محمد بن زيد پس از برادر به حكومت نشست ، و اوست اول كسى كه قبه بر
سر مرقد حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام ساخت ، و همه ساله مبلغ سى و دو هزار دينار پنهان به
بغداد پيش محمد بن ورد عطار(5) كه يكى از امناى شيعه بود مىفرستاد تا در وجه سادات
انفاق كند ، در زمان معتضد عباسى در سال دويست و هشتاد و دو .
و اين محمد بن زيد بن حسن بن زيد غير از حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى
1. نيز بنگريد به : بحار الانوار 42/200 ح 1 به نقل از مناقب آل ابى طالب 2/78 ، مستدرك سفينة
البحار 8/384 .
2. در عبارت فوق « و بعد ذلك زيد » مؤلف واژه « زيد » را نام فرزند محمد تصور كردهاند و حال آنكه
فعل مجهول مىباشد . اين اشتباه در صفحه بعد نيز تكرار شده ، در آن جا به تفصيل متذكر مىشويم .
3. در بعضى از منابع : حالب .
4. مجالس المؤمنين 2/318 جند ششم .
5. در چاپ سنگى : عطا .
روح و ريحان شانزدهم (89)
طالب عليهالسلام است ، و اين محمد بن زيد همان است كه در نزديك استرآباد براى تسخير
خراسان جنگ كرده و به درجه شهادت رسيد ، آن گاه پسر محمد بن زيد را كه موسوم به
زيد بود اسير نمودند به بخارا بردند و قريب دو سال مقيد بود ، و پس از آن خلاص شد ،
و نزد اسماعيل بن احمد سامانى سرخسى مقرر گرديد ، و مكتفى باللّه هر چند زيد بن محمد
بن زيد را خواست نداد و يكى از اعيان دخترش خويه(1) نام را به زيد داد ، و سادات
[رفيع(2)] الدرجات شيراز نسب را به وى مىرسانند .
و اين چند بيت از اشعار زيد است :
ولقد تقول عصابة ملعونة
|
غوغا ماخلقوا(3) لغير جهنم ومن لم يسبّ(4) بنى النبى محمد ويرى قتالهم(5) فليس بمسلم
عجباً لأمة جدنا يجفوننا(6) ويجيرنا(7) منهم رجال الديلم(8)
|
و معلوم [ است ] از عبارات صاحب « عوالم »(9) و « بعد ذلك زيد » بن(10) زيد بن محمد
1. عبارت مجالس چنين است : و حمويه كه از اعيان ملك بود دختر خود را بدو داد .
2. زياده از مجالس است .
3. در چاپ سنگى : فاخلقوا .
4. در چاپ سنگى : ينسب .
5. در چاپ سنگى : فتا لهم .
6. در چاپ سنگى : محقونا .
7. در چاپ سنگى : يحيرنا .
8. مجالس المؤمنين 2/319 .
9. در چاپ سنگى : معالم .
10. كذا ، شايد بجاى « بن » كلمه « پس » يا « اين » بوده . يعنى از عبارت صاحب عوالم كه فرموده « بعد
ذلك زيد » معلوم مىشود كه پس از محمد بن زيد ، فرزندش زيد نيز آن وجه را مىفرستاده است .
ولى در مقام ظاهراً اشتباهى رخ داده ، و عبارت صاحب عوالم كه از مناقب ابن شهر آشوب نقل كرده
و در بحار نيز مندرج است « و بعد ذلك زيد فيه » مىباشد ، و البته « فيه » در چاپ سنگى نيامده و ما
آن را از منابع مذكور اضافه كرديم و « زيد » مانند « قيلَ » فعل مجهول است از ماده « زاد ـ يزيد » ،
يعنى محمد بن زيد بن يحيى دستور به بنيان آن داده و پس از وى در آن بناء اضافاتى صورت
پذيرفت . بنا بر اين اصلاً عبارت در مورد فرزند محمد بن زيد گفتگويى ندارد و معلوم نيست محمد
فرزندى زيد نام داشته است .
(90) جنة النعيم / ج 4
بن زيد نيز آن وجه را مىفرستاده است ، بعد از پدر بزرگوارش .
و بناء گنبد مطهر حضرت امير عليهالسلام را بعد از آن ايشان كاملاً(1) عضد الدوله ديلمى شد ،
و نسب وى بدينگونه : عضدالدوله ابو شجاع فنا خسرو بن ركن الدوله ديلمى بويهى است
كه بعد از عمّش در سال سيصد و سى و هشت مشهور گرديد(2) .
حمداللّه مستوفى گفت : مشهد اميرالمؤمنين على و حسين عليهماالسلام و دار الشفاء بغداد
و باروى مدينه و شهرى در قبله شيراز كه آن را سوق الامير خوانند و اكنون مزرعهاى است
عضد الدوله نموده .
و عاقبت به صرع درگذشت و به مشهد اميرالمؤمنين عليهالسلام مدفون شد و پسرش را در
بغداد و فارس قايم مقام كردند(3) .
و ابن ابى الحديد معتزلى گفته است در احوال عضدالدوله : وكان عظيمَ الهيبة شهماً شجعاً
مطاعاً سفّاكاً أحسن السياسة والعدالة ، بلغ ما يدخله فى السنة ثلاث مائة ألف ألف دينار
و زيادة(4) .
و در كتاب « فرحة الغرى »(5) است : در سنه سيصد و هفتاد و يك در ماه جمادى الاول به
1. دو كلمه در چاپ سنگى خوانا نيست .
2. بنگريد به : تاريخ گزيده ، حمد اللّه مستوفى ( چاپ امير كبير ، به اهتمام دكتر عبدالحسين نوائى ) :
413 ـ 416 . وى مىگويد : مدت سى و چهار سال در پادشاهى بماند . مانند او هيچ پادشاه در ديالمه
نبود و او خلاصه آن دولت و زبده آن قوم بود . او را آثار عظيم باقى است . در ذكر مآثر او مجلدات
پرداختهاند كه اين مختصر احتمال آن نكند ، نيز رجوع كنيد به : مجالس المؤمنين 2/327 ـ 329 .
3. تاريخ گزيده : 415 ـ 416 .
4. عبارت منقول در شرح وى بر نهج البلاغه يافت نشد . ابن ابى الحديد در جاى ديگرى ( شرح نهج
البلاغه 20/41 ) مىگويد : وصف رجل عضد الدولة بن بويه فقال : لو رأيته لرأيت رجلاً له وجه فيه
ألف عين وفم فيه ألف لسان وصدر فيه ألف قلب !
5. فرحة الغرى : 155 ح 95 .
روح و ريحان شانزدهم (91)
زيارت قبر خامس آل عبا عليهالسلام شرفياب گرديد ، و بعد از زيارت مردم آن بلد را به قدر مقام
و مرتبه ايشان ـ على اختلاف طبقاتهم ـ عطايا و جوايز داد ، و در صندوق مطهر حسينيّه
دراهم كثيره گذارد كه علويين برداشتند و قسمت كردند كه به هر يك سى و سه درهم رسيد ،
و تمام علويين دو هزار و دويست نفر بودند ، و علاوه از آن ده هزار درهم بين مجاورين
قسمت نمود و پانصد دست جامه به ايشان داد و يكصد هزار رطل خرما آورد به ايشان
بخشش نمود ، و به هر يك از زهاد هزار درهم صله داد .
و بناء قبر امام حسين و مشهد حضرت امير و حصار مدينه و بيمارستان بغداد در عهد
حكومت و همت وى ، و به زيارت حضرت امير در همان اوقات شرفياب گرديد ، و در روز
دوشنبه بعد از زيارت وجوهى از دراهم بر صندوق منوّر آن بزرگوار گذارد ، و به هر يك از
علويين بيست و يك درهم رسيد ، و تمام ايشان هزار و هفتصد نفر بودند .
و پنج هزار درهم بين مجاورين آن روضه مباركه علويه تقسيم نمود و به هر يك از
رؤوس و وجوه ايشان هزار درهم بخشيد ، و علاوه سه هزار درهم بين فقراء آنها تفريق
نمود ، و به خدام و نواب به قدر مرتبه صِلات كثيره داد ، و تمام آنها به دست ابى الحسن
علوى و ابى القاسم و ابى سيار بود .
و از اين بيان معلوم مىشود كه وجوه درهميه و ديناريه در زمان سابق هم رسم بوده
است از براى قبور ائمه عليهمالسلام هديه بياورند و اختصاصى هم به سادات نداشته است ، و آنچه
در اين زمان به قدر امكان وجوه سياه و سفيد از براى مراقد و مشاهد ائمه طاهرين و غيرهم
مىنمايند از زمانهاى سابق مرسوم بوده است اخذ كردهاند بايد قصد معطى و مهدى را
دانست چنانكه سابقاً ذكر نموديم .
و چون عضد الدوله از بناء قبّه علويه فارغ شد از دنيا رحلت كرد و در جوار حيدر كرار
مدفون شد و بر سنگ قبرش مكتوب است : هذا قبر عضدالدولة و تاج الملة ابى شجاع بن ركن
الدولة احبَّ مجاورة الامام المعصوم لطمعه فى الخلاص « يَوْمَ تَأْتِى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن
(92) جنة النعيم / ج 4
نَّفْسِهَا »(1) صلوات الناظرة على محمد و آله الطاهرة(2) .
وعضدالدوله از اهل ديلمان گيلان و عجم است چنانكه ابو فراس در قصيدهاش
فرموده :
ابلغ لديك بنى العباس مالكة(3)
|
لا يدعو(4) ملكها ملاكها عجم
|
يعنى : برسان از نزد خودت رسالت و پيغامى به بنى عباس كه شماها دعوى خلافت
نكنيد كه مالكين آن عجماند ، بعد فرمود :
اىّ المفاخر اضحت فى منابركم(5)
|
وغيركم [ آمر ] فيها ويحتكم(6)
|
يعنى : كدام فخر از براى شماهاست ـ اى خلفاء بنى عباس ! ـ در منبرهاى خودتان
و حال آنكه حاكم و آمر در آنها غير شماهاست .
و اين فقره اشاره به آن است كه در زمان دولت مؤيده ديالمه ، بنى عباس را شوكت
وصولتى نبوده است بلكه همگى مقهور بودهاند .
و حكايت معزّ الدوله و المستكفى باللّه و شيوع تشيع در زمان ايشان مشهور است ،
« وَتِلْكَ الاْءَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ »(7) .
وبحمد اللّه آنچه بر لسان صدق ابو فراس جارى گرديد قرنها و سالهاست از سلاطين
ايران و ملوك عجم افراشته و برپاست و در اين عهد فيروز مهد از تيغ خونريز پادشاه
كيوانْ بارگاه شياطين روى زمين و دشمنان دولت و دين مخذول و منكوبند .
خلاصه آنچه صاحب « تاريخ جهان گشاى نادرى » نوشته است : تذهيب طلاى گنبد
1. نحل : 111 .
2. مجالس المؤمنين 2/328 با اختلاف اندك .
3. در چاپ سنگى : مالكه .
4. در چاپ سنگى : تدعو .
5. در الغدير : أمست فى منازلكم ، و در پايان بيت نيز « محتكم » دارد .
6. الغدير 3/401 .
7. آل عمران : 140 .
روح و ريحان شانزدهم (93)
مطهر حضرت شاه ولايت عليهالسلام بر حسب امر و فرمان مرحوم نادرشاه گرديد كه بر حسب
نذر شرعى بعد از مراجعت از فتوحات كثيره هندوستان به نجف اشرف ـ على مشرّفها
آلاف التحية والتحف ـ مشرّف گرديد و مذهب حق جعفرى را بين سنّيان مذهب پنجم قرار
داد ، و گنبد عرش رتبت آن بزرگوار را طلا كرد ، و خدمات ممدوحه پسنديده ديگر از وى
انتشار يافت ، و نام نيك وى در آن آستان و صحن شريف بماند ، و عاقبت هم در آن آستان
بر حسب وصيت و حسن عقيدت غنود ، و كريمه « وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ »(1) را از
راه ذلّت و خاكسارى در خاتمه حال خود سرود ، و اين قصيده جيده فصيحه از كتاب
« باقيات الصالحات » اديب اريب عبدالباقى مشهور به افندى(2) خوانند .
قبة المرتضى على تعالى
|
شأنها عن موازن وعديل
|
من نضار سنعت(3) بغير نظير
|
فى مثال منزه عن مثيل فوقها كالاكليل لاح هلاك رمقته السهى بطرف كليل
كبرت فاستقلت الفلك الدر ارعنها بان يرى ببديل
جللت مرقداً جليلاً تجلت فوقه هيبة المليك الجليل
فعلى قبة السماء اذا ما فضلوها اقول بالتفضيل
هى باء مقلوبة فوق تلك الـ ـنقطة المستحيلة التأويل
هى فلك بل ما عليه استوى الفلـ ـك ومن فوقه لوحة من قتيل
هى كهف النجاة طور المناجا(4) ت تمثال العفات ملجأ الدخيل
هى حق للجوهر الخاص مالك(5) عرض العام عندها من مقيل
1. كهف : 18 .
2. اين كتاب در سال 1347 قمرى در مطبعه حيدريه نجف اشرف به چاپ رسيده است ، ولى متأسفانه
نزد نگارنده موجود نبود .
|
3. كذا.
|
|
4. در چاپ سنگى : المناحا .
5. كذا .
(94) جنة النعيم / ج 4
هى ظل ما ظل من قال يوماً بحماها من تحت ظل ظليل
هى عمد لدى فقار بطين من سيوف اللّه لعلى صقيل
هى غاب ثرى به اسد اللّه وعلى يصدر اشرف غيل
ذاك ليث اردى العدى بزئير وحسام ايادهم بطيل
كوزه لليعسوف مارح صرف الـ ـشهد منها طابت الزنخيل(1)
كرة مستديرة فوق قطب دبّر الكائنات بالتعديل
افرغتها يمنى المفاخر من تبـ ـر المعانى فى قالب التبجيل
صبغتها بالنور ايدى التجلى بقدامى من خافقى جبريل
فغشاها النور الالهى حتى بخيال جلت عن التخييل
در بناء گنبد حضرت امام حسين عليهالسلام
با مرحوم آقا محمد خان شاه شهيد عليه الرحمه
و گنبد مطهر جناب خامس آل عبا عليه آلاف التحية والثناء را مرحوم آقا محمد خان
شاه شهيد طاب ثراه از زر خالص و طلاى احمر مزيّن كرد ، و در مقام تعمير و توسيع قبه
مباركه و تذهيب آن برآمد كه صباحى در قصيدهاش گفته است :
اين زرنگار قبه چه كز عكس بام و در
|
اندوه(2) است قبه افلاك را به زر گفتم مگر كه مبدع افلاك خواسته است كاعداد تسعه فلكى را كند عشر
گفتا خرد فلك نبود اين ولى فلك بسته است از مجرّه پى طوف اين كمر
1. كذا .
|
2. كذا .
|
|
روح و ريحان شانزدهم (95)
اين مشهد حسين على سبط مصطفى است در پاى او بود سر افلاك بىسپر
گفتم اگر چه خاكِ درِ اين بزرگوار باشد ز زر رتبه و مقدار بيشتر
زاهل عطا كه يافت به ترتيب آن محل زاهل سخا كه جست به تذهيب آن خطر
گفت آنكه بحر و كان و كفش جست زينهار خاقان دهر و سرور بحر و خديو بر
يعنى سَمِىّ ختم رسالت محمد آنك از خسروان به رتبه فزون از جد و پدر
كلك صباحى از پى تاريخ آن نوشت ( از گنبد حسين على زيب جست زر )
بعد از شهادت شاه سعيد شكستى بر گنبد مبارك جناب سيدالشهداء عليهالسلام ظاهر شد از
آنكه با عجله و سرعت بنا شده بود ، پس به حكم محكم حضرت خاقان خلد آشيان
كاركنان از اهل امانت و ديانت مأمور شدند كه آن طارق عرض رواق را برداشته قبّه متينى
برافرازند و خشتهاى طلا و زرى در آن بارگاه كه شمسه مهر و ماه است بناء سازند و اين
سعادت عظمى به نام نامى ايشان ختم شد .
و در حين تحرير از عالم فاضل نحرير نيّر تبريزى قصيدهاى كه براى اين گنبد رفيع
فرموده والحق خوش سرود به نظر آوردم و آنچه حفظ داشتم نگاشتم :
تعالى اللّه از اين كاخ فلك فرسا و بنيانش
|
كه سر بر اوج « او ادنى »(1) زند قوسين ايوانش
|
1. اشاره به آيه 9 سوره نجم : « فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى » .
|
|
(96) جنة النعيم / ج 4
به بطحا تا بدار عكسى زخشت طاق زرينش بسوزد يكسر از برق تجلى كوه فارانش
سليمان گو بيا صرح ممرّد بين كه از هر سو به جاى ديو و دد صف بسته فوج حور و غلمانش
الا اى آسمان هين(1) ديده بگشا بر زمين بنگر عيان تمثال عرش و علت تربيع اركانش
معاذاللّه خطا گفتم خدا را هست گر عرشى همين كاخ است و برهان« استوى»(2) انفس(3) رحمانش
فلك را پشت پيشش خم چو ديوى پيش تخت جم جهان چون حلقه خاتم در انگشت سليمانش
امير دين حسين بن على بن ابيطالب كه در نسبت پدر عين اللّه آمد پور انسانش
خرد گردد حدوث ذاتش افتد در غلط شايد كه اوصاف وجوب آمد همه مضمر در امكانش
نگشتى تا ابد واقف زسرّ علَّم الاسماء نبودى در ازل گر بوالبشر طفل دبستانش
بماندى تا ابد حوّاى امكان چون شب آبستن گر از صبح ازل رخ برنگردى روى و رخشانش
1. در چاپ سنگى : همين .
2. اشاره به آيه شريفه 54 از سوره اعراف و آيه 3 سوره يونس « إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ
والاْءَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ » .
3. كذا ، ظاهراً : انفاس .
روح و ريحان شانزدهم (97)
شگفتىئى چنين زادى زنسل حيدر و زهرا چنان بحرين گوهر را چنان بايست مرجانش
نهد ناف از تذلل بر زمين غضباى(1) گردون را نهند از هودج تمكين او بر كوه و كوهانش
سواد عارض مه را كه آمد شكل لا يبخل به ميدان كرد برق جوهر تيغ وى آسانش
برد در بندگى تا كوى سبق از خسروان بستد كمر از جان به تعمير حرم سلطان ايرانش
در بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام است
و بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام را هم بزرگان و سلاطين شيعه افراشتند در « سفرنامه »
حضرت اقدس اعلى(2) خواندهام بناى اين گنبد از مرحوم احمد خان دنبلى است(3) .
1. « غضباء » نام شتر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله بود كه بر ديگر شتران سبقت مىگرفت . بنگريد به : تذكرة الفقهاء
( چاپ سنگى ) 2/353 و ذخيرة المعاد 3/634 .
2. ظاهراً مراد سفرنامه ناصرالدين شاه قاجار است .
3. مرحوم سيد احمد عطار كه پس از اين مؤلف قصيدهاى مفصل از وى نقل مىكند در اكمال بناء
حرمين عكسريين عليهماالسلام در سامراء كه در سال 1206 توسط احمد خان حاكم خوى بوده و پس از
وى پسرش حسين قلى خان آن را تكميل نموده سرودهاى دارد مشتمل بر ماده تاريخ ، بدين عبارت :
وأقسم لولا من بسرهما سما
|
لما سمكوا سمكاً ولا أصلوا أصلاً
|
فيا عمر اللّه المهيمن عمر من
|
بناه وأعلى قدره بالذى أعلا
|
بناه فسوّاه فأتقن صنعه
|
بأحسن ابداع به بهر العقلا
|
ففات الطباق السبع فخراً وكيف لا
|
وانجمه ليل الضلال بها تجلى
|
فقلت وقد تمّ البناء مؤرخاً
|
( سماء علاً فاقت على الفلك الاعلى )
|
بنگريد به : شعراء الغرى 1/244 .
(98) جنة النعيم / ج 4
و داخل بقعه را محمد على خان هندى كه از نوادههاى لكناهور است كه(1) آينه بندى
كرده است .
و ضريح امامين عسكريين عليهماالسلام از بناهاى مرحوم شاه سلطان حسين صفوى است .
و گنبد كاشى مقام حضرت صاحب الأمر عليهالسلام از بناهاى مرحوم محمد على ميرزاست .
كاشى صحن و طاق نماها و منارها و طلاى گنبد امامين عسكريين عليهماالسلام وتذهيب آن به
امر و فرمان حضرت اقدس شهريارى ـ ايد اللّه دولته وأيدّ طلال رأفته على رؤوس رعيته ـ
به توسط دو نفر از بزرگان ملت و دولت گرديد كه بر حسب مأموريت به اين خدمت عظمى
مباهى شدند . پس براى عظم و شأن اين خدمت نمايان از مرحوم مجتهد الزمان شيخ
عبدالحسين طهرانى عليه الرحمة تمنا فرمود تا در آن حدود توقف نمايد ، و از اين طرف
قرين الشرف جناب جلالت مآب عضد الملك ـ دام تأييده وتسديده ـ كه از بزرگان و نيكان
خوش فطرت اين دولت است مأمور گرديد با وجوه كثيره و مخارج وفيره و معمارهاى
مخصوص و بناهاى با امانت و كارگذاران با كفايت حمل خشتهاى طلا كه مدتها در تكميل
و تجليه آنها زحمتها كشيده بودند با كمال عزّ و جلال به حضرت سرّ من رأى بردند ، و به
اطلاع مرحوم شيخ ـ على رغم آناف اعادى دين ـ به مرور شهور و ايام با نهايت آسودگى
بدين گونه كه مرئى و منظر است نصب نمودند .
علاوه از مصارف و مخارج ديگر با ضميمه وظايف مقرره از براى اهالى آن حضرت
و نذورات مستمره است . اميد است از اين بناء خير اين دولت پاينده و دائم بماند .
قصيده فصيحه كه مشتمل بر ندبه و مصيبت و توسّل
به عسكريين و حضرت حجت عليهمالسلام است
و در اين مقام شايسته دانستم اين فريده را از جناب سيد اوحد آقا سيد احمد(2) كه در
1. لفظ « كه » زائده بنظر مىرسد .
2. سيد احمد بن محمد بن على بن سيف الدين حسنى بغدادى معروف به سيد احمد عطار متولد سال
1125 و متوفاى سال 1215 در نجف اشرف بوده است .
بنگريد به : اعيان الشيعه 3/130 ـ 135 اشعار در صفحات 133 ـ 134 آمده و فقط سى بيت از آن را
نقل كرده تا « ليت شعرى او لم يأن لما . . » و چند بيت در بين آن مذكور نيست . از اين اشعار 38 بيت
نيز در شعراء الغرى ( النجفيات ) 1/247 ـ 249 مذكور است كه به بعضى از اختلافات آن در متن
اشاره شده است .
روح و ريحان شانزدهم (99)
مدح امامين عسكريين عليهماالسلام و سامراء و آنچه تعلق بدان بلده طيبه است بنويسم و گويا بهتر
از اين قصيده شعراء عرب و عجم نگفته باشند ، و در اواخر آن دوستان به توسل و ندبه
و مصيبت آن بنگرند وبگريند ، و استدعاء دعا از اهل بكاء مىنمايد :
هى سامراء قد فاح شذاها
|
وترائى نور اعلام هداها
|
يا لها(1) من بلدة طيبة
|
تربها مسك وياقوت حصاها حبّذا عصر قضيناه بها بلغت انفسنا فيه مناها
وربوع كمل الانس لنا والهنا فيها فسقياً لثراها(2)
وهوى قد شغف الناس هدى(3) وصباً ترجع للنفس صباها
وازاهير رياض احدقت بجنان غضة(4) دان جناها
ومياه صرح بلقيس حكت بصفاها اذ جرت فوق صفاها
وهضاب زانها حصباؤها(5) مثل ما زيّنت الشهب سماها
صاح ان شاهدت أسمى قبة لا يدانى الفلك الاعلى علاها
فاحطط الرجل بأسنى حضرة فاز من القى عصاه بفناها
حضرة قد اشرقت انوارها بمصابيح هدى من آل طه
حضرة عزّ ملوك الأرض لو عفّرت فى عفرها منها الجباها
|
1. در شعراء الغرى : بالسهى .
|
|
2. دو كلمه اخير در چاپ سنگى ناخواناست ، آن را مطابق نقل اعيان الشيعه و شعراء الغرى ذكر كرديم .
3. در اعيان : هوى .
4. در چاپ سنگى : غضته .
5. در چاپ سنگى : حصائها .
(100) جنة النعيم / ج 4
حضرة تهوى السموات(1) العلى انها تسطح(2) ارضاً من سماها(3)
حضرة ودّت نجوم الافق لو كنّ فى ساحتها بعض حصاها
حضرة لو ان للشمس سنا نورها ما حجب الليل سناها
حضرة تهوى قصور(4) الخلد ان ترتقى فى العزّ ادنى مرتقاها
حضرة لو تستطيع الكعبة الـ ـحج حجّت كل عام لحماها
حضرة يأمل ان يستلم الـ ـحجر الاسعد اركان علاها
فاستلم اعتابها مستعبراً [ باكياً (5)] مستنشقاً طيب ثراها(6)
لائذاً بالعسكريين التقيـ ـين(7) أوفى الخلق عند اللّه جاها(8)
خازِنَىْ علم رسول اللّه من قد أبى فضلهما ان يتناهى(9)
فرقدى افق الهدى بل قمرى فلك العليا [ء] بل شمس ضحاها
عينى اللّه تعالى لم يزل بهما يرعى البرايا مذ رعاها(10)
ترجمانَىْ وحيه مستودعَىْ سره اصدق من بالصدق فاها
عمدَىْ سمك العلى مَنْ بهما قامت الافلاك فى اوج علاها
من بنى فاطمة الغرّ(11) الاولى بهم قد باهل اللّه وباهى
1. در اعيان : سموات .
2. در اعيان : تصلح ، در شعراء الغرى : تصبح ، اخير اظهر است .
3. در اعيان و شعراء الغرى : لسماها ، بجاى : من سماها .
4. در چاپ سنگى : القصور . متن موافق نقل شعراء الغرى مىباشد . و در اعيان اين بيت موجود نيست .
5. زياده به نقل از اعيان .
6. در چاپ سنگى : تراها .
7. در اعيان : التقيين .
8. در چاپ سنگى : حاها .
9. در چاپ سنگى : فضلها ان ثنياها .
10. در چاپ سنگى : من براها . متن موافق نقل اعيان و شعراء الغرى درج شد .
11. در چاپ سنگى : العز .
روح و ريحان شانزدهم (101)
واذا ما اكتحلت عيناك من رؤية الميل وقد لاح تجاها
فاخلعَنّ نعليك تعظيماً وسر(1) خاضعاً تزدد به عزّاً وجاها
واستجر بالقائم الذائد عن حوزة الاسلام والحامى حماها
حجة اللّه على الخلق مقيم(2) قناة(3) الدين من بعد التواها
قطب آل اللّه بل قطب رحى سائر الاكوان بل قطب سماها
ذو النهى ربّ الحجى كهف الورى بدر افلاك العلى شمس هداها
عصمة الدين ملاذ الشيعة الـ ـغرّ(4) منجى منها(5) فلك نجاها
منقذ الفرقة من أيدى العدى(6) مطلق الامة من أسر(7) عناها
مدرك الاوتار ساقى واترى عترة المختار كاسات رداها
ويد اللّه التى قد رفعت فوق ايدهم فللّه علاها
ومعيد الدين غصناً ناظراً ملبس الملة اثواب بهاها
يا ولى اللّه هل من رجعة تشرق الأرض بأنوار سناها
ويعود الدين ديناً واحداً لا يرى(8) فيه التباساً(9) واشتباها
وترى الجبتين بعد الصلب قد احرقا جهرا بنار اجّجاها(10)
1. در اعيان : سل .
2. در اعيان : حجة اللّه الذى قوَّم من .
3. در اعيان : قنوات .
4. در چاپ سنگى : العز .
5. در اعيان : هلكها ، بجاى : منها .
6. در چاپ سنگى : اللدى هم خوانده مىشود . متن موافق اعيان است .
7. در چاپ سنگى : اللّه .
8. در چاپ سنگى : ترى متن موافق اعيان و شعراء الغرى مىباشد .
9. در چاپ سنگى ناخواناست و « النباسار » خوانده مىشود كه با توجه به دو مصدر « التباساً » درج
شد .
10. در چاپ سنگى : احجاها .
(102) جنة النعيم / ج 4
وأرى فى حزبه يوما على سابق او سابق الريح شئاها(1)
شاهرا سيفا كعزمى ماضيا من سيوف الهند منامضىضباها
مرهفا يأنف ان يغمد فى غيرها مات الاعادى وطلاها
كحام البرق لكن سحبه تاثير الخير من نقع ثراها
سوف اقصى من اناس وطرى واروّى الأرض من فيض دماها(2)
يوم تغدو دولة الاسلام مر(3) فوعة الاعلام منصوراً لواها
يوم يطفى اللّه فيه نار نا ئرة الشرك وقد شبت لظاها
يوم تبدو الشمس من مغربها يتجلّى الحق عند نور هداها
يوم لا تنفع نفس لم تكن آمنت ايمانها بعد لقاها
يا عزيز الجار يا ملتجا الـ ـشيعة الابرار يا اقصى مناها
ليت شعرى أبرضوى أنت أم أنت فى وادى طوى أم بواها
ليت شعرى أو لم يأن لما نحن فيه من اسى أن يتناهى
واليك المشتكى من عصبة طالما عم مواليك اذاها
اترى ان اباك المرتضى نفسه صالت على حدّ ضباها
ابعلم منك ما قد كائدت امّك الزهراء من كيد عداها
لو ترى ازكى نفوس منهم جرّعت فى كربلاء كرب بلاها
طلّ ما بين الاعادى دمها فاستباحوا عنوة سفك دماها
لم تذق للماء طعما ولقد أوردت من دونه ورد رداها
لو ترى جدّك فى الرمضاء اذ غادروه وهو عار فى عراها
لو ترى عيناك منه رأسه إذ اقلّته العدى فوق قناها
1. كذا .
2. در چاپ سنگى : دمائها .
3. شايد « من » صحيح باشد .
روح و ريحان شانزدهم (103)
نكثوا منه ثنايا طالما رشف المختار منهنّ الشفاها
لو ترى السجاد فى اللّه وقد غلّلوا منه يداً عمّ نداها
لو ترى عيناك عمّاتك اذ سبيت بين الملا سبى(1) اماها
لو ترى تلك العزيزات وقد أبرزت بالذل من ظل جناها
لو ترى زينب ذات الصون قد اركبت عجفاء مهر ولا مطاها
حاسراً ليس لها سرّ سوى هيبة المنع عنها من يراها
لا ولا كسر حجاب غير ما يحجب الابصار من فرط سناها
قم أغث أدرك صل اعطف عد على رمق الامة صِل حبل رجاها
وأَرِحْ غيظ قلوب لم تكن لترى غيرك من يجلو صداها
الامان العجل الغوث الرحا فالمدى قد طال والامر تناهى
فاجل يارب به الغمة عن امة من بعده طال عناها
جرّعت مرّ اذاها وعراها ما عراها ودهاها ما دهاها
واملأ الارض به عدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً وسقاها
واليكم يا بنى احمد من نجلكم احمد درّاً لا يضاها
وعليكم اهل بيت الوحى من صلوات اللّه ما لا يتناهى
[ در بناء گنبد كاظمين عليهماالسلام ]
و در گنبد رفيعين امامين همامين كاظمين عليهماالسلام را(2) در شرح حال مرحوم مجد الملك
رادستانى وزير شيعى عرض كردم برپا وافراشته گرديد ، و آن آثار از قرار معلوم تا زمان
سلاطين صفويه بوده است . مرحوم شاه اسماعيل صفوى تجديد در بناء و رفع اين قبّتين
عاليتين نمود .
1. در چاپ سنگى : سى .
2. كذا ، « را » زائده بنظر مىرسد .
(104) جنة النعيم / ج 4
و تذهيب و طلاى دور اين دو گنبد را مرحوم آقا محمّد شاه شهيد كرده است .
و بناء ضريح اين دو بزرگوار بر دو صندوق نقره نيز از آن مرحوم است .
و سابقاً اشاره شد ، و خوب است اين دو بيت نوشته شود :
زر حضره(1) مجمع البحرين ساحتها
|
ابان عن قبّتيها سرّه القدر ترى ابن موسى جعفر فى حظيرته موسى ولكن له من نفسه خضر
|
در بناء گنبد حضرت رضا عليهالسلام به امر سلطان سنجر
و گنبد حضرت رضا عليهالسلام هم يا به امر سلطان سنجر يا شرف الدين ابو طاهر قمى وزير
سلطان سنجر برپاگرديد ، و تعمير آن به امر شاهرخ بن امير تيمور به خواهش زوجهاش
گوهر شاه بيگم پسرش بايسنقر ميرزا شد .
و در كتاب « كامل التواريخ »(2) است كه : سبكتكين گنبد حضرت رضا عليهالسلام را خراب
كرد(3) و مردم را از زيارت ممانعت نمود . شبى در خواب ديد حضرت امير عليهالسلام را كه اشاره
فرمود به آن گنبد : تا كى چنين خراب خواهد بود ؟ ! پس سلطان برخاست و همين عمارت
را بناء كرد و مردم را امر به زيارت فرمود ، و تحريص و ترغيب كرد دوستان را به زيارت
آن بزرگوار .
و بعضى نقل كردهاند : مرحوم شاه عباس صفوى گنبد مطهر را طلا نمود ، و ضريح مطهر
رضوى را كه طلاست در سفرى كه پياده به زيارت مشرف شد بر حسب نذر به هفت هزار
تومان تمام كرده نصب نمود ، و يكى از بستگان نادرشاه دزديده عاقبت به امر نادرشاه
1. كذا .
2. الكامل فى التاريخ ( كامل التواريخ ) ، ابن اثير / ضمن حوادث سال 431 .
3. در مقدمه نهايه شيخ طوسى : 5 نيز آمده كه گنبد و بارگاه حضرت ثامن عليهالسلام سه بار خراب شد : بار
اول توسط سكبتكين ، بار دوم توسط غزنويان و سوم بار در فتنه مغول به سال 716 هجرى قمرى به
دست چنگيزخان .
نيز بنگريد به : بحار الانوار 48/325 .
روح و ريحان شانزدهم (105)
آوردند و آنرا نصب كردند ، ليكن يك طرف آن مفقود است .
چون فاضل بىبدل عبدالباقى از ذريه عمر بن الخطاب(1) ضرب المثل است در مدح
قبّه رضويه ـ على ساكنها آلاف التحية ـ اين قصيده مليحه [را] سروده است در تلوِ اين بيان
زحمت مىدهد خوانندگان را و تمام آن را بعينها مىنگارد وهى هذه :
ان هذا التشطير قند مكرر
|
فى على الرضا بنموسىبنجعفر
|
قبة للرضا حوت كل فضل
|
ما حواه وادى طوى والطور
|
وعلى الحادثات فى كل آن
|
منه عين النور القديم تفور
|
ونفت عن زوارها كل سخط
|
ما بها شك وريب وزور
|
وعليها الرضوان او قف نفساً
|
كيف لا والرضا بها مقبور
|
ما تراها منه حوت عقد در
|
يتقلدون فى حلاه الحور
|
وعلى لبة العلى ان ترائا
|
فيه تزهو من المعالى نحور
|
وحوت من علاها جوهر قدس
|
هو فى كنه حقّها مصرور
|
واحتوت يا لها عليه زمانا
|
مثلما قد حوى اللئالى البحور
|
واستنارت سنا وطالت سناء
|
باذخاً عنده الدرارى تغور
|
وشاء سؤدداً و مجداً أثيلاً
|
قصرت عن مدى علاه القصور
|
والحيا والحياء فيها اقاما
|
فيهما كل مجتد(2) مغمور من ثرى قبره استفدنا ثراء فتساوى الممدود والمقصور
1. عبدالباقى افندى عمرى از شعراى اهل ولاء كه اشعار بسيار لطيفى در باره اهل بيت عليهمالسلام دارد ، و از
آن جمله است آنچه در باره حضرت امير مؤمنان عليهالسلام سروده است ( الغدير 6/338 ) :
يا ابا الأوصياء انت لطه
|
صهره وابن عمه واخوه
|
إن اللّه فى معانيك سراً
|
اكثر العالمين ما علموه
|
انت ثانى الآباء فى منتهى الـ
|
ـدور وآباؤه تعد بنوه
|
خلق اللّه آدماً من تراب
|
فهو ابن له وانت ابوه
|
|
2. كذا .
|
|
(106) جنة النعيم / ج 4
واحالت ليل المضلين صبحا فيه للهدى والرشاد ظهور
بزغت(1) شمسها لهم وتجلت فانتفى عن صباحهم ديجور
وانافت على الشموس منارا لونها فى جفونها مذرور
وتلى الوحى سورة النور فيها مذ حوت من له بهاء ونور
قبة للافلاك لم تبق فخرا تتباهى به غداه تمور
واسامت بدورها كل خسف او تبقى مع الشمس البدور
واكتست من مآثر كنجوم من هرات تغار منها الزهور
لبست من حلاه ثوباً قشيباً قد تعرّى مما اكبسته الاثير
ما دعت للافلاك محور مدح وعن البسط عاقه التكوير
ولعينى مهما علا منه كعب منه يبدو التربيع والتدوير
لا ولا غادرت ثناء عليه يقتضيه المنظوم والمنثور
او يلفى(2) حاشا لذلك ذكر فوق قطب اللسان يوما يدور
تلك لبّ وذى قشور لهذا [ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . (3)]
[ بنيان گنبد مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ]
اما بنيان گنبد مطهر حضرت فاطمه معروفه به معصومه دختر امام هفتم اماميه حضرت
موسى بن جعفر عليهالسلام كه شاعر در مدح آن مخدّره گفته است :
بنت شاه اوليا موسى بن جعفر فاطمه
|
كه كندروح القدس بيرون درگه چاكرى
|
1. در چاپ سنگى : بزعت . فيروزآبادى در قاموس المحيط 3/106 مىگويد : بزغت الشمس بزغاً
وبزوغاً : اشرقت .
2. « يلغى » نيز خوانده مىشود .
3. مصرع آخر مذكور نيست .
روح و ريحان شانزدهم (107)
در سال پانصد و بيست و نه به امر مرحومه شادبيگم دختر عماد بيك نام انجام يافت ،
و طلاى گنبد و بناى مدرسه فيضيّه كه بهترين مدارس آن بلده است با سنگهاى مرمر دور
ضريح با درى كه در سمت شمال با طلا ساخته شده و ميناكار است از مرحوم خاقان خلد
آشيان است .
و كوى كوچكى كه مكلّل به جواهر است و بالاى سر آويخته و در ميان آن شدّه مرواريد
قيمتى كه از طرفين كوى سر آن بيرون است با زنجير طلا و حقّه جواهر و قناديل طلا و نقره
نيز از آن مرحوم است .
و براى تاريخ طلاى گنبد بعضى اين شعر را نقل كردهاند :
معصومه كه در ره ايوان اقدسش
|
از قدر و صدق حور و پرى چاكر آمده
|
و براى تاريخ مدرسه فيضيه اين رباعى از قائلش معروف است :
در روضه معصومه شهنشاه ملك گاه
|
بنهاد بناء مدرسه دلكش و دلخواه
|
تاريخ بنا پس چه ز ارباب سخن خواست
|
بنوشت صبا ( مدرسه فتحعلى شاه )
|
(1213)
و براى تاريخ در روضه معصومه عليهاالسلام گفته است :
زد كلك صبا زبهر تاريخ
|
( زرّين بود اين در از شهنشاه )
|
خداوند رحمت دهد به آن پادشاه دين پناه كه همّت ملوكانهاش در انجام مرام علماء
و سادات و رعايا بود و گرد ملال و ذلّت از رخساره ناتون ايشان مىزدود و در تعمير
روضات متبركه و بناى مساجد و مدارس شوقى ديگر داشت .
و از حسن عقيدت خاقان جنّت مكان اين دو رباعى كه منسوب به ايشان است بخوان :
خاقانم و يك جهان گناه آوردم
|
در حضرت معصومه پناه آوردم
|
مهر نبى و حبّ على را يا رب
|
بر درگه كبريا گواه آوردم
|
(108) جنة النعيم / ج 4
رباعى ديگر :
خاقانم و وامانده زديهيم وكلاه
|
زاورنگ خلافت شده دستم كوتاه
|
اندر حرمت به مسكنت جسته پناه
|
يا فاطمة اشفعى لنا عند اللّه
|
[ بنيان گنبد و بارگاه مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ]
اما بنيان گنبد مطهر حضرت عبدالعظيم از مرحوم مجدالملك رادستان است .
و بنيان ايوان و رواق از مرحوم شاه طهماسب بن شاه اسماعيل صفوى است(1) به
1. سيد محمد تقى مصطفوى رئيس اداره كل باستانشناسى در شهريور 1330 جزوهاى منتشر كردند به
نام « آستانه حضرت عبدالعظيم » ( چاپ تابان ـ تهران ) كه حاوى اطلاعات مفيدى مربوط به صندوق
مطهر آستانه حرم عبدالعظيم ، انواع درهاى خاتم و بعضى از كتيبههاى آن است . وى در صفحه 17 ـ
19 اين رساله مىگويد : ـ با اختصاراتى از ما ـ
از آثار نفيس آستانه حضرت عبدالعظيم دو جفت در عتيقه منبت بسيار عالى است كه اكنون در
غرفه فوقانى خزانه آستانه بر ديوار نصب مىباشد و نگارنده تصور قريب به يقين دارد كه اين دو
جفت در از آثار صنعتى سرزمين گيلان است كه به آستانه مزبور اهداء نمودهاند .
طول و عرض اين دو جفت در هر كدام 77/1×94/0 متر مىباشد و بر روى آنها كتيبههاى
درشت يا ريز عموماً به خط ثلث برجسته مرقوم رفته است كه ذيلاً به نقل آنها مبادرت مىشود :
بر روى يك جفت آنها اين كتيبهها حك گرديده است :
گر نه باب الجنة است اين در چرا
|
گشت تاريخش « در جنت سرا »
|
***
ز در درآ و شبستان ما منوّر كن
|
دماغ مجلس روحانيان معطر كن
|
سال تاريخ كه از مصراع دوم بيت اول بدست مىآيد سال 918 تا 968 مىشود بدين قرار كه اگر
در كلمه « جنت » حرف « ن » يك بار بحساب آيد 918 و اگر دو مرتبه محسوب گردد 968 حاصل
مىشود ، و نگارنده تصور قريب به يقين دارد كه هر دو جفت درهاى مزبور در سال 918 يعنى هنگام
شهريارى شاه اسماعيل اول ساخته شده است .
بر روى يك جفت در ديگر اين اشعار كه به ترتيب از بالا به پائين ( حرف « ى » طبق رسم الخط
قديم محذوف است ) مرقوم رفته است خوانده مىشود .
بر در دولت سراى تو به زر بنوشته اين
|
هذه جنات عدن فادخوها خالدين
|
هيچ نگشايد ز درهاى دگر در زان تست
|
ربنا افتح بيننا اذ انت خير الفاتحين
|
اين دو بيت به خط ثلث ريز در وسط در مرقوم گرديده است :
دوش مىرفتم به مژگان خاك اين درگاه را
|
گر گناهى كرده باشم پاك سازم راه را
|
***
بر درت جا كنند اهل نجات
|
رفع اللّه قدرهم درجات
|
مرحوم آقا سيد ابراهيم كه از خدام قديم آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بود در جواب استفسار
نگارنده در چند سال پيش اظهار مىكرد : اين درها در حول و حوش رواق فعلى قرار داشته است
و ضمن مرمتها و اصلاحات ابنيه آستانه آنها را برداشته در خزانه گذاردهاند .
نگارنده از روى قرائن موجود تصور مىكند قبل از احداث صحن بزرگ و ايوان شمالى
و گلدستههاى بلند آن و رواق كه در حال حاضر مدخل اصلى آستانه حضرت عبدالعظيم است مدخل
اصلى حرم مطهر از طرف مشرق بوده ، مسجد زنانه فعلى دهليز يا رواق سابق حرم مىباشد ، و يك در
هم از جنوب حرم را به امامزاده حمزه مربوط مىساخته است ، و اكنون هم قديمىترين و كهنهترين
درهاى نقاشى و خاتم اطراف حرم همان درهاى جنوبى است .
به جاى رواق و ايوان شمالى ظاهراً مسجدى وجود داشته كه قسمت عقب آستانه محسوب
مىگشته است .
كتيبههاى دو جفت در فوق كه نام « جنت سرا » را مىبرد از يك طرف وجود مسجدى به نام جنت
سرا در شمال آستانه اردبيل اين احتمال را ايجاد مىنمايد كه در قسمت شمالى حرم مطهر حضرت
عبدالعظيم نيز مسجدى به نام مسجد جنت سرا وجود داشته در عهد قاجاريه كه راه شمالى و بازار
و صحن جديد و ايوان و گلدسته و رواق ترتيب داده شده است .
مدخل شرقى حرم مسدود و دهليز آنجا به مسجد زنانه تبديل گرديده ، به جاى مسجد شمال حرم
مستحدثات فوق را ايجاد نمودهاند و در عوض مسجد قديم شمال حرم ، مسجد با شكوه فعلى در
شمال صحن حضرت عبدالعظيم بنا گرديده است .
اين احتمال با اطلاع از اينكه كفشكن شرقى ايوان بزرگ فعلى به جاى قسمتى از بناى كتابخانه
معتبر و مفصل قديم آستانه حضرت عبدالعظيم احداث گرديده است بيشتر تأييد مىشود ؛ زيرا وجود
كتابخانه در مجاورت مدخل آستانه در زمان سابق چندان امر مناسبى نبوده و طبعاً كتابخانه را در
زاويه و محلهاى نسبتاً كنارتر آستانه قرار مىدادهاند .
سپس فهرستى اجمالى از قسمتهاى مختلف ابنيه با ذكر بانى و سال آن بيان داشته كه از نظر
خوانندگان محترم مىگذرد ( ص 24 ـ 25 ) :
نام هر قسمت بنابانىسال تاريخ
گنبد طلا و دو گلدسته بلند جلو آن ناصرالدين شاه قاجار1270 هجرى
آئينهكارى حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ناصرالدين شاه قاجار1273 هجرى
گنبد امامزاده حمزه عليهالسلام به دستور ناصرالدين شاه
توسط فرخ خان1272 هجرى
آئينهكارى حرم و ايوان
امامزاده حمزه عليهالسلام دوست محمد خان معير
الممالك فرزند دوستعليخان1291 هجرى
ضريح نقره امامزاده حمزه عليهالسلام ميرزا داود خان وزير لشگر1273 هجرى
تعمير ضريح امامزاده حمزه عليهالسلام به امر ناصرالدين شاه توسط
يحيى خان معتمد الملك1283 هجرى
بناى امامزاده طاهر عليهالسلام در زمان ناصرالدين شاه1304 هجرى
و مظفرالدين شاه به فرمايش
ظل السلطان به سعى
رضا قليخان سراج الملك1320 هجرى
درهاى خاتم متعدد نيز در بيوتات آستانه حضرت عبدالعظيم وجود دارد ـ كه از همه مهمتر
و نفيستر آنها دو جفت در خاتم بدون نام سازنده و سال تاريخ مىباشد ـ مهمتر از همه است فعلاً در
شمال حرم امامزاده حمزه عليهالسلام قرار دارد ، و ديگرى در ضلع شرقى رواق شمالى حرم حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام يعنى همان درى كه رواق را به خزانه مربوط مىسازد .
فهرست ساير درهاى خاتم اجمالاً بدين قرار است :
محل نصببانىسال تاريخ
در جنوبى حرم حضرت عبدالعظيم ملكزاده حسندر جنت ز
ملكزاده حسن
بازگشود ( يعنى
1229 هجرى )
در خاتم شمالى حرم كه از
رواق به حرم مىرود حاج ميرزا آقاسى1260 هجرى
در خاتم ايوان به رواق در وسط دو نور چشم
محمدعلى شيرازى1268 هجرى
در خاتم شرقى حرم ميرزا فتحعلى خان مستوفى1269 هجرى
در خاتم غربى حرم ميرزا آقا خان نورى1271 هجرى
در خاتم ايوان به رواق
( سمت چپ ) مؤتمنالسلطان
ميرزا عبداللّه خان1272 هجرى
در خاتم ايوان به رواق
( سمت راست ) ميرزا عبداللّه خان نورى1283 هجرى
درهاى شرقى و غربى
حرم امامزاده حمزه 1272 هجرى
صحن بزرگ قسمت اعظم و هيئت كلى آن مربوط به اتابك در زمان ناصر الدين شاه است ولى
آثار مختصرى هم از عهد سلطنت محمد شاه در آن مشهود و قسمتهائى هم متعلق به زمان سلطنت
مظفرالدين شاه قاجار مىباشد .
روح و ريحان شانزدهم (109)
(110) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان شانزدهم (111)
مورخه نهصد و چهل و چهار در شهر محرم .
ضريح نقره از مرحوم فتحعلى شاه است ، و در تاريخ آن اين بيت را ياد دارم :
منشى طبع صبا از بهر تاريخش نوشت
|
( آمد از دارا محيط آفتابى بس قمر )
|
(1222)
و آئينه بزرگ در بالاى ايوان درب رواق از جمله هداياى مرحوم خاقان است به
مورخه 1019 .
و خارج گنبد به اشاره شاهنشاه اسلام پناه أيّد اللّه عيشه وايّد اللّه جيشه ـ به زر خالص
گرفتهاند و به اتمام رساندهاند ، و اين ابيات را در كتيبه آن نوشتهاند :
تبارك اللّه در عهد دولت سلطان
|
فراشته است سر دين به گنبد گردان
|
(112) جنة النعيم / ج 4
قويم گنبد اسلام ناصر الدين شاه
|
ابو المظفر خورشيد خسروان جهان
|
عظيم همت خسرو به زرّ ناب اندود
|
خجسته قبه شهزاده عظيم الشان
|
به خشتهاى زراندود او چو تابد مهر
|
هزار چشمه خور اندر او شود تابان
|
بدين حريم خداوند اين حريم بود
|
ملك ستايش گوى و فلك ستاره فشان
|
نگاشت كلك سروش از براى تاريخش
|
به حكم شاه كه حكمش هميشه باد روان
|
هزار و دو صد و هفتاد رفته از هجرت
|
فزوده گشت از اين قبه قيمت زر و كان
|
[ در آيينه بندى صحنها و رواقهاى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ]
آئينهبندى و نقاشى ايوان مبارك حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از آثار حسنه وابنيه خيريه
مرحوم ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم دولت عليّه ايران ملقب به اعتماد الدوله است .
و ديگر هر آنچه از آيينه كارى و تعميرات رواق و ايوان شريف و صحن مبارك است ،
و نصب اسطوانههاى سنگى يك پارچه در حجرات اطراف صحن ، و حفر خاك از زير
مسجد بزرگ برابر روضه مطهّره ، و بناء سرداب و شبستان عظيم به قدر سطح ، و فضاى
مسجد فوقانى بدون تزلزل آثار و اركان آن ، و تزيين اعالى حجرات به كاشيهاى اعلى ،
و فروش صحن شريف به سنگهاى ضخيم سنگين ، با حوض وسيع در وسط فضاى آن ،
و باب جديد عالى عظيم البنيان و رفيع الأركان محاذات بازار ، و بناى بازارهاى جديده در
اطراف صحن ، و وقف نمودن منافع آنها را براى محصّلين و طلاب مدرسه جديده امينيه ،
روح و ريحان شانزدهم (113)
و مدرسه عتيقه بلا موقوفه ، و بناء مدرسه جديده موسومه به مدرسه امينيه مبوّب به ابواب
عديده با لوازم و مقتضيات سكنه آن از طلاب و خدام ، و تعيين املاك موقوفه ، و تعمير
و تجديد صحن بالاى سر ، و مفروش نمودن تمام اين صحن به آجر ، و ساختن حوض
و آب نما در وسط آن ، و بناء حجرات متعدده براى دفن اموات از خواص و عوام ، غير از
تعميرات ملوكانه كه از براى مقبره مرحومه فروغ السلطنه و فرزند ارجمند ناكامش شده ،
با تعمير صحن شريف حضرت امامزاده ، و تزيين روضه شريفه آن بزرگوار به ضريح نقره
و آيينهكارى ، و نصب باب قيمتى ، و فرجه در ايوان مزار براى زوّار دادن ، و خيابان متصل
به دروازه مباركه را به وضع ارض اقدس محجّر كردن ، و نهرى در وى به طرز خوشى
جارى نمودن ، و تكيه حسينيه را كه اوّل آن از حرم است به طرح مطبوعى تجديد و تعمير
كردن(1) ، و در وسط بازار چهار راه نمايانى قرار دادن ، و از براى خدّام آستان عرش بنيان
آداب نيكى بر خلاف سابق در دخول و خروج و كشيك و اعتكاف يوم و ليل و اخذ وظايف
و مستمرى و مؤونه و غذاء مخصوص شاهانه مقرر داشتن ، و مردمان بىانصاف را از
خوردن وجوه و منافع موقوفه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام منع كردن ، و متدينين و امناء كبار بر
املاك موقوفه و خدمه اين عتبه عليّه گماشتن ، ابرار و اخيار را خواندن ، اراذل و اشرار را
راندن ، و تمام زواياى صحن و روضه و رواق و مدرسه جديد و عتيقه را تنظيف كردن ،
و كفشكن را منظم و معظم نمودن ، و براى كفشكهاى زائرين دو صندوق در طرفين
گذاردن ، و كشيكخانه آستانه مباركه را تزيين كردن ، و خدام را مجبور به قيام و قعود در
آنجا نمودن ، و ساختن كتابخانه بسيار مزيّنى در جنب ايوان حرم مطهر ، و تعمير كتب
و قرآنهاى كتابخانه مباركه كه نزديك به اندراس بود ، و تنظيف و تزيين دار الحفاظه ،
و ترتيب قرائت صبح و عصر را به وتيره ارض اقدس رضوى قرار دادن ، و چراغهاى بسيار
از هر قبيل براى حرم مطهر و صحن و ايوانهاى اطراف جلو حجرات و در منارهاى فوقانى
1. در چاپ سنگى : كردند .
(114) جنة النعيم / ج 4
و براى گنبد قرار دادن ، و مناره و مأذنه را با محل ساعت سلطانى و طرف ديگر كه عبارت
از سه قبّه است بر زِبَر مسجد بزرگ متصل به مدرسه قديمه به شكل خاص شايسته
افراشتن ، و براى آسودگى مجاور و زائر و وسعت احوال مرد و زن حمام وقفى را تعمير
و اصلاح نمودن ، يوماً فيوماً بر عمارات و منافع املاك و مستمريات و آذوقه و مؤونه
خدمات حضرت عبدالعظيم افزودن ، و شارع عام را از زاويه حضرت عبدالعظيم تا دروازه
طهران به مبالغ گزاف براى سواره و كالسكه و عرابه به طريق متينى از سنگهاى خُرد
برآوردن ، تمام آن به امر و فرمان اقدس همايون اعلى حضرت شاهنشاهى ـ صان اللّه دولته
عن التناهى ـ متولّى سابق الذكر موفق گرديده و با خلوص نيّت متصدى اين امر شدند .
والحق بر اين خدمت نمايان سزاوار است اولاد و احفاد وى در روزگاران فخرها نمايند
كه بر آنچه آن پادشاه عادل باذل سبب شد وى به جان و دل مباشر گرديد و چشم طمع
پوشيد و زبان اهل طمع را بريد و آخرت را بر دنيا ايثار كرد و اين عمل را ذخيره روز
رستاخيز خود قرار داد .
و غالب از ايام خود با فرزندان و گماشتگان به آن آستان عرش نشان حاضر شد و عزّت
خود را در حضرت سلطنت مؤبد داشت و دين خود را مؤيّد نمود .
و داعى در حين تحرير نظر نداشتم مقدار مصارفى كه براى تذهيب كنند [گان حرم[
مطهر حضرت عبدالعظيم كارگذاران اين دولت به امر قَدَرْ قَدْرِ اعلى حضرت اقدس
شهريارى نمودند ، و هر قدر مطالبه صورت آن را از اهل حساب كردم الحق به مسامحه
گذرانيدند و بىحساب مرا ساكت نمودند .
قصيدهاى كه جامع اين اوراق
در مدح حضرت عبدالعظيم سروده است
و براى عنوان كتاب « جنة النعيم » چند بيتى به جهت اخذ نتيجه خود گفته بودم ، مناسب
چنان دانستم كه در اين محل بنگارم و از اهل فضل و كمال و صاحبان طبع و ذوق معذرت
روح و ريحان شانزدهم (115)
مىخواهم ، و آن اين است :
از دولت جاويد تو اى شاه معظم
|
شد كشور ايران همگى امن و منظم
|
اى شاه شهان جان جهان معنى دانش
|
اى كان كرم قطب امم روح مجسم
|
صد شكر خدا را كه اين دولت منصور
|
بر جمله شاهان جهان گشت مسلم
|
[. . (1)] چو جانيست دوان بر تن كسرى
|
بذل تو چو ابرى است روان از كف حاتم از مهر تو شد كشور ايران همه چون خلد وز قهر تو شد مملكت كفر جهنم
روس است و پروس است و يا قيصر و خاقان در موكب اجلال تو چون كلب معلم
اى ناصر دين شاه خدا خواه جوان بخت صد بنده به دربار تو دارا و كى و جم
در عهد تو شد خطه رى روضه رضوان شيراز و صفاهان تبريز و خراسان هم
شه نامه فردوسى طوسى چو بخواندم اغراق و مجازاتش افزود مرا غم
شاهان عجم را ز براى طمع نفس بستود يكايك را تا حضرت آدم
|
1. كلمهاى در متن ناخواناست .
|
|
(116) جنة النعيم / ج 4
آخر چه جزا يافت از اين جيفه دنيا آخر چه توا(1) برد از آن برگ فراهم
اى خلق بخوانيد و ببينيد در اين عهد شهنامه سلطان عجم شاه مكرم
شه نامه سلطان عجم نام نكوئيست يكقرن و سه سال است كزو مانده به عالم
آثار رفيعى كه بنا كرده به ايران احصا نتوان كرد از اين كلك و از اين فم
اين قبه عالىّ شه عبدالعظيم است كز همت عالى تو چون كعبه معظم
زين خدمت فرخندهات اى خسرو خوبان از بعد خدا شاد بود حضرت خاتم
و آنگاه على نفس نبى از تو بود شاد واندر پى وى فاطمه آن خانم مريم
آنگاه امامان دگر بر تو فرستند تا روز قيامت همگى فيض دمادم
اين روضه كه مجموعه انوار الهى است آيند شب و روز ملايك زپى هم
بر ذات شريف تو نمايند ستايش گويا كه ثناى تو قضائى شده مبرم
1. كذا ، شايد : توان .
روح و ريحان شانزدهم (117)
اين روضه مگر عرش برين است تو گوئى انوار خدائيست در آن مضمر و مدغم
اين روضه مگر وادى طور است كه موسى بر درگه وى دال صفت كرده كمر خم
اين روضه مگر جنت موعوده عقبى است كز عالم برزخ بنشسته است مقدم
اين روضه شه زاده ابوالقاسم راد است كز جمله ابناء پيمبر بود اعظم
آباء كرامش همگى طيّب و طاهر تا صلب حسن سبط زكى كشته از سم
وآن باب گراميش كه عبداللّه قافه است وآنگاه على و حسن و زيد مفخّم
وآنگاه نظر كن تو درين روضه عالى بر روضه سه حمزه بن موسى كاظم
اين بنده كجا مدح و ثناى شه دادار با آنكه فصيحم به مديح توام ابكم
توصيةٌ لِمَنْ له التوليه
در معنى توليت و ولايت و شناختن متولى باشى قدر خويش را
چون تأليف اين كتاب براى آموختن آداب است و تخلّق به اخلاق اولوا الالباب ،
و يكى از آداب كه شرحش خالى از بهره و صواب نيست آن است كه رعاياى علّيه ممالك
ايران بدانند كه امر توليت بقاع شريفه ائمه و احفاد طاهرين ايشان امرى است اعظم امور كه
(118) جنة النعيم / ج 4
هر كسى را لياقت اين خدمت نيست .
و اهل لغت گويند : « ولايت » بفتح معنى وى ربوبيت است و « وِلايت » بكسر همانا
امارت است ، و به عبارت ديگر : ولايت به فتح محبت است ، و به كسر توليت و سلطنت
است(1) ، و خداوند مجيد فرموده است : « إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى
الصَّالِحِينَ »(2) يعنى : حافظ و ناصر و بردارنده شرور شماها را از من آن كسى است كه مرا
به رسالت خودش عزيز كرده است ، و قرآن بر من نازل فرموده است ، و از عادات اوست كه
متولّى اصلاح امور بندگان است مطيعين خودش را يارى مىكند .
پس به مفاد « هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ للّهِِ »(3) توليت خصوصيت به حق دارد ؛ از آنكه كمال محبت
و نصرت و حفظ و امارت و استيلا با اوست و آيه « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ . . »(4) الى آخره
شاهدى است واضح .
پس احدى به مذهب حق اولى در تصرف نفوس از خدا و رسول صلىاللهعليهوآله وامام عليهالسلام نيست ،
و اين مراتب ثلاثه در تلو يكديگر منطوى است حال آنكه متولّى مىشود مظهر اين اولياء
ثلاثه بايد باشد تا وى را متولّى گويند ، و الاّ روا نيست اين اسم بر وى گذاردن از آنچه در
توليت استيلاء شرط است ، و استيلاء متفرع بر محبت است ، و لازمه محبت نصرت است .
اما استيلاء بر دو قسم است : ظاهر و باطن .
1. جوهرى در صحاح 6/2530 ماده ( ولى ) مىگويد : والولاية بالكسر : السلطان . والولاية والولاية :
النصرة ، يقال : هم على ولاية ، أى مجتمعون فى النضرة . و قال سيبويه : الولاية بالفتح المصدر
والولاية بالكسر الاسم مثل الامارة والنقابة لأنه اسم لما توليته وقمت به فاذا ارادوا المصدر فتحوا . نيز
بنگريد به : المكاسب ، شيخ انصارى ( چاپ تحقيق شده ) 2/309 . مرحوم مازندرانى در شرح اصول
كافى 4/229 در شرح فقره « و ولايتنا ولايته » مىگويد : الولاية بالفتح : الحكومة والتصرف فى أمور
الخلق . و در 5/171 مىگويد : والولاية بالكسر : السلطان ، من ولى فلاناً إذا ملك أمره وبالكسر والفتح
ايضاً : النصرة والمحبة . سپس قول سيبويه را نقل كرده است .
2. اعراف : 196 .
3. كهف : 44 .
4. مائده : 55 .
روح و ريحان شانزدهم (119)
استيلاى باطن مخصوص حق است چنانكه نصرت واقعيه و محبت باطنيه اختصاص
به ذات اقدس وى دارد كه هر آن و زمان مانند ذرات حسيه افاضات و اشراقات وى تابنده
و درخشنده است ، و آن را مظاهريست و مظاهر آن انبياء و اوصياء و اولياء و ائمه
هدى عليهمالسلام هستند .
اما استيلاء ظاهر را مظهرى است و آن مظهر وجود اقدس حضرت شاهنشاه جمجاه
است كه توليت بر نفوس و امور كليه ناس بر حسب ظاهر دارد .
و مولوى گفته است :
پادشاهان مظهر شاهى حق
|
عارفان مرآت آگاهى حق
|
و اين استيلاء و توليت نيز بر دو قسم است : عام و خاص .
اما توليت عام آن است كه سلطان زمان بر تمام رعايا و براياى مملكت زمان خود
حكمران باشد ، و مثل وى مثل شير است در جهت سلطنت و استيلاء و قدرت و قاهريّت بر
ما سواى خود ، و در جهت حفظ و رأفت علما مانند سايه است كه پناه دهنده باشد .
اما توليت خاص آن است كه بر جماعتى محصور و معدود آمر و حاكم شود و در مقام
حفظ نفوس ايشان برآيد و بر آنچه از لوازم توليت است قصورى نورزد ، و الاّ از اين منصب
جليل و خدمت نبيل منزّل است .
به بيان ديگر به نحو مختصر عرض مىنمايم كه : دريا از شطوط ، و شطوط از انهار
كبار ، و انهار از جداول ، و جداول از سواقى ، و سواقى از عيون اقوى و اعظماند ، چنانكه
انبياء اولو العزم از انبياء مرسلين و انبياء مرسلين از انبياء غير مرسلين و ايشان از اوصيا
و ايشان از علماء اجلّ و اولى هستند .
پس هر يك از ايشان به حسب رتبه و مقام ظرفيت و شأنيت خاصى دارند ، توليت هر
يك بر حسب استعداد مخصوص اوست .
حال بنگر چگونه رشته سلطنت و اين استيلاء عام و خاص به ساحت قدس ملك
الملوك پادشاه اسلاميان پناه منتهى مىشود .
(120) جنة النعيم / ج 4
پس متولى ، بر نفوس كل اين آستان حكومت دارد .
اما به طريق مأموريت و نيابت و بقاء اين استيلاء و توليت از رأفت و عطوفت به
مأمورين از بندگان است كه همانا معنى عدل و داد خواهى است و هر آنكه بدين صفت
موصوف گرديد مالك الملوك عزّت اخرويه ابديه را جزاء عزّت دنيويه فانيه قرار مىدهد .
در اينكه توليت مقرره از جانب دولت ابديت محول است
و بر آن دو شكر سزاوار است
اكنون ملازم اين آستان و پاسبان اين بنيان رفيع الاركان جناب متولى جليل الشان
است .
از جانب سنى الجوانب مالك ممالك خطّه ايران مفتخر بدين توليت عظمى و نيابت
كبرى گرديد و بر نفوس كسانيكه ساكنين ملأ اعلى بر خدمت گذارى ايشان رشك فراوان
برند و تمناى اين منصب نمايان كنند برترى و مهترى يافت بداند وى را دو شكر لازم
است : يكى از حضرت سبحان كه بدين نعمت جليله او را متنعم گردانيد و ديگرى از پادشاه
جهان كه اين خدمت خاصه خويش را چون جانى بر خدمات ديگرش روان فرمود آخر
اين خدمت آخرت باقيه است و خدمات ديگر دنيائيست فانيه .
پس خوشتر آن است همه اوقات اين منصب جليل را شاغل مناصب ديگر قرار دهد
و به قدر مقدور در امور متعلقه به آن قصورى نورزد كه مورد سخط سلطان شدن همانا
موجب دورى از رحمت يزدان مىشود .
اكنون بنا بر مشرب داعى متولى را آداب مخصوصه است كه جز آداب عوام است ، پس
خوب است جملتى از آن را در اين روح و ريحان بنگاريم تا خواص بدانند و همه وقت
بخوانند كه البته آثار توليت مقتضى اين گونه حسن ادب و خدمت است ، و الاّ به اين خلعت
مهر طلعت مفتخر شدن دور از حكمت و مصلحت ؛ و امانت و ديانت امين هم بعد از امتحان
و اختبار است ، و علم به استعداد و ظرفيت و قرب به حضرت احديت است .
روح و ريحان شانزدهم (121)
آداب متولى در زيارت كردن مزار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
به بيان اهل صفا
عجالةً رعايت اهم و اقدم در تمام احوال اخلاص نيت و صدق طويت است كه مدار
جميع افعال و اعمال بر اوست : « فمن كان هجرته إلى اللّه ورسوله فهجرته إلى اللّه ورسوله »(1)
سيما در نيت زيارت حضرت عبدالعظيم كه تقرّب الى اللّه وتوسل الى اولياء اللّه شرط كمال
و تمام اوست و هر چه از امور اين آستان راجع به اين نيت شود منافى با خلوص نيّت در آن
ملحوظ نمىشود .
چون اراده خالصه و نيت حسنه متولّى اين آستان محرك و مهيّج گرديد براى زيارت
و حضور آن بزرگوار اثر آن غلبه روحانيت و ظهور نورانيت و حسن اخلاق و طلاقت وجه
و دوام ذكر و ملازمت . .(2) طيب نفس و شوق بىپايان و ذوق فراوان است .
از آنكه وصول به جناب رفيع و رهان منيع حبيب مفرّح قلب است و مبشّر كرب ، پس
از آن به زمان طى طريق هر قدر زائر نزديكتر شود به مزور و مخدوم خود بايد استبشار
وى زيادتر گردد .
و أعظمُ ما يكون الشوق يوماً
|
اذا دنت الخيام من الخيام(3)
|
بلى :
وعده وصل چون شود نزديك
|
آتش شوق تيزتر گردد
|
و بايد خضوع و خشوع و وظايف تضرع و حضورش در خدمت مزورش تجديد شود .
1. صحيح بخارى 8/59 ابتداى كتاب الحيل ، روايت نبوى است و طريق آن ضعيف مىباشد . نيز
بنگريد به : شرح مسلم ، نووى 13/54 ، الجامع الصغير 1/4 ح 1 ، كنز العمال 3/792 ح 8777 .
2. كلمهاى در چاپ سنگى پاك شده است .
3. و قريب به اين بيت است :
وابرح ما يكون الشوق يوماً
|
اذا دنت الديار من الديار
|
بنگريد به : فهرست منتجب الدين : 149 .
(122) جنة النعيم / ج 4
هر دمم از دل سرورى تازه سر بزند(1)
|
غالبا روز وصال يار نزديك آمده
|
سيما وقتى كه چشم وى بر مزار و گنبد ظاهر الانوار آن بزرگوار مىافتد اظهار اشتياق
زيارت از ديگران نمايد .
نعم ما قيل :
قرب الديار يزيد شوق الواله
|
لاسيما ان لاح نور جماله(2)
|
* * *
به اينكه كعبه نمايان شود زپا منشين
|
كه نيم پاى جدائى هزار فرسنگ است
|
و چقدر شاعر عرب اين ابيات را با وجد و طرب در دخول مدينه طيبه على ساكنها
سلام اللّه گفته است :
هذى قباب وهذى يثرب
|
ابشر فقد حصل الهناء المطلب
|
ابشر فقد حصل التواصل وانقضى
|
زمن الجفاء والوقت وقت طيب
|
والريح قد اهدت لنا من طيبة
|
عرفا كثير المسك بل هو اطيب
|
واضع عذارك فى المحبة واغتنم
|
عيش الرضا ودع العواذل يغصب
|
بشمايل القمر المحجّب قد بدت
|
جهراً ونور جماله لا يحجب
|
وادخل بحجرة احمد وقبابه
|
يأوى الفقير ويستجير المذنب
|
بلى :
كو طاقت آنم كه به اين جاذبه شوق
|
رخسار تو را بينم و بىتاب نگردم
|
البته باعث خضوع و خشوع ظاهر و باطن است و استغراق مراقبه حضور و عظمت
شأن مزور در اين زائر بايد ظاهر گردد ، و بايد بدين حالت حسنه كه همانا از جذبه و جلوه
دوست است در آن روضه متبركه تشكّر كند .
1. كذا ، وزن شعر اشكال دارد . 2. سبل الهدى والرشاد 12/385 .
روح و ريحان شانزدهم (123)
هر گل و سبزه كه در باغ نمودى دارد
|
آخر اى باد صبا اينهمه آورده توست
|
در آداب دخول به حرم محترم است
پس از ورود به حرم محترم از آنچه هتك حرمت و اساءت ادب است ناچار بايد محترز
شود ، و بداند اين مكان منزله رحمت و مقام عزت است و خاطر را از شواغل ديگر مانع
گردد ، و خود را در حضرت با عظمت جناب خامس آل عبا سيد الشهداء ـ روحنا له الفداء
ـ بيند ، با تعظيم و هيبت و وقار بدون سمعت و رياء جوارح و اعضاء را نگاه دارد ، و خود را
طالب سالك سائل فقير بداند ، و دست طلب و مسألت با كمال مسكنت بذيل عنايت ايشان
بيندازد ، و رجاء اجابت هم داشته باشد .
نعم ما قيل :
حاشاه أن يحرم الراجى مكارمه
|
أو يرجع الجار منه غير محترم
|
و أيضاً خوش گفته است :
على بابك العالى مددت يد الرجا
|
ومن جاء هذا الباب لا يختشى الردا
|
وأنت اراداتى وأنت وسيلتى
|
فيا حبّذا أنت الوسيلة والقصدا
|
پس اظهار اين خدمت و اتيان اين زيارت را بضاعت مزجات بداند و بر آن مغرور
نشود ، و به زبان حال بگويد :
جئنا إليك بضاعة قد ازجت
|
فاقبل بضاعتنا ولا تجفاها
|
بعد از قرائت زيارت نامه به مقدار حالتى كه دارد توقف نمايد و شرايط تعظيم را به
جاى آرد ، پس از نماز زيارت و تأديه تحيت و شكر اين نعمت و موهبت ، و استغفار از
معصيت ، و عصمت خواستن از حضرت احديت ترك صحبت كرده تقبيل ضريح و شباك
منوّر كرده با حالت وقار و انكسار بيرون آيد .
ذوق اين مى نشناسى بخدا تا نچشى
پس آنكه نسبت به اين آستان دارد بايد در زيارت كردن مسرت فراوان يابد .
(124) جنة النعيم / ج 4
نعم ما قيل :
كفى شرفاً أنى مضاف اليكم
|
وأنى بكم أوعى وأرعى وأعرف
|
آنگاه براى خود در صحن شريف مقرّى قرار داده بستگان آن آستان را بخواند و آنچه
لازمه امر و نهى ، حكم و زجر است بفرمايد و دقيقهاى از نصيحت جهال غافل نباشد ، پس
سرآمد امور و خاتمه اعمال قضاء حوائج رعاياست .
چه با حبيب نشينى و باده پيمائى
|
به ياد آر محبان باده پيما را
|
سيما فقرا از ايشان كه رفقاء خدا و عيال اللّهاند كه استفسار از احوال ايشان لازم
و متحتم است و سبب قبولى زيارت و رضايت مزور است .
حافظا علم و ادب و زر كه در حضرت شاه
|
هر كه را نيست ادب لايق قربش نبود
|
و البته متصدى اين امر و متولى اين آستانه تا متأدب به آداب ملوكانه نباشد مفتخر
و سرافراز بدين خدمت نمايان نمىگردد .
پس خوب است اين شعر را به عموم خدّام و زائرين بخوانم :
اَدِّبُوا النفس أيّها الاصحاب
|
طرقُ العشقِ كلُّها آدابْ
|
و مطلب الزم داعى آن است : چنانكه در مسجد كراهت دارد اجراء حدود كردن و آواز
بلند نمودن و آلات حرب كشيدن ، در اين مشاهد عظيمه كه مساجد عظام خاصه الهيه
است نيز مكروه است .
بعضى را كه تاديب و تعزير لازم دارند و جزاء كردار ايشان را بايد بدهند تا عبرت
ديگران شود و سياسات مدنيّه الهيه هم تعطيل نشود محلى معين نمايند در خارج از صحن
به وضع مشروعى كه مطبوع خاطر مهر مآثر اين امامزاده لازم التكريم است تعزير و تنبيه
كنند .
روح و ريحان شانزدهم (125)
در اينكه متولى از مقصور عفو و اغماض كند
و اگر نه تعزيرات مقصرين را در صحن شريف موقوف دارد
اما بذل و احسان و اعطاء و جوائز و صِلات شايد به اهل خدمت در مجامع عام اصلح
و اولى باشد چنانكه عفو و اغماض از گناهان هم در صحن شريف صله و احسان
نمايانيست ، و احترامى است از حضرت عبدالعظيم كه به جهت آن جناب در آن روضه كه
احسن قباب است شده است .
و اين چند بيت را خوب است بنويسم و زبان جسارت را ببندم و از گفتارهاى خود
معذرت بخواهم :
رأى المجنون فى البيداء كلباً
|
فمدّ(1) له من الاحسان ذيلا فلاموه على ما كان منه(2) وقالوا لم مسحت(3) الكلب نيلا
فقال دعوا المدينة(4) ان عينى رأته مرّة فى حى ليلا(5)
|
يعنى :
بوالفضولى گفت اى مجنون خام
|
اين چه شيداست اينكه مىآرى مدام
|
پور سگ دايم پليدى مىخورد
|
مقعد خود را بلب مىاسترد
|
عيبهاى سگ بسى او مىشمرد
|
عيب دان از عيب او بوئى نبرد
|
گفت مجنون تو همى نقشى و تن
|
اندرا بنگر شبى در چشم من
|
كين طلسم بسته مولاست اين
|
پاسبان كوچه ليلى است اين
|
1. در فيض القدير : فجرّ .
2. در فيض القدير : فلاموه لذلك وعنفوه .
3. در فيض القدير : أنلت .
4. در فيض القدير : الملامة .
5. فيض القدير فى شرح الجامع الصغير 2/567 ش 2264 .
(126) جنة النعيم / ج 4
پس احترام خدام اين آستان و حرم بر كافه عرب و عجم لازم و واجب است براى
نسبتى و خدمتى كه دارند جز متولى اين آستان كسى را نمىرسد جسارتى نمايد و اظهار
رفعت كند ، اگر قدر خود بدانند و ملتفت شوند كه در چه خدمت نمايانند .
فيا ساكنى اكناف طيبة كلكم
|
الى القلب من اجل الحبيب حبيب
|
* * *
حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
|
از آنكه صنعت بسيار در عبادت كرد
|
ربّنا ! لا تجعلنا من الغافلين واجرنا من عذابك يا ارحم الراحمين .
[ ثمرات توليت جناب امين السلطان ]
مخفى نماناد كه تحديث نعمت و تبيين حقيقت بر هر فردى از افراد اين امت لازم است ،
سيما بر امثال ما دعا گويان كه همه اوقات قوت اسلام و قدرت اسلاميان را طالبيم و غالباً
در مجامع و محاسن عامه حاضر مىشويم و خود را لسان علماء و نواب ايشان در ابلاغ
احكام مىدانيم .
البته آنچه بين امت از نتايج اوامر و احكام ونواهى الهيه مشاهده كرديم بايد اظهار
نمائيم و اطلاع بدهيم تا بعضى بدانند و باعث تقويت قلوب اهل ايمان شود .
پس از تقريرات واقعيه و اعلامات امور خيريه نيز در كتابها تحرير و ضبط نمائيم تا
آنكه آيندگان را عبرت و نصيحتى باشد و از حالات سابقين اطلاع و بصيرتى پيدا كنند .
و هر كتابى كه تأليف مىشود براى نفع مسلمانان است و موعظه جاهلان .
بناء على هذا جايز نيست از روى هوا قلمى كشيده شود كه مطابق واقع نباشد و گوينده
را هم نظرى جز بهرهاى دنيويه نبود ، چون چنين شد اوراق آن كتاب سزاوار چسبانيدن به
ابواب است نه براى نظر نمودن اولوا الالباب !
و داعى از آنچه مصطلح است نهايت نفرت داشته و دارم ، و غرضى در شرح و بسط اين
كتاب جز بيان حقيقتگوئى و تحديث نعمت نيست و اگر نه آثارى بر تقريرات و تحريرات
روح و ريحان شانزدهم (127)
كذبيّه غير واقعيهام مترتب نخواهد بود .
پس خوب است آنچه از ثمرات توليت جناب امين السلطان بالحسّ و العيان ديدهايم
در اين عنوان بنگاريم و خلاصه آنها كه دوازده ثمره است در اين كتاب منظور آوريم :
ثمره اول
در منع اشرار از زاويه مقدسه
در زمان قديم جماعتى از اراذل و اشرار و اهل ظلم و سكنه بازار بعد از حيف و ميل
اموال مسلمانان در زاويه حضرت عبدالعظيم متحصن مىشدند ، علاوه از آنچه كرده بودند
در اطراف صحن شريف اعمال ناشايسته از ايشان سر مىزد و بيعارى را شعار خود قرار
مىدادند ، و انجمنى داشتند و جز لغو گوئى و عيب جوئى و معاشرت بىمعنى ثمرى بر
اجتماع و ازدحام ايشان در آن آستان نبود .
و معلوم است اين اشخاص نه از اهل عبادتند و نه از اهل زيارت جز اينكه حضرت
عبدالعظيم را از خود منزجر و بيازارند ديگر ثمرى وجود ايشان نداشته .
و اين فقره مدّتى است موقوف شده ؛ از آنكه هر ماه و هفته استفسار از معتكفين آن
آستان مىشود ، و اشخاصى هم بر اين عمل گماشتهاند تا عرض عارضين و وضع معتكفين
را بدانند كه اگر از اهل شر و رذالتند در مقام دفع و چاره برآيند ، و به لسان خوشى از ايشان
معذرت خواسته مجاورين را از شرور ايشان آسوده كنند ، و هم امينى مقرر داشته كه
عريضهجات عارضين و ملهوفين از هر بلد را كه به اين آستانه متبركه ملتجى مىشوند
جمع نموده در هفتهاى يك مرتبه به طهران آورده خود بلا واسطه عرايض را به حضور
اقدس شاهانه برده ، ذات اقدس ملوكانه با كمال دقت به عرايض ملهوفين ملاحظه نموده ،
احكام عادله در فوق هر يك به دستخط مبارك صادر مىفرمايند .
و هر حكم كه صادر شد جناب امين السلطان آن حكم را راجع به هر ادارهاى كه باشد با
كمال جدّ و جهد به موقع اجراء مىدارند مىرسانند ، و عارضين با كمال خوشوقتى
(128) جنة النعيم / ج 4
و مقضى المرام از هر ولايت كه آمدهاند مراجعت مىنمايند .
و الحق اين كار اسباب نهايت تعظيم و توقير اين آستان مقدّس ملايك پاسبان شده
است .
ثمره دوم
در ترك شرب خمر و تهديدات اكيده در جوار زاويه مقدسه
در زمان قديم شرب خمر در زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم متداول ، و از اهل شهر
و اهل آن زاويه متبركه در اقدام اين گناه بزرگ مضايقه و دريغ نداشتند ، و جمعى به
ملاحظه بىمنزلى يا ملاحظه ديگر دوستى خانوار در آن زاويه مقدسه اختيار مىنمودند با
كمال فراغت چندى در آن خانه مشغول به لهو و لعب و شرب خمر با امثال و اقران خود
مىگرديدند .
بحمد اللّه تعالى در اين اوقات شراب كمياب است بلكه مىتوان گفت كه به هيچ وجه
يافت نمىشود و حكم معدوم دارد ، و براى دواى مريضى اگر وقتى ضرورت شود و اجازه
طبيب داشته باشد مثقال آن را با خروارها به اذن و اجازه بايد ببرند ، و اهل اين عمل
موجب سخط و قهر و عذابند .
و عجب است در اين سنوات در اماكن شريفه ديگر انواع معاصى و ملاهى بسيار
مىشود اما در نجف اشرف اهلش مانند اهل كربلا شدهاند و اهل كربلا مانند اهل بغداد
نااهلاند ، و دليل بر مراد ـ به عكس سابق كه معروف است در نجف شراب سركه شد ـ در
اين سنين به نحو يقين سركه شراب گرديد !
و اين اختلاف و رفع كرامات براى اختلاف حالات ابناء زمان مىشود ، پس شرع
اقدس خواسته است در ليالى متبركه و ليالى جمعه و شب قدر بندگان خدا به دعا و انابه
و استغفار و تهجّد و تضرع مشغول شوند ، و همچنين خواسته است در جوار ايشان دوستان
و شيعيان متذكّر اوراد و اذكار و ادعيه و زيارات و عبادات خاصه باشند نه آنكه هر معصيتى
روح و ريحان شانزدهم (129)
كه در خانه خود قدرت ندارند در ايام معظّمه بيايند و در جوار ايشان كنند .
البته اين قسم معصيت و تجرى را دو عقوبت است : يكى ارتكاب معصيت ، و ديگرى
هتك حرمت از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است ، و البته ثمره خدمت به دين خاتم النبيين صلىاللهعليهوآله
باعث ازدياد و تقويت دولت مىشود .
پس از حسن مواظبت جناب ايشان اين معصيت بلكه اغلب معاصى در اين زاويه ـ
بحمد اللّه ـ معدوم است . بعلاوه در ساير اماكن مشرفه كه منتسب به زاويه مقدّسه است از
قبيل امامزاده عبداللّه و بىبى زبيده و بىبى شهربانو و امامزاده ابوالحسن و ابن بابويه
و ساير باغات و قهوه خانههاى خارج بلده هم شرب خمر يا اقدام به ملاهى و مناهى براى
احدى مقدور نيست .
ثمره سوم
در عدم سرقت و بيان مجملى از حسن تنظيم حضرت امير كبير
آقاى نايب السطنه دام اقباله
بعضى از دزديها در دار الخلافه مىشد در زمان سابق كه اموال مسروقه را بعينها در
حضرت عبدالعظيم مىيافتند . دزدها در طهران دزدى مىكردند و به آن زاويه مقدّسه
مىآمدند و آنچه برده بودند در آنجا قسمت مىكردند ، و اگر اطلاعى از حالشان كارگذاران
دولت مىيافتند ناچار در آن زاويه مشرفه متحصن مىشدند .
آيا خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و ائمه انام و علماء اعلام فرمودند كه قطّاع الطريق و خورندگان
مال مسلمانان بجوار آن امامزاده معصوم بيايند و بست بنشينند و متحصن شوند ؟ ! و على
رؤس الاشهاد اموال مردمان را قسمت نمايند و صاحبان آنها قدرت بر مطالبه و تقاص
نداشته باشند !
جناب امين السلطان بعد از آنكه حكومت زاويه مقدّسه و توليت آستانه متبركه به
ايشان واگذار شد :
(130) جنة النعيم / ج 4
اوّلاً : هر چه دزد كه در اين بلده بود امر به اخذ آنها كرده آنها را مغلولاً به دار الخلافه
فرستاد .
و ثانياً : كسانى كه اين اشخاص را به خانه خود راه و پناه مىدادند التزام سخت گرفته كه
بعد از اين ، اين قبيل اشخاص را به خانه خود راه ندهند .
و ثالثاً : روزنامه نويسى گماشتند كه در هر هفته دو مرتبه تمام وارد و خارج اين بلده را
روزنامه نوشته مىفرستد كه اگر آدمى كه شرور يا دزد يا هرزه باشد وارد شود فوراً او را
خارج نمايند و راه ندهند .
بحمد اللّه تعالى در اين اعوام از حسن كفايت حضرت مهر طلعت اشرف افخم والا نايب
السلطنه ـ زيد افضاله ودام اقباله ـ در طهران و حدود آن سرقت و دزدى موقوف است ،
و دزدهاى مشهور معروف در حبس حكومت سالهاست محبوسند و مردم آسوده حال
و مرفه الاحوال مىباشند .
و عجب است كه روزى به حضور مهر ظهور حضرت اشرف معظم مشرف بودم ، دزدى
در كمال شهرت و اقتدار فرار كرده به عراق عرب پناه برده بود . خبر آوردند كه موكّلين از
جانب سنّى الجوانب ايشان از كارپردازان اماكن شريفه آن دزد را خواستند ، بعد از فحص
بسيار او را در بلده حله يافتند . وى را مغلولاً بدون مزاحمت بستگان دولت عثمانيه با
اغتشاشاتى كه در آن حدود بود حاضر نمودند .
و اين نحو قدرت و حكومت سالها بود كه در ايران و طهران ديده نشده بود و بر اين
موهبت بايد كمال شكرگزارى نمود كه اين ظلم و تعدى و سرقت اموال در اين حدود كه
اعظم آمال عباد است مفقود شده .
ثمره چهارم
در ترك معاشرت زوانى و فحشاء در اين زاويه مقدسه
بعضى از لئام و شوابّ با بعضى از نساء فواحش به طرزهاى مخصوص به زاويه
روح و ريحان شانزدهم (131)
حضرت عبدالعظيم مىآمدند و تلاقى زوانى و زانيات چه در اوقات شريفه و چه اوقات
ديگر در اين زاويه معظمه بوده است .
در اين سالها اين طريق فحشاء منقطع است ، از آنكه در ابتداء توليت جمعى را شكنجه
و عقوبت فرمودند ، و مقرر داشتند هر خانه كه در او اين نحو معصيت شود صاحب آن
جريمه گزاف دهد بلكه آن خانه هم خراب گردد كه استحقاق تبعيّت و مجاورت حضرت
عبدالعظيم را چنين خانه ندارد ، و هر آنكه از اهالى حضرت عبدالعظيم مصرّ در معصيت
شود از اين حدود بيرون رود و رخت به خطّه ديگر كشد كه معصيت كردن مهمان در خانه
ميزبان روا نبود مگر آنكه آثار توبه و استغفار از وى آشكار شود .
و البته آن كس كه توليت و استيلاء بر نفوس دارد بايد مردم را در اقبال خيرات آمر باشد
و از منهيّات ناهى كه ثمرات اين امر و نهى راجع به دولت است و الاّ باعث فساد و خرابى
مملكت مىشود .
البته تهديد و وعيد و عقوبت شديد گاهى مفيد است براى آنكه اين مردم نادان اقبال
و اقدام در اعمال خير ندارند در زمانى كه خود را محكوم و مأمور ندانند ، و چاره اهل رذل
از جهل و نادانى و نافرمانى خداوند سبحان همان تأديب و تعزير است و غير از آن مخلّصى
نيست .
خلاصه در طهران كه اهل معصيت اين معصيت را نتوانند اتيان كنند لابد به اين زاويه
مىآيند ، در آن هم كه قدرت بر مبادرت و مباشرت به اين معصيت نباشد يا نادم و پشيمان
مىشوند يا به جاى ديگر نهضت مىنمايند ، نستجير باللّه من افعال الأراذل !
ثمره پنجم
در تسعيرات غلاّت و حسن اخذ هر قسم از اجناس
تسعيرات غلات و قيمتهاى اجناس و اطعمه بازار در زمان ازدحام و اجتماع زوّار بناء
معيّنى نداشت ، هر كسى از سكنه آن زاويه و اهل سوق به هر نحوى كه ممكن بود هر چيزى
(132) جنة النعيم / ج 4
كه محتاج زائرين بوده به هر قيمتى كه مىخواستند مىفروختند و بحثى هم بر ايشان نبوده
و زوّار هم ناچار هر وجهى كه داشت مىداد و مىخريد .
در اين سنوات تنظيمات حكومتى تكليفات ايشان را معلوم كرده است و نمىتوانند از
رسم و قانون معيّنى تعدى كنند و آنچه معمول و مرسوم ولايت است و منوط به عدالت از
ابتداء سال تا آخر آن بر حسب حكومت ممضى و مجرى است ، و اشخاصى نيز براى ابقاء
اين نظم كه عزم فرمودهاند موكّلند بدون خلاف انحراف از آن ممتنع است .
والحق تا كنون اين ثمرات كه تحرير مىشود باقى است و هر كسى به حدّ خود واقف
و آسوده حال ، و بر اين آستان معتكف است .
ثمره ششم
در تغيير املاك موقوفه از براى خدام و منافع هر يك
مدتى بود متمادى املاك موقوفهاى كه از مراتع و مزارع و دكاكين و قرى و حمامات
و خانات كه سلاطين و وزراء و امراء و اعيان و تجار وقف كرده بودند از جهت عين
و منفعت معين نبود ، و از اين جهت بسيار حيف و ميل مىشد ، و علاوه در آخر سال بقاياى
كثيره مىخواستند ، يعنى آنچه صرف در غير محل مىشد مورد مؤاخذه نمىگرديدند باز
مطالبه مىنمودند و مخارج و مصارف غير واقعه مىخواستند !
جناب امين السلطان املاك موقوفه را بتمامها معلوم كرده و منافع آنها را نيز تعيين
نموده ، بلكه در سنوات توليت خود بر ارباح و اجارات آنها افزوده و يك نفر از امناى اين
بلده را تحويلدار منافع موقوفات قرار داده ، و نويسنده راست قلمى را سررشتهدار خزانه
نموده ، آنچه در عرض سال از منافع موقوفه عايد شود ثبت و ضبط نموده و آنچه به
مواجب و جيره و مقررى خدام اين آستانه مقدسه برقرار است ، و آنچه به مصارف
روشنائى چراغهاى متعلق به آستانه مىرسد ، و آنچه به مصارف بنائى و تعميرات
و مخارج تعزيه دارى ايام عاشورا و مخارج ساليانه شام و نهار و قهوه و غليان و چاى
روح و ريحان شانزدهم (133)
خدام كشيك مىرسد ، تماماً برات نوشته مىشود و به مُهر مِهر آثار حضرتى كه تازه قرار
دادهاند رسيده و رؤساى آستانه مقدسه ثبت نموده سياهه برمىدارند ، و در آخر هر سال
جمع و خرج منافع موقوفات را كتابچه نوشته به نظر اولياى دولت قاهره رسانيده و به
تصحيح مبارك اعلى حضرت قَدَرْ قدرتِ همايونِ شهريارى مىرسانند كه در واقع باز
رسيدگى به اين عمل مقدّس مخصوص بذات اقدس ملوكانه است .
و در اوايل هر سال كتابچه دستور العمل براى مصارف منافع موقوفه نوشته مىشود از
لحاظ اقدس شاهنشاهى كه گذرانيد نگاه مىدارند .
و اين همه براى اين است كه هم شؤونات آستانه مقدسه در ازدياد و برقرار باشد ، و هم
دينارى از منافع موقوفه حيف و ميل نشود .
و در اول رجوع اين خدمت به ايشان منافع يك ساله موقوفه را معين نموده براى هر يك
از خدام آستانه مقدسه از متولّى باشى و رؤسا و خدام و غيره مستمّرى جيره و مواجبى از
نقد و جنس معين نموده و فرمان نوشته به مهر مبارك حضرت كه در نزد مهردار آستانه
مقدسه با كمال احترام ضبط است رسانيده به هر كس دادهاند كه حقوق خود را موافق
فرمان برات صادر نموده دريافت دارند ، و آسايشى كه در معيشت و گذران دارند همگى
دقيقهاى از خدمت خود غفلت نكنند ، و به كارهائى كه خلاف احترام و شأن خدمت به(1)
اين آستانه مقدسه است اقدام ننمايند .
و بعد از اخذ تمام آنها صرف به آن آستان به وضعى كه ديده مىشود نمود ، و اين فقره
ناشى از بىطمعى است و حسن كفايت و مواظبت در خدمت است ، و الاّ نمىتوانست
سائرين را ممانعت نموده ؛ از آنكه خائن خائف است و خورنده ديوانى و املاك موقوفه
متزلزل و متوحش ، و اوامر و احكام او بر رعايا و اهل غرض و طمع كما ينبغى جارى
نبوده .
1. در چاپ سنگى : خدمه كه .
(134) جنة النعيم / ج 4
والحق اين نحو توليت و حكومت سرمشقى است براى حكّام و متولّيان عظام .
و آنچه در افواه خواص و عوام شنيدهايم بعد از موقوفات آستانه رضويه ـ سلام اللّه
على ساكنها ـ در اين حدود روضهاى و بقعهاى مانند زاويه حضرت عبدالعظيم وقفيّات
ندارد حتى بقعه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام .
مع هذا در اين مدت ممتدّه غير از كارگزاران دولت عليّه و اهل استيفاء و حساب كسى
نمىدانست كه اين بزرگوار چقدر موقوفات دارد(1) .
بحمد اللّه تعالى در اين زمان معلوم و مشخص است ، و در كتابچه على حده مضبوط
1. در ضمن يادداشتهاى تاريخى ، به نشريه آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام برخورد كردم كه در
فروردين سال 1349 به چاپ رسيده بود . در صفحه 29 از اين نشريه ، درآمدهاى سه سال 1346 ـ
1348 را نوشته كه جهت آگاهى خوانندگان محترم در اينجا درج مىگردد :
موفقيتهاى مالى در سال 48 :
به دنبال اقدامات انجام يافته در سال 47 كه گشايش و بهبود در امور مالى و ازدياد درآمد را
همراه داشت در سال 1348 با تجارب بيشتر فعاليتهاى تازهاى در طى يازده ماهه گذشته انجام گرفت
و با جلب اعتماد ، زائران اين ساحت قدسى كه به خدمات خدمتگزاران آستانه اطمينان و توجه پيدا
كردند درآمدهاى آستانه اعم از موقوفات و نذورات و درآمدهاى متفرقه ديگر كه به صورت كمك
و به منظور تكميل تعميرات و تزئينات آستانه تقديم مىنمايند افزايش قابل ملاحظه يافته ، و مقايسه
زير اجمالى از افزايش تدريجى درآمد را نشان مىدهد :
1 ـ جمع درآمد آستانه در سال 46 8420584 ريال
2 ـ جمع درآمد آستانه در يازده ماهه سال 47 13266713 ريال
3 ـ جمع درآمد آستانه در يازده ماهه سال 48 16306553 ريال
بالنتيجه مبلغ 16306553 ريال كه در يازده ماهه سال 48 به حيطه وصول درآمده ، نسبت به
يك ساله 46 مبلغ 7885969 ريال اضافه وصولى حاصل ، و نسبت به يازده ماهه سال 47 مبلغ
3039840 ريال افزايش درآمد بدست آمده ، بديهى است با احتساب درآمد حاصله از موقوفات
و نذورات و غيره در يك ماهه اسفند ماه سال جارى كه در شرف پايان است مبلغ اضافه درآمد فزونى
خواهد يافت .
اميد است همت بلند زائران محترم هميشه شامل حال خدمتگزاران آستانه باشد تا توفيق
بيشترى در انجام وظائف محوّله بدست آورند .
روح و ريحان شانزدهم (135)
و ثبت است كه صورت آنها بعينها در آخر اين ثمره نوشته مىشود(1) .
1. مراد آخر اين ثمرات است كه ثمره دوازدهم است ، و البته در چاپ سنگى وجود ندارد و صفحات آن
( 472 ـ 477 ) اسقاط شده است . مؤلف در پايان كتاب تصريح مىكند كه صورت كتابچه موقوفات
و املاك آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام قبلاً در پايان ثمره دوازدهم بچاپ رسيده ، ولى به جهت
چاپ نامناسب و اغلاطى كه داشته از آنجا حذف گرديده و پس از اصلاحات و تجديد نظر ، ديگر بار
در پايان كتاب بچاپ رسيده است ، كه ما نيز در چاپ كنونى عين آن را درج نموديم .
البته بايد توجه داشت آنچه مؤلف در پايان چاپ سنگى آورده فقط صورت جمع و خرج سال
1296 مشتمل بر املاك و مستقلات موقوفه بر آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است كه ابتدا به
ذكر مستقلات پرداخته و پس از آن مخارج و اسامى خدام ، قراء ، آستانهداران ، گلاب داران ،
فرّاشان ، و مخارج روشنائى و چراغ ، حجّارى ، بنائى و جز آن مىباشد ، چنانچه در صفحات پايانى
كتاب عيناً درج شده است ، ولى به آنچه مؤلف وعده داده درباره ساير موقوفات ، صورت آنها مندرج
نيست . جهت تكميل اين منظور ، صورت موقوفاتى را ـ كه به ضميمه برخى از چاپهاى « خصائص
العظيمية » در سال 1319 مستقلاً اضافه شده ـ مىافزائيم .
ولى قبل از بيان آن ، مناسب است به آنچه در باره تاريخچه موقوفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در
« ميراث جاويدان » به خامه جناب سيد عبداللّه عقيلى حضرت عبدالعظيمى آمده اشاره كنيم ، وى در
مقدمه مقالش با عنوان « فرمان اشرف افغان و موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام » مىگويد
( ميراث جاويدان ، سال هفتم ، شماره 7 ، تسلسل 28 ، ص 71 ـ 72 ) :
از موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام پيش از قرن هشتم هجرى قمرى اطلاعى در دست
نيست . اما از اواسط اين قرن كه يكى از محتشمين سادات رى ، به نام سيد شرف الدين حسين ،
چندين رقبه از املاك خود را بر اين آستانه وقف كرده و توليت آن را به خود و سپس به فرزندان ذكور
خود ، نسلاً بعد نسل تفويض نموده است و نيز چند تن ديگر از بزرگان آن عصر كه به پيروى از او
املاكى را وقف آستانه كردهاند ، اطلاعات نسبتاً كافى در دست است و با اينكه اصل قبالات و وقف
نامجات از ميان رفته ، در گزارش مجلس تحقيق و تفتيش اوقاف كه در زمان شاه طهماسب اول
صفوى ( 930 ـ 984 ه ق ) ، در تاريخ اول رجب 961 ه ق تنظيم شده ، صورت كلّيّه اين رقبات و نام
واقفين و متوليان آنها ذكر شده است .
اما گفتنى است كه واگذارى توليت اين موقوفات به اولاد ذكور سيد شرفالدين ، نسلاً بعد نسل
و بدون ذكر مشخصه ديگر ، به مرور زمان ، تشخيص متوليان شرعى را دشوار ساخته و مدعيان
بسيارى را براى تصدى اين وظيفه كه حقّ التوليه چشمگيرى هم داشته است ( ثلث از عوايد
موقوفات ) برانگيخته ، به طورى كه در اواسط قرن دهم هجرى قمرى كه شاه طهماسب به توسعه
و ترميم و تنظيم امور آستانه همّت گماشته بوده براى تشخيص متوليان شرعى ، ناچار از مراجعه به
مجلس تحقيق و تفتيش اوقاف شده است و اين مجلس پس از مطالعه اسناد و وقف نامجات ، از ميان
مدعيان مختلف دو نفر را به نامهاى امير نظامالدين عليشاه بن امير سعد الدين عنايت اللّه و امير حسام
الدين ابراهيم بن امير ناصرالدين خليل اللّه به عنوان متوليان شرعى موقوفات قديمه آستانه برگزيده
است . پس از آن ، پادشاه مزبور خود نيز رقبات چندى را بر آستانه وقف كرده و يا به سيورغال مقرر
داشته ولى توليت آن را به خاصّه شريفه واگذار كرده كه زير نظر وزير يا يكى از صدور وقت اداره
مىشده است .
اقدامات شاه طهماسب درباره تشخيص متوليان شرعى ، اگر چه در برههاى از زمان ، نسبتاً
كارگشا و موجب نظم و ترتيب آستانه بوده است ولى پس از دو ـ سه نسل كه اعقاب متوليان شرعى ،
از نو رو به افزايش گذاشت ، و اختلافات آنها با يكديگر از يك سو و با متوليان انتصابى از سوى ديگر
بالا گرفت ، بر مشكلات سابق چنان افزود كه گاهى كار به « مناقشات جاهلانه » مىكشيد و مداخله
سلاطين وقت را ضرورى مىساخت .
* * *
اينك به ذكر اين موقوفات كه عبارت از يك مدرسه و چند مسجد و تكيه و كاروانسراست
مىپردازيم :
موقوفات مدرسه مرحوم مغفور فردوس مكان آقا ميرزا ابراهيم خان امين السلطان طابثراه .
توليت با حضرت مستطاب اجل اكرم افخم اشرف اعظم اتابك اعظم مدّ ظلّه العالى است .
نظارت با متولى باشى سركار فيض آثار .
صورت موقوفات زاويه مقدسه كه جزو موقوفات آستانه مباركه نمىباشد
موقوفات مسجد جامع فوقانى كه مرحوم مغفور آخوند ملا رجبعلى امام جماعت مجتهد
و همشيره مرحومه قائم مقام و مرحوم محمد عليخان وقف كردهاند نصّاً من الواقف با اورع و اتقاى از
اولاد مرحوم آخوند ملا رجبعلى امام جماعت است نسلاً بعد نسل وَبَطناً بعد بطن كه فعلاً اورع و اتقاى
از اولاد آن مرحوم از مرحوم مغفور آقا شيخ مهدى مجتهد امام جماعت جناب آقا شيخ آقا بزرگ
مجتهد نجفى است كه متولّى شرعيست .
موقوفات شش باب دكّان است كه هر يك شش دانگ مىباشند ، واقعه در سر چهار سوق راسته بازار
زاويه مقدّسه است از قرار تفصيل ذيل :
امام جماعت و واعظ مسجد جامع فوقانى اباً عن جد را بنا جناب شريعتمدار آقا شيخ جواد سلّمه
اللّه تعالى است و امام جماعت مسجد جامع تحتانى كذلك جناب شريعتمدار آقا شيخ حسين سلّمه اللّه
تعالى از طرف قرين الشّرف اعلى حضرت قدر قدرت شاهنشاهى به طريق معمول همه ساله به
جناب شريعمتدار آقا شيخ جواد سلّمه اللّه تعالى مرحمت مىشود يك حلقه انگشتر نگين الماس مقوم
به شصت تومان . به موجب دست خطّ مبارك به توسّط حكمران دارالخلافه از باب افطاريّه شهر صيام
به جناب معزّى اليه از طرف قرين الشّرف مرحمت مىشود به توسط جناب جلالتمآب اجلّ اكرم امير
حضرت دام عزّه كه در جلالت و نبالت معروف و از اجلاّى بزرگان است مبلغ چهل تومان . توليت
موقوفات تكيه معروفه به گذر با معتمد السُّلطان حاجى آقا محمّد است مطابق تفصيل جداگانه .
توليت موقوفات تكيه معروفه به فخرآباد با عاليجاه نصير بيك صاحب جمع است مطابق سياهه
جداگانه .
توليت موقوفات تكيه ميدان زاويه مقدّسه كه اباً عن جد با مرحوم شريعتمدار آقا شيخ مهدى
مجتهد طاب ثراه بوده نصّاً من الواقف وبعد با ارشد اولاد آن مرحوم نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن كه به
موجب فرمان اعلى حضرت اقدس واحكام علماى ملّت و رجال دولت توليت و نظارت با جناب آقا
شيخ عيسى مشير التّوليه است كه با طلوع و استحضار جناب شريعتمدار و آقا شيخ حسين و جناب
آقا شيخ جواد شريعتمدار خزانهدار كل صرف شود و همه ساله جمع و خرج به وزارت جليله اوقاف
داده شود .
موقوفات حضرت امامزاده ابوالحسن عليهالسلام معروف به اندرمان كه سه دانگ وقف اولاد ذكور است
و سه دانگ وقف امامزاده توليت با عاليجناب آقا شيخ محمّد اندرمانى است و ساير اولاد ذكور
واقف .
توليت بقعه متبرّكه شيخ المحدّثين شيخ صدوق عليه الرّحمة كه اباً عن جد با مرحوم شريعتمدار آقا شيخ
مهدى طاب ثراه بوده به موجب فرمان مهر لمعان مبارك اقدس شاهنشاهى با جناب آقا شيخ على
خازن التوليه نواده آن مرحوم است .
توليت موقوفات و روضهخوانى مرحوم آقا شيخ مهدى مجتهد طاب ثراه كه در حسينيّه خيابان
و اندرون آن مرحوم بر حسب صلاح متولى در هر عصر در دهه عاشورا روضه خوانده شود .
توليت مراتب مسطوره تمام با آقا شيخ على خازن التّوليه است .
كاروانسراى مرحوم حجة الاسلام حاجى ملاّ على كنى واقعه در چهار سوق معروف به دوقولو با
دكاكين متصله كاروانسرا از سمت راسته بازار سه دانگ وقف است بر مطلق خيرات و مصارف قبر آن
مرحوم از چراغ و قارى و غيره و ساير مبرّات با تقديم فقير اولاد ، و سه دانگ ديگر به انضمام دكاكين
ملك طلق صبيّه آن مرحوم عليا مكرمه معظّمه بنت الشريعه است زوجه مرحوم شريعمتدار آقا شيخ
مهدى طاب ثراه .
كاروانسراى راسته خيابان جنب باغ دبّاغى ايضاً موقوفه مرحوم حجّة الاسلام شش دانگ وقف
بر اعزاب ( ؟ ) نخاوله توليت با اولاد .
اين كتابچه موقوفات آستان ملايك پاسبان و كتابچه قوانين و ساير موقوفات محض خدمت به
حضرت عليهالسلام و معلوم بودن متولّىِ هر يك ، از ميان رفتن و مستدرك نشدن موقوفات كاسته شد ، و اگر
چنانچه در بعضى از زمان بعضى بر بعضى مظلومين ظلم نمايد به آنچه شيوه مرضيه اين عهد مىباشد
به اغراض نفسانى يا طمع ذاتى و مال . . . مال مسلمانى را از ميان برند معلوم ( ؟ ) باشد بلكه مسلمانى
با قدرت از بيچاره . . . نمايد رد نمايد حق را به حقدار رسانده . . . يد غاصبين كوتاه دارد و حقوق
مغصوب را معلوم دارد كه از جمله محبّين عبداللّه محسوب . . . و افضل . . . احقاق حقوق المظلوم ، و انا
العبد الحقير يحيى التفرشى ملقب به كاتب همايون فى رجب سنه 1319 .
(136) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان شانزدهم (137)
(138) جنة النعيم / ج 4
و يكى از فوائد تحرير آن در اين كتاب فرخنده دوام بقاى موقوفات اين آستانه است كه
روح و ريحان شانزدهم (139)
بعون اللّه در سنوات آتيه كسى نتواند جزئى از اجزاء موقوفه را به تدابير عملى از ميان ببرد
و ملك خود كند .
وبدان خطور اين خيال در خاطر حقير نيست مگر از الهامات الهيه ؛ چرا كه اسباب
بقاى تنظيمات و شؤونات هر مكان نگاهدارى خدمه و اجزاء است ، و غرض از اين تحرير
جمعآورى و نگاهدارى خدام به منافعى است كه از موقوفات عايد است كه به هر يك از
افراد خدام بايد از راه شأن و گذران آنها داده شود كه به سهولت معاش ايشان بگذرد تا در
خدمت خود حاضر بوده غفلت نكنند .
و ممكن بود كه به مرور شهور و سنين بعضى از نفوس خبيثه كه صاحب طباع دنيّه
خسيسه باشند طمع در تمليك و تصاحب بعضى از موقوفات نموده به هر نحو كه ممكن
باشد ببرند ، ولى حالا كه ثبت آن در اين كتاب مبارك نوشته و به سعى چاپ ، نسخه آن
فراوان ، و در اغلب بلاد اسلام منتشر شود ، خود قباله معتبرى براى موقوفات اين آستانه
خواهد بود كه إن شاء اللّه تعالى ابد الدهر دست طمع و خيانت شياطين انسى را از دامان آن
كوتاه خواهد داشت ، فحمداً ثم حمداً له .
و آنچه از منافع آنها املاك خريده مىشود و تعميرات لازمه گردد بدون بقاياست .
و خوب است جمعى متذكر و متنبه شوند آنچه را سابقين به جدّ و جهد تمام و سعى ما لا
كلام اندوخته كردهاند و از شوق جان و ميل قلب وقف اين آستان عرش نشان نمودند براى
اين بود كه آيندگان بر آن بيفزايند نه آنكه آنها را مالهاى خود دانند و به قصد ملكيّت
بردارند و احترام اين سيد كريم واجب التعظيم ملاحظه نكنند و خانه و روضهاش را چون
خانه آخرت خودشان ويران بخواهند .
و خوب است اشخاصى كه متصدى اين امورند از حساب و عقاب يوم النشور بپرهيزند
و خداوند را فراموشى ننمايند و راضى نشوند ايشان را فرداى قيامت در زمره خورندگان
املاك موقوفه نگاه دارند و حساب از ايشان بطلبند ، و البته هر كس به ظلم و جور و خيانت
مال كسى را خورد و هر وقت به حضرت آيد با كمال خجالت است .
(140) جنة النعيم / ج 4
نمىدانم كسانى كه كردار ايشان در دار دنيا خوردن اين گونه اموال است مآل اعمالشان
به چه نحو خواهد بود و چگونه به حضور اين مرور حق منظور مىآيد و زيارت مىخواند
و اجر مىخواهد ؟ ! بهتر آن است اول خود را از خوردن مال آن بزرگوار برى كند آنگاه
بدون خجلت و شرمسارى حاضر شود .
ثمره هفتم
در اينكه اجزاء سلطنت دو قسمند قسمى اهل خلوتند
و نظرشان به رئيس خودشان است
اجزاء سلطنت بر دو قسمند : يك قسم عمله خلوت و مواظب خدمتند ؛ بعبارت اخرى :
دايم الحضورند و دافع الشرور .
و قسم ديگر اهل كشور و لشكر و صاحبان منصب جليلهاند .
اما قسم اول به خلاف ازمنه سابقه از مشايخ و كهول و شوابّ خوش فطرت و پاك طينت
برآمدهاند كه هر چه از عمر ايشان مىگذرد جوهر پاكى طينتشان بيشتر ظاهر مىشود ؛ از
آنكه داعى كه ملازم مسجد و محراب و منبر است در هر محضر خيرى و نماز جماعت
صحيحى ايشان را با كمال ميل مشاهده مىنمايم كه بدون آلايش براى درك ثواب و رفع
عقاب حاضرند و در استماع مواعظ و نصايح رغبت ايشان از همه كس زيادتر است .
مىتوان گفت : جماعتى از ايشان از گناهان كبيره و معاصى مشهوره بىبهرهاند و قرائت
و مسائل ايشان صحيح و محكم است و تعزيهدارى كه مىنمايند سرآمد مجالس تعزيه
ديگران است ، بلكه اغاوات(1) و خادمان حرم مهر شيم(2) و بستگان ايشان را تجربه
كردهايم اينطور يافتهايم .
1. كذا .
2. شيم جمع شيمة است مثل سدرة و سدر ، و شيمه به معناى غريزه و طبيعت و جبلّت است چنانچه در
مجمع البحرين 2/573 ماده ( شيم ) بدان تصريح شده است .
روح و ريحان شانزدهم (141)
بلى ملازمان خلوت و ملتزمين دربار خورشيد طلعت بايد بدينگونه در خدمت
استقامت داشته باشند ، و ترك دربار حضرت احديت را ننمايند و بدان آستان رخ بسايند ،
و بر اين وجود اقدس دعاهاى مخلصانه نمايند كه يكى از خدمات كليه به پادشاه اسلام
پناه تشكّر نعمت اوست و جزو اين نعمت خسروانه دعاء براى دوام دولت ابد مدت است ،
والاّ حق واجب خسروانى تأديه نشده است .
و اگر نيت حسنه ملوكانه جز اين بود ايشان را از حضور مساجد و اقامه طاعات
و عبادات ممانعت مىفرمود ، و كسى كه عين و رئيس و خدمتگذار قديمى و جان نثار
حقيقى اين آستان بوده و هست جناب امين السلطان است ناچار اين اجزاء و اشخاص بر
حسب همم عاليه كه اظهار مىدارد ، و در شبهاى جمعه و ايام شريفه به زيارت آن بزرگوار
حاضر مىشود . لابد فرزندان و بستگان و امناء خلوت سلطان هم تبعيّت كرده با كمال
اشتياق در ايام هفته بدون تعطيل و تسامح حاضر مىشوند .
و بر اين اجتماع و ازدحام ثمراتى متفرع است كه يكى از آن وقف املاك و بذل اموال
و اظهار ارادات اركان و امناء مخصوصين و انتفاع فقراء و اكتساب تجّار و اغنيا و فيض
يافتن خدام و رسيدن عرايض عارضين به حضور مبارك به توسط ايشان و تشويق ديگر از
اعيان است به حضور مشاهد عظام .
و تمام اين فقرات و ثمرات از حسن نيت اعلى حضرت قدر قدرت شاهنشاه اسلام پناه
است .
ثمره هشتم
در سهولت اجاره مراكب از طرفين براى زائرين از هر طبقه
در سنوات سابقه مردم با كمال كلفت سال يك مرتبه به حضرت عبدالعظيم مشرف
مىشدند ، ناچار مرد عيالبارى كه با تمام عيال از صغار و كبار به حضرت عبدالعظيم
مشرف مىشود مراكب متعدده مىخواهد از اسب و قاطر و الاغ ، و جماعتى از آنها هم
(142) جنة النعيم / ج 4
مأنوس و معتاد به سوارى نبودند و آن وقت هم مال سوارى يافت نمىشد . البته گرفتن آن
و سوارى آن و نگاهداشتن و برگرداندن تمام آنها در كمال اشكال بود .
چه قدر از زن و طفل از مالهاى مردم بر زمين مىافتادند و صدمات بر ايشان مىرسيد .
و گويا اين قسم از زيارات و صدمات مرضىّ خدا و ائمه هدى عليهمالسلام نبود . و در اين
اوقات در بيرون دروازه جديد و ميدان تازه كه جناب امين السلطان بنا فرمودهاند هر قسم
از مالهاى سوارى موجود است و به وضع كاظمين و دار السلام بغداد الاغهاى كثيره
جماعتى خريدهاند و اجاره مىدهند به چيز سهل آسانى . و كسى هم از ايشان در دروازه
حضرت عبدالعظيم موكل است هر زمانى كه الاغها را مىآورند مىشناسند و نگاه مىدارد
و در مراجعت اجاره مىدهد .
اين عمل محاسن چند دارد : يكى مالهاى مردم آسودهاند از صدمه سواران نااهل غير
مأنوس .
و يكى آنكه اظهار خواهش در خواستن مال سوارى از يكديگر كمتر شده است .
و يكى آنكه رفعت و تكبر از سواران بالنسبه به پيادگان نيز موقوف است ، و البته آن
كسى كه هميشه سواره است تكبر وى كمتر است بر آنكه غالباً سوار نيست .
و اين فقره براى عوام ارذال است كه عادت به سوارى ندارند و اگر مال سوارى ببينند
فرصتى مىشمارند ، هر چه صدمه است بر آن مركوب بيچاره وارد مىآورند !
و يكى ديگر براى سهولت و آسانى زيارت عوام و خواص در شبهاى جمعه و روز
جمعه ترك نمىشود ، بلكه جمعى هستند هر روز پنجشنبه وقت عصر مشرف مىشوند
و صبح جمعه با حالت خوش با كمال رغبت الاغ موجود كرايه مىنمايند به عمل و كسب
خودشان مىرسند .
و يكى آنكه قبح و ذلّتى اگر در الاغ سوارى بوده است به واسطه اقدام جماعتى از اعزّه
و اعيان آن قبح برداشته شده است ، بلكه طايفهاى با آنكه مال سوارى دارند براى آسودگى
و زحمت نگاهداشتن و عدم تهيّه لوازم آن همين الاغها را اجاره مىنمايند مىروند
روح و ريحان شانزدهم (143)
و مراجعت مىكنند و ديگر صدمه بر بدن و تن خود وارد نمىآورند .
و همچنين است عرّادهها و باركشها در اوقات زيارت چون به واسطه ازدحام مردم
مالهاى كرايه و غيره كفايت نمىنمود براى ذهاب و اياب ، لهذا بر درب اين دروازه
باركشهاى وسيع موجود كردهاند و مردم آسوده حال به وجه اندكى به مقصود مىرسند ،
و در هر يك از اين عرادهها علاوه از سى و چهل نفر مىگنجد اين عمل هم اسباب رفاهيت
است .
و يكى ديگر آن است كه مردم از اين راه نفع مىبرند و از براى مردم بيكار مؤونه و كارى
معلوم شده ، و اين فقره نيز موجب آسودگى دولت جاويد مدت است كه رعاياى عليه به
اشغال چند اشتغال دارند .
ثمره نهم
در تغيير مؤونه و غذاى صبح و شام
اين شش كشيك كه تازه مقرر شده است
خدام آستان عرش بنيان حضرت عبدالعظيم در سنوات ماضيه بعد از فراغت از خدمت
آن حضرت بايد به خانههاى خود بروند و هر كس به هر غذائى كه معتاد است متغذّى
شود ، و شايد براى كشيك روضه مطهره حالت رجوع و عود به حرم محترم نداشتند .
چنديست بر حسب حكم و فرمان جناب امين السلطان براى خدام ، شش كشيك معين و از
براى هر كشيك رئيسى مقرر داشتند و نوبهاى معين فرمودهاند مانند روضه رضويه حضرت
رضا عليهالسلام ، پس هر چند نفر در نوبهاى كه در تمام سال تعيين شده است بعد از اداء خدمات
موظفه از براى ايشان غذائى مخصوص . .(1) با لوازم آن از قهوه و غليان و چاى حاضر
مىنمايند كه آسوده احوال بعد از صرف آن تماماً به خدمت خودشان برخاسته قيام
مىنمايند .
1. كلمهاى در چاپ سنگى ناخواناست .
(144) جنة النعيم / ج 4
و بين خدام و خطباء و سركشيكها و سايرين از خدمه اين آستانه آداب نيكى در زمان
دخول و خروج و روشن كردن چراغ و ايستادن به اجتماع هر صبح و شام امرى محسوس
و مشهود است ، و تنظيم چهل چراغ و چراغهاى بسيار در هر شب نيز امرى است بديهى
احتياج به بيان ندارد ، هر كه مشرّف مىشود خود مىبيند و عبرت از حسن تنظيمات آن
آستان مىبرد .
و همانا بهتر آن ديدن است نه خواندن و شنيدن كه شايد اغراض مانع از قبول جملتى از
آن شود .
با وجود اين احوال صورت قانونى كه براى خدام اين آستانه مقدسه نوشتهاند و معمول
و مجرى نمودهاند آخر اين ثمرات نوشته مىشود اگر چه حاضران خود به رأى العين
مشاهده مىنمايند و حاجت به تحرير نيست ولى براى يادآورى آيندگان خالى از فايده
نخواهد بود(1) .
1. صورت قوانين خدّام آستانه مقدسه حضرت شاه عبدالعظيم عليهالسلام در پايان ثمرات مندرج نيست . لذا
جهت تتميم مباحث كتاب و يادآورى خوانندگان ـ كه مدّ نظر مرحوم كجورى بوده ـ صورت قوانين
خدّام آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام درج مىگردد . اين قوانين به ضميمه بعضى از چاپهاى سنگى
خصائص العظيمية شيخ جواد شاه عبدالعظيمى ، به سال 1319 در صفحاتى مجزّا بچاپ رسيده است .
لطف صديق و فاضل گرامى جناب آقاى زمانى نژاد ، ما را به نسخهاى از آن كه در كتابخانه تخصصى
تاريخ نگهدارى مىشود رهنمون شد ، كه خداى را بر اين نعمت شاكر و از ايشان متشكرم .
مجموع قوانين بيست قانون است ، و آغازگر آن خطبهاى است بدين مضمون :
بسمه تعالى شأنه
قوانين آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
صورت خطبه آستانه مباركه تعجيل ظهور موفور السّرور مهرِ سپهر امامت و دُرّ درج خلافت
سلطان سرير ولايت هادى سبيل رشاد مولاى بنده و آزاد ولى اللّه الاعظم والامام المعظم الحّجة
المنتظر صاحب العصر و الزّمان و خليفة الرّحمن عليه صلوات اللّه الملك المنّان .
ترويح روح كثير الفتوح مقدّس منوّر مطهّر حضرت امامزاده واجب التعظيم ولازم التكريم سلاله
دودمان مصطفوى و سليل سليله مرتضوى المولى الجلى والسيّد النّبيل صاحب المناقب و المفاخر
و المفاخم ابوالقاسم سيّدنا و مولانا سلطان عبدالعظيم الحسنى .
مع ارواح ساير ابناء الائمّة المعصومين خصوصاً سيّدنا و مولانا حمزة بن موسى الكاظم عليهالسلام
و طاهر بن زيد بن على عليهمالسلام وعلى آبائهم التحيّة والتكريم .
فاتحه دوام دولت جاويد مدّت وبقاى سرير سلطنت اعلى حضرت قدر قدرت شاهنشاه اسلام پناه
سليمان بارگاه مولى الاعاظم والخاقان المعظّم السّلطان بن السُّلطان بن السُّلطان والخاقان بن الخاقان
بن الخاقان ، خلّد اللّه ملكه وسلطنته وافاز على العالمين برّه وعدله و احسانه .
و صحت وسلامتى جميع امناء دولت ابد مدّت وعلماء ملّت باشوكت ، صحت و سلامتى جميع
خدّام والا مقام بااحتشام آستانه متبركه مقدّسه منوّره ، نيستى و نگونسارى اعادى دين مبين
و مخالفين دولت ابد قرين را تعجيل فناء فاتحه .
بسمه تعالى شأنه العزيز
قوانين آستان ملايك پاسبان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه بعضى از آنها از ابتداء نظم و انتظام
آستانه مباركه در توليت متوليان سابق طاب ثراهم مقرّر شده بود و برخى در توليت مرحوم مغفور آقا
ميرزا ابراهيم خان امين السُّلطان طاب ثراه كه پس از آن مرحوم در توليت مرحوم امين الملك وتوليت
نواب نصرة السّلطنة و نوّاب نير الدّوله ومرحوم ناظم الدّوله طباطبائى و حضرت مستطاب اجلّ اكرم
نظام الملك و جناب اجل اكرم حاجى آصف الدّوله برقرار و مجرى بودند و انشاء اللّه تعالى در هر
توليتى مُجرى خواهد بود ، و فعلاً كه توليت حضرت مستطاب ارفع امجد اسعد اشرف والا شاهزاده
عين الدّوله دام اقباله العالى است مُجزى مىباشد .
اوّلا : از براى حضرت عليهالسلام مهر بزرگى است چُون مُهر سلاطين بنام نامى آن سلطان سلاطين عليهالسلام
بدين عبارت :
فرزند مجتبى كهر دُرج احمدى
|
عبدالعظيم لُمعه نور محمّدى
|
كه در بالاى فرامين زده مىشود و مُهر كوچك ديگر « فخر آل مجتبى عبدالعظيم » كه در بالاى
بروات زده مىشود .
و اين مهر مبارك را مهردارى است كه از طرف قرين الشرفِ هر كس از براى حكومت زاويه
مقدّسه مقرر مىشود بايد در نزد او بوده باشد و اين دو مهر مبارك عقيق و در طلا نشانده شده است
و هر كدام يك زمرّد سبز نشان دارد و در كيسه ترمه مرواريددُوز در جعبه فولاد است و قفل كوچك
نقره دارد ، و از براى مُهردار مواجب و جيره به قرار سابق مقرّر است چنانكه گذشت .
و تحويلدارى از براى حضرت مقرّر شده است از طرف توليت كه حفظ و حراست موقوفات
نمايد و اجاره و استجاره بدهد .
و سر رشتهدارى مقرر شده است كه جمع و خرج آستانه مباركه هميشه معين و معلوم بوده باشد .
و از براى تحويلدار و سررشتهدار مواجبى معين است چنانچه گذشت .
و قانون اين است كه در موقع صدور بروات سركارى بروات كلاًّ نوشته شده به مهر مبارك
حضرت عليهالسلام مزين گردد و مهر متولّى ، پس بس كلاّ تمام شده در اول اَسَد با حضور حكومت و امناى
آستانه مباركه يا نايب او به خدام والا مقام داده شود كه وجه نقد در همان مجلس گرفته شود .
ثانياً : شش كشيك مقرّر شده و شش سر كشيك و شش ضابط
و از براى هر كشيكى هيجده نفر اهل كشيك مقرر است كه با سر كشيك و ضابط بيست نفر
مىشوند .
در اول صبح اين بيست نفر بايد حاضر بوده باشند در سمت دست راست حرم محترم بايستند
و بيست نفر خدّام روز گذشته در سمت دست چپ ايستاده پس از خواندن خطبه اسبابهاى حرم
محترم را به ضابط و كشيك تحويل بدهند و اهل اين كشيك از اوّل آفتاب تا صبح روز ديگر كشيكشان
مىباشد .
سواى اين اهل كشيك از خدّام والا مقام احدى حق خواندن زيارتنامه ندارند .
و اين اهل كشيك در كشيكخانه مباركه در وقت عصر به مباشرت ضابط صرف چائى نمايند ،
كذلك در صبح .
و مقرر است كه اين بيست نفر در شب در كشيكخانه صرف شام نمايند با كمال احترام فاتحه به
روح پر فتوح حضرت عليهالسلام بخوانند .
پنج مجموعه شام است : يك مجموعه حق فراش چهار مجموعه حق اهل كشيك .
و سواى اين بيست نفر يك نفر كفشدار و يك نفر چراغچى و يك نفر قهوهچى كه از براى اهل
كشيك مقرر است صرف شام بايد بنمايند .
پس از شام بيست نفر اهل كشيك فقط مُلتزم بيتوته مىباشند كه در ساعت چهار درب حرم
محترم را بسته پس از آنكه چراغچى چهار چراغ شمع گچى در چهار كنج حرم محترم گذاشته باشد
كه تا صبح بسوزد . پس از بستن درب كليد در نزد سركشيك بوده باشد كه اگر خدا نخواسته كسى شب
در حرم داخل شود يا حادثه ديگرى از قبيل افتادن چراغ يا غيره روى دهد مستعجلاً درب را باز
نمايد و چنانچه سر كشيك نخوابد حق بردن كليد ندارد بايد در نزد ضابط بوده باشد .
ثالثاً : در وقت غروب جميع خدّام حاضر شوند از براى چراغ بيست مشروفه : ده تا حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام ، ده تا حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام ، چهارده عَدَد لاله فنر محض قراء ، چهار لاله در
چهار گوشه حرم راست ايستاده سر كشيك خطبه بخواند سلام و تحيّت حضرت عليهالسلام و دعاى اعلى
حضرت و متولّى كل خوانده شود ، با كمال احترام و ترتيب چراغ زده شود .
كذلك به نهج مذكور اوّل آفتاب برچيده شود ، در آن روز مخصوص حق چراغ زدن و برچيدن
سواى سركشيك ، كشيك آن روز ديگرى حق ندارد مگر در نبودن سر كشيك آن روز .
رابعاً : از يك ساعت شب قراء حاضر شوند با صدر الحُفّاظ در سمت راست و چپ رواق مقابل
حرم محترم ، سمت راست هفت نفر و سمت چپ هفت نفر ، الى ساعت دو ، دوازده امام بخوانند .
و بعد صدق الحُفّاظ خطبه بخواند و بروند . كذلك يك ساعت قبل از آفتاب حاضر شوند الى طلوع
آفتاب قرآن بخوانند بعد خطبه خوانده شود و چراغ برچيده شود و بروند . و چهار نفر قارى حرم در
حرم محترم در وقت حضور اين قرّاء حاضر شوند و قرائت بخوانند به صوت خفى تا بعد از اتمام
خطبه شب و صبح .
كذلك در شهر صيام در عوض شب در ايوان مطهّر دوازده امام قرائت نمايند .
خامساً : چهار نفر كفشدار در دست بالا و پائين از قرار هر كدام يك هفته از صبح شنبه الى شنبه
ديگر حاضر شده كفشدارى نمايند و آنچه دريافت شود به طريق معمول هفت صد ساله آستانه
مباركه هر يك در هفته خود حق خود ايشان است كلى و جزئى ، سر كشيك و اهل كشيك و ساير خدّام
هيچ كدام حقى ندارند .
و در صحن مطهّر و اطراف حرم سواى حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام كه كفشدار مخصوص دارد آن
هم از همين طايفه است ، احدى حق كفشدارى ندارد . ايام زيارتى از هر درى كه داخل شوند از
كشيك خانه زنانه و غيره حق كفشدارى ايوان است كه هفته اوست .
سادساً : در شبانه روزى يك مرتبه حرم محترم جاروب شود ، در وقت ظهر اهل كشيك حاضر
شوند و حرم و اطراف حرم و مساجد را جاروب نمايند و سركشيك پس از اتمام خطبه بخواند .
و در صحن مطهّر اوّل صبح پنج نفر فراش ديوانى صحنها را جاروب نمايند . پس از اتمام نايب
فراشباشى خطبه بخواند و اين فرّاشها را حق جاروب كردن حرم و مساجد حرم را ندارند ، اختصاص
به فرّاش حَرَم و اهل كشيك دارد .
و سقّا در صبح و عصر بايد صحن مبارك را آب بپاشد در وقت ضرورت سواى فصل زمستان .
سابعاً : چنانچه در آستان مبارك وجهى داده شود تا يك تومان نرسيده حق همان كشيك است و از
يك تومان الى ده تومان از قرار مذكور : زيارتنامه خوان عشر ، حضرت امامزاده حمزه دو عشر ،
حضرت امامزاده طاهر چهار عشر ، كفشدار چهار عشر .
بايد بقيه كه شش عشر است بالسويه بين شش كشيك قسمت شود و سواى اهل كشيك همه روزه
آستانهدار و گلابدار كه چهار نفر مىباشند از قرار هر هفته يك نفر و دو چراغچى ساير خدمه ملتزم
به حضور نمىباشند .
ثامناً : حضرت امامزاده عليهالسلام شش نفر اهل كشيك مخصوص دارد كه سواى آن شش نفر احدى از
خدّام آستان ملايك پاسبان حق شراكت با آنها ندارند . شش نفر از قرار مذكور است :
در سرنثار و تقسيم يك جائى ده قسمت مىشود .
و توليت حضرت امامزاده طاهر عليهالسلام از كليد دار و كفشدارى و زيارت نامه خوانى و غيرها كلاً
انحصار به آقا سيد ابوالقاسم نصير التوليّه دارد ديگرى حق ندارد .
تاسعاً : سالى دو مرتبه درب ضريح مطهر بايد باز شود سواى كليددار و متولّى باشى و نايب
كليددار و يك نفر ديگر كه از ساير خدمه محترمتر است ديگرى حق دخول ندارد و آنچه شموعات
سرنثار است حق چراغچى است و آنچه پارچه يا غيره بوده باشد بايد قسمت شود با وجه نقد آن
وقت ثُلث شود : ثُلث حق كليددار و ثلث از ثلث حق نايب كليددار باقى بين اهل شش كشيك تقسيم
شود .
دهم : درب حرم محترم و صحن مطهر الى ساعت چهار از شب بايد باز باشد و چراغ بسوزد
مطابق سياهه جداگانه ، و درب حرم محترم حضرت امامزاده حمزه و حضرت امامزاده طاهر عليهماالسلام
الى ساعت سه از شب رفته بايد باز باشد ، و ليالى جمعه و ايام متبرّكه موقوف به جمعيّت است .
و در شهر صيام حرم مبارك هر سه حرم و صحن بايد باز بوده باشد يك ماهه .
و هر شب در وقت در بستن در حرم محترم حضرت عليهالسلام چهار چراغ گچى و حرم حضرت
امامزاده حمزه عليهالسلام دو عدد بايد تا صبح بسوزد و عدد چراغ شبها و توفير شب جمعه و تفصيل شهر
صيام به موجب سياهه جداگانه است .
يازدهم : در زمستان وقت آمدن برف رعاياى حضرتى بايد حاضر شوند جميع عمارت صحن
مطهّر را از حرم محترم و مساجد و حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام و حضرت امامزاده طاهر عليهالسلام
و مسجد جامع و حجرات صحن را پاروب نمايند و نهار و چائى به عهده تحويلدار است .
دوازدهم : مواجب خدّام والا مقام بايد وجه سفيد داده شود در اوّل اسد ، و غلّه ايشان دو ثلث
گندم و يك ثلث جو از خرمن بار كرده بايد بياورند به حواله تحويلدار و حق تصرّف و بردن به خانه
خود تحويلدار و انبار حقى ندارند ، و كرايه غلّه در عهده تحويلدار است در محاسبه سركارى حساب
نمايد .
سيزدهم : چنانچه يكى از خدام به رحمت واصل شود منصب و كشيك او حق پسر بزرگ است
و مواجب و جيره در صورتى كه كمتر از ده تومان بوده باشد حق پسر بزرگ است و اگر از ده تومان
زيادتر است بايد در بين اولاد ذكور بالسّويّه تقسيم شود و چنانچه مناسب متعدّد باشد به پسران لائق
ديگر هم داده شود و در صورت نبودن اولاد ذكور حق اولاد اناث است بالسّويّه ، و در صورت نبودن
اولاد حق پدر ، و در صورت نبودن پدر حق مادر ، و در صورت نبودن مادر حق برادر ، و در صورت
نبودن برادر حق خواهر ، و در نبودن هيچ يك حق وارث شرعى است ، در ابتداء آستانه مباركه چنين
بوده نبايد قطع شود .
و چنانچه كسى در ايّام حيات خود مواجب و جيره خود را قسمت كند بين اولاد خود بر حسب
ميل خود مختار است ، بعد هم مُجرى خواهد بود .
چهاردهم : چنانچه در آستانه مباركه وجهى اضافه محل بوده باشد بايد در خزانه مباركه ضبط
بوده باشد تا در موقع به مصارف برسد بر حسب امر متولّى كُل .
پانزدهم : نذورات سركارى كلاً بايد به اطلاع سركشيك آن روز و متولّىباشى كلّ به موجب
كتابچه در خزانه مباركه ضبط بوده باشد در موقع بيرون بياورند .
شانزدهم : چنانچه در وقت آوردن نعشهاى محترم طافه شالى داده شود الى ده تومان حق
مستأجر حفّارى است و چنانچه اضافه باشد بايد در خزانه مباركه ضبط شود و در جزو جمع حضرت
محسوب شود .
هفدهم : نعش را حق ندارند در قبور خدمه كه مقرر است از ايوان مبارك و رواق و مساجد دفن
نمايند مگر به اذن صاحبان آن قبور از خدمه .
و خدمه و اهل بلد حق الارض ندارند و از هر نعش محترمى دو هزار بايد به دربان داده شود و يك
تومان به فرّاش .
هيجدهم : چنانچه محض تعمير آستانه مباركه و خرابى فوق العاده كسر محلّى حادث شود از
جنس و نقد خدمه نبايد كسر شود . تحويلدار و مباشر و مستأجر بايد از خود بدهند و در سنوات آتيه
طلب خود را كسر گذارند .
نوزدهم : چنانچه در بعضى از قبور خدمه و حجرات صحن كه متعلّق به خدمه است ميّتى دفن
شود بر حسب اذن خود ايشان ، قرائت و مباشرت مقبره با خود آن خدمه است ، غريبه حق ندارد .
بيستم : مقابر اطراف صحن تا ساعت سه از شب بايد روشن باشد و اختيار نظم و انتظام مقبره جزء
نظم و انتظار صحن مبارك است ، و تعمير لازمه مقابر و خرابى و تعميرات مسجد جامع فوقانى
و تحتانى جزء تعميرات آستانه مباركه است كه بايد از موقوفات سركارى ساخته شود كلاً و جزءً .
روح و ريحان شانزدهم (145)
(146) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان شانزدهم (147)
(148) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان شانزدهم (149)
(150) جنة النعيم / ج 4
ثمره دهم
آبادى دهاتيست كه نزديك به حضرت عبدالعظيم است
آبادى دهاتى است كه نزديك به حضرت عبدالعظيم است و در راه علياى از دست چپ
واقع است از قريه نجف آباد و غيره ، و كشيدن خيابان به شارع عام و غرس اشجار
و اجراى قنوات و انهار و بناهاى جديده در بين راه حضرت عبدالعظيم ، تمامت آنها باعث
آبادى آن زاويه و تعميرات كثيره و انتفاعات كليه مىشود ، و باعث ازدياد منافع املاك
موقوفه آن بزرگوار و املاك سائرين است .
و چنان گمان مىكنم : اگر چند سال بگذرد و بدين گونه در ظلّ عنايت شهريارى
متولّيان امور خير بمانند و بىغرضانه بدين مناصب و خدمت ملوكانه اقدام كنند بُعد جوار
اين زاويه مبدل به قرب شود و تماماً قطعه واحده گردد ، بلكه بساط عدل و دادخواهى از
حضرت اقدس شاهنشاهى چند صباحى به اين طريق ووتيره گسترده باشد تمام بلدان
مخروبه ايران مانند بلده طهران شهر وسيع و آباد و نمايان مىشود ، و اهل شهر رى از
روح و ريحان شانزدهم (151)
كسالت صدمات سالهاى مجاعه و مخمصه بيرون مىآيند .
و اگر بخواهم تعميرات كليه اين دولت عليّه را در روضات ائمه طاهرين و اولاد
مكّرمين ايشان شرح دهم(1) البته كتابى مدوّن و مشروح مىشود ، و خوب است يكى از
محاسبين به استمداد جمعى از مستوفيان كه مهارت در حساب دارند بنشينند آنچه
نذورات و تعميرات و مخارجى كه در اين راه از ابتداء جلوس حضرت اقدس شهريارى بر
اريكه سلطنت تاكنون كه سى و دو سال مىشود كردهاند به مرور شهور و اعوام اگر
توانستند در مجموعهاى نقل كرده بنگرند چند كرور است ، و اگر صلاح ديدند امر و مقرّر
دارند مجموعه آنرا براى تشويق و تعليم سائرين و تقويت اين دين متين چاپ زده تا عموم
بندگان از آن منتفع و بهرهمند شوند ؛ از آنكه احدى را اطلاع كامل بر كليه مصارف خيريه
و مخارج برّيّه دولت ناصريه نيست .
ثمره يازدهم
بناى مدرسه عاليه وسيعه است
بناى مدرسه عاليه وسيعه است كه در جنب صحن مقدس قطعه زمينى را كه سابقاً محل
تعيش بعضى از الواط و اشرار بود به ملاحظه اينكه هيچ محلى براى تحصيل علوم دينيه
بهتر از اماكن مقدسه نيست ؛ چه در آنجا طلاب سمت مجاورت و انزوا دارند ، و از بعضى
خيالات فارغ و آسودهاند ، و يقيناً به واسطه قرب جوار و كسب شرف و استمداد همت از
باطن اين بزرگوار زودتر ترقيّات علميه نموده به مقام بزرگ عالميت مشرف و فايز خواهد
شد ، لهذا اين امر را احسن خدمات و قربات دانسته بناى اين مدرسه را كه از حيثيت بنا
و وسعت و كثرت حجرات و نظافت فضا و صحن آن بواسطه حوض و جداول جاريه
و باغچههاى گل كارى ممتاز است نهاده ، و براى رفاهت و آسودگى و فراغت طلاب از
بابت معاش بازار بسيار خوبى در جنب مدرسه ساخته كه مشتمل بر دكاكين كثير المنفعه
1. در چاپ سنگى : دهيم .
(152) جنة النعيم / ج 4
است .
و تمام منافع آن را وقف بر طلاب اين مدرسه عتيقه كه آنهم در جنب مسجد صحن
مطهر واقع است نموده كه روز به روز اجاره مستقلات موقوفه را به ترتيبى خاص به طلاب
برسانند ، و صورت وقفنامه اين مدرسه و بازارچه موقوفه را اين فقير براى بقا و دوام آن در
اين كتاب مسعود مرقوم داشت .
ثمره دوازدهم
[ تكايا و حسينيهها ]
تكايا و حسينيههائى كه در محلاّت اين بلده مشرفه واقع است هر كدام موقوفات
خاصه دارد(1) .
1. در چاپ سنگى توضيحى براى اين ثمره نيامده و از صفحه 471 سنگى به صفحه 478 منتقل شده كه
نشانگر نقص چاپى است ، ولى در ذيل صفحه 471 كه ابتداى صفحه بعد درج مىشود كلمه « روح »
درج شده كه با عنوان صفحه بعدى « روح و ريحان السابع عشر » منطبق است . از طرفى ديگر تعداد
ثمراتى نيز كه مؤلف وعده داده بود دوازده ثمره بود كه تكميل شده است . بهرحال آنچه چاپ شده
است به همين مقدار بيشتر موجود نيست .
البته سرّ اين مطلب در صفحه پايانى كتاب روشن شده ، و آن اينكه صورت كتابچه املاك
و موقوفات و منافع و مصارف آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ابتداءً در اين اوراق به چاپ رسيده
ولى چون اغلاط و اختلافاتى داشته و چاپ خوبى نيز نداشته از اين قسمت حذف گشته ، و پس از
اصطلاحات و تجديدنظر ، ديگر بار در صفحات آخر كتاب به طبع رسيده است . لذا صفحات 472 تا
477 چاپ سنگى حذف شده است ، و بعيد نيست سطورى از ثمره دوازدهم نيز قبل از بيان موقوفات
بوده كه بالتبع ساقط شده است .
روح و ريحان شانزدهم (153)
(154) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان
السابع عشر
(155)
(156)
[ اقوال اجلاّء و بزرگان ]
[ در جلالت و مقام حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ]
در اقوال اجلاء از مجتهدين و علماء سابقين در جلالت قدر و نبالت مقام حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام است كه عبارت ايشان را بعينها مىنويسم ، و به فارسى ترجمه مىنمايم
تا آنكه فارسى خوانان نيز آگاه شوند ، و عبارت علماء هم مركوز اذهان خواص گردد ،
و اين كتاب هم از مقالات شريفه ايشان مزين شود ان شاء اللّه تعالى .
الأولى
قول مرحوم صدوق طاب ثراه
أبو جعفر شيخ مشايخ شيعه و ركن اركان شريعه رئيس المحدثين محمّد بن على بن
حسين بن موسى بن بابويه قمى است كه در حق حضرت عبدالعظيم فرموده است : وكان
عبدالعظيم عابداً ورعاً مرضياً(1) .
و اين عبارات را در كتب مدوّنه خودشان بسيار نقل كردهاند ، اگر غير از فرمايشات
معصومين كسى از علماء در حق اين سيد كريم لازم التكريم فرمايشى نمىفرمود مگر
صدوق عليه الرحمه ، همانا در جلالت قدر وى كفايت مىكرد .
و دليل بر حجيّت قول صدوق همان استشهادى است كه تمام علماء اعلام از زمان
1. قريب بدين عبارت در وسائل الشيعه 30/403 ، الرواشح السماوية : 51 ، طرائف المقال
2/546 ، جامع الرواة 1/460 .
(157)
غيبت صغرى از اقوال شريفه ايشان الى زماننا كردهاند .
و در زمره مصنّفات مرحوم صدوق كتابيست مشهور به « اخبار عبدالعظيم » . معلوم
است كه آن مرحوم اخبار مرويه آن بزرگوار را جمع كرده است .
و اشارهاى سابقاً نمودم و از بيانى كه در همين عنوان معلوم است مرحوم صاحب بن
عباد وزير شيعى آن اخبار و روايات را ترجمه كرده است و بدان ناميده است .
و خود مىدانى طريق روايت غالب مجتهدين و علماء از صدوق عليه الرحمه
است(1) مثل أبو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى ، وشيخ اجل ابو عبداللّه(2) محمد بن
محمد بن نعمان مشهور به مفيد ، و ابو عبداللّه حسين بن عبيداللّه غضائرى ، و على بن
احمد بن عباس نجاشى ، و ابو الحسين جعفر بن حسن بن حسكه(3) قمى ، و ابو زكريا
محمد بن سليم(4) حمرانى ، و امثال ايشان از مشايخ اصحاب(5) .
و همين قسم طريق روايت به حضرت عبدالعظيم به وسائط كثيره منتهى است .
و در صحّت روايات حضرت عبدالعظيم بس است با كثرت روات و ثقات از اصحاب
و اهل علم در زمان غيبت صغرى نظر آن مرحوم به اخبار مرويه از آن بزرگوار است غالباً .
و مرحوم سيد نور اللّه مضجعه فرمود : قول ابن بابويه و قول نجاشى كفايت است در
صحت احاديث حضرت عبدالعظيم .
و اميد آن دارم در باب مدفونين علماء در رى احوال صدوق را به نحوى كه مرضىّ
اولياء حق است مشروحاً بنويسم ؛ از آنكه مآثر و مفاخر مرحوم صدوق مخفى است شايد
1. مرحوم سيد حسن صدر در تأسيس الشيعة : 254 مىگويد : محمد بن على بن بابويه القمى
شيخ الشيعة . و به حق از وى چنين تعبير كرده : لا نظير له فى علماء الاسلام . ( تأسيس
الشيعة : 262 ) .
2. در چاپ سنگى : « و شيخ اجل ابو عبداللّه » تكرار شده است .
3. در چاپ سنگى : خسكه .
4. كذا ، در نقد الرجال : سليمان .
5. بنگريد به : نقد الرجال 4/274 به نقل از فهرست شيخ طوسى : 156 ترجمه 705 .
(158) جنة النعيم / ج 4
در اشاعه فضايل آن مرحوم اجرى خداوند عطوف عنايت و مرحمت فرمايد(1) .
الثانية
قول مرحوم صاحب بن عباد عليه الرحمه
مرحوم اسماعيل صاحب بن عباد طالقانى شيعى وزير فخرالدوله ديلمى است كه
داعى عبارات او را بعينها ـ كه در نجف اشرف زيارت كردم و سابقاً عرض نمودم و آنچه
در كتاب « روضات » جناب عالم فاضل ميرزا محمد باقر خوانسارى(2) كه معاصر زمان
و ساكن در اصفهان است خوانده ـ مىنويسم :
هو أبو الفتح عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى
طالب ـ عليه وعلى آبائه السلام ـ ذو ورع ودين ، عابد ، معروف بالامانة وصدق اللهجة ،
عالم بامور الدين ، قائل بالتوحيد والعدل ، كثير الحديث والرواية ، يروى عن أبى جعفر محمد
بن على ، وعن أبيه أبى الحسن صاحب العسكر ، ولهما اليه الرسائل .
1. حالات مختصر شيخ صدوق را مرحوم شوشترى در مجالس المؤمنين 1/454 ـ 463
نقل كرده است ، نيز بنگريد به : رجال السيد بحر العلوم 3/292 ـ 301 ، روضات الجنان
6/123 ، تنقيح المقال 3/154 و1/114 ، تأسيس الشيعة : 262 و 254 ، هدية الاحباب :
57 ، ذريعه 4/287 ـ 288 ، تتمة المنتهى : 321 ، معجم رجال الحديث 16/316 ـ 323 ،
نقل از مقدمه الهداية ، شيخ صدوق ، تحقيق مؤسسة الامام الهادى عليهالسلام ، نيز : نقد الرجال
4/273 رقم 4925 .
2. مرحوم علامه متبحر و رجالى خبير سيد مير محمد باقر موسوى خوانسارى روضاتى ابن
ميرزا زين العابدين بن ابوالقاسم ، در 22 صفر 1226 در خوانسار متولد شد و در سال
1253 به نجف اشرف مهاجرت كرد . از او بيش از بيست تأليف بجاى مانده كه مهمترين
آنها كتاب « روضات الجنات فى احوال العلماء والسادات » مىباشد كه در هشت مجلد به
چاپ رسيده است . وفات آن جناب شب هشتم جمادى الاول 1313 بوده است . شرح
حال مختصر وى به قلم سيد محمد تقى كشفى در آغاز روضات به چاپ رسيده و درباره
شرح حال مفصل وى بايد به كتب شرح حال رجوع شود .
روح و ريحان هفدهم (159)
وله كتاب يسميه « يوم و ليلة » وكنت(1) ترجمتها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى .
وقد روى عنه من رجالات الشيعة خلق كثير كأحمد بن أبى عبداللّه البرقى ، وأحمد بن
محمّد بن خالد ، و ابى(2) تراب الرويانى .
اوّلاً : گوينده اين عبارات كه صاحب بن عبّاد است اجلّ است از اينكه بخواهيم
حالات حسنهاش را شرح دهيم .
عجالةً بعضى بدانند كه : يكى از مروّجين احكام سيد المرسلين مرحوم كافى الكفاة
ابوالقاسم صاحب بن عبّاد عليه الرحمه است ، و از سلسله وزراء سالفين كابراً عن كابر
مانند وى نيامده ، آن مرحوم مىفرمايد : كنيه حضرت عبدالعظيم ابو الفتح است .
و در باب كنى والقاب اشاره شد كه جز ابوالقاسم ، ابو الفتح كنيه ديگر ايشان است .
و آن جناب صاحب ورع و دين و عابدى معروف به امانت و صدق لهجه ، و عالم به
امور دين ، قائل به توحيد و عدل ، حديث و روايت از ايشان بسيار مروى است(3) .
1. در روضات و مستدرك : كتب .
2. در چاپ سنگى : ابو .
3. مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى در مجالس المؤمنين 2/446 ـ 452 به شرح حال وى
پرداخته ، و از تاريخ يافعى نقل مىكند كه : ابن عباد در فضايل و مكارم نادره عصر
و اعجوبه دهر بود ، و از ابو منصور ثعالبى در يتيمة الدهر نقل كرده كه در حق او گفت :
عبارتى مرا ميسر نيست كه آن را جهت افصاح از علوّ محل او در علم ادب و جلالت او در
جود و كرم و تفرّد او به نهايت محاسن و جميع اسباب مفاخر لايق دانم ، بلكه همت گفتار
من فروتر است از رسيدن به ادنى مرتبه فواضل و معالى او . . ابو سعيد رستمى نيز در حقّش
مىگويد :
ورث الوزارة كابراً من كابر
|
موصولة الاسناد بالاسناد
|
يروى عن العباد ابن عباد
|
وزارته واسماعيل عن عباده
|
نقش نگين صاحب بن عباد نيز بنا بر تصريح شيخ ابوالفتوح رازى چنين بوده :
على اللّه توكلت
|
وبالخمس توسّلت
|
حالات صاحب بن عباد را به همراه حكايات و اشعار زيادى از وى مرحوم علاّمه
ميرزا محمد باقر خوانسارى در روضات الجنان 2/19 ـ 43 نيز نقل كرده است .
(160) جنة النعيم / ج 4
و از حضرت جواد و فرزندش حضرت امام على صاحب العسكرى روايت كرده
است ، و اين دو بزرگوار رسائل و تعليقهجات از براى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نوشتهاند ،
و كتاب « يوم و ليله » ـ كه ظاهراً در اعمال و آداب شب و روز است ـ از ايشان مبوّب
و مدوّن شده است ، و كتابهاى ديگر هم دارد ، از روايات كه من آنها را ترجمه كردهام
و نام گذاردهام و جمعى از رجال شيعه روايت از آن جناب نمودهاند مثل أحمد بن ابى
عبداللّه برقى ، و احمد بن محمد ، و ابو تراب رويانى كه در باب سابق شرح داديم .
الثالثة
قول صاحب كتاب عمدة الطالب عليه الرحمه
سيد شريف احمد نسابه مجاور مدينه طيبه در كتاب « عمدة الطالب فى نسب آل أبى
طالب » فرموده است : اما عبدالعظيم بن عبداللّه بن على الشديد(1) فكنى ابوالقاسم وكان
رجلاً عظيماً ، وهو المدفون فى مسجد الشجرة بالرىّ وقبره يزار .
قال البخارى : قال أبو على محمد بن همام : حدّثنى عيينة بن عبداللّه ، عن على بن على ،
عن الحسن بن على العسكرى عليهماالسلام انه سئل عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، فقال : « لولاه
لقلنا ما اعقب على بن الحسن بن زيد »(2) .
يعنى : عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى كه مكنى به ابوالقاسم است مردى بود بزرگوار كه
در مسجد شجره رى مدفون است و قبر وى را زيارت مىكنند .
بخارى گفت : ابو على محمد بن همام گفت : خبر داد فرزند عبداللّه از فرزند على كه از
امام حسن عسكرى سائلى از حال عبدالعظيم سؤال كرد ، آن بزرگوار فرمود : « اگر
حضرت عبدالعظيم نبود هرآينه مىگفتم عقبى از براى جدش على بن حسن بن زيد
نبود »(3) .
1. در بعضى از منابع : السديد .
2. بنگريد به : سر السلسلة العلوية : 24 .
3. سر السلسلة العلوية : 24 .
روح و ريحان هفدهم (161)
و بدان كه وضع و مشرب كتاب « عمدة الطالب » به مذهب زيديه و عامه نزديك است ،
و از قرار مسموع اين كتاب براى شريف مكّه نوشته شد ؛ لهذا به همان عبارت « انه كان
رجلاً عظيماً » قناعت نمود .
و عجب است اين حديث را علماء شيعه نقل نكردهاند .
و مراد از بخارى ابو نصر نسّابه(1) است ، و طريق روايت از عامه و اهل سنت
و جماعت است كه منتهى به حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام مىشود كه فرمودند : عقب
على شديد از حضرت عبدالعظيم است ، بلكه رفعت و جلالت اجداد آن جناب از آن
جناب است .
كما عَلَتْ برسولِ اللّه عَدْنانُ(2)
خلاصه از اين حديث توان يافت كه عامه هم در بزرگى منزلت حضرت عبدالعظيم
تأملى ندارند .
اكنون چهار حديث در فضيلت آن بزرگوار از ائمه اطهار ذكر كرديم : اول حديث ابا
حماد رازى .
دوم : حديث « لو زرت عبدالعظيم كنت كمن زار الحسين عليهالسلام »(3) .
سوم : حديث رضوى .
چهارم : همين حديث .
1. شيخ ابو نصر سهل بن عبداللّه بخارى نسّابه انساب آل ابى طالب را در ايام خليفه عباسى
ناصر باللّه و نقابت سيد شرف الدين محمد بن عز الدين يحيى نگاشت . ابونصر در سال 622
در گذشته است . صاحب عمدة الطالب كه نزديك به عصر وى بوده بر آن اعتماد داشته و از
وى بسيار نقل مىكند . بنگريد به : ذريعه 2/377 ش 1517 .
2. بدين مصراع در موارد ديگر نيز استشهاد شده بود .
3. ثواب الاعمال : 99 ، وسائل الشيعة 14/575 ح 19849 ، الرواشح السماوية : 51 اين
حديث سابقاً نيز مذكور آمد .
(162) جنة النعيم / ج 4
الرابعة
در قول مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه است
على بن حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد
بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ، ابوالقاسم علم الهدى ذوالمجدين وصاحب
الفخرين والرياستين ، مروج الملة فى المائة الرابعة ، سيد مرتضى المعروف بذى(1)
الثمانين ـ برّد اللّه مضجعه ـ در احوال حضرت عبدالعظيم فرموده است : هذه الحكاية
المعروفة للسيد الورع العالم الزاهد الرفيع المرتبة العظيم المنزلة ابى القاسم عبدالعظيم بن
عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب(ع) المدفون بمشهد الشجرة
بالرى المعمورة المعروفة المشهورة ، وقد أدرك من الأئمة الطاهرة الجواد والهادى
والعسكرى عليهمالسلام ، واستفاد الامامية من احاديثه ورواياته الى الآن .
مىفرمايد : اين حكايت معروفه دلالت بر رفعت مرتبت و بزرگى منزلت حضرت
عبدالعظيم مىكند كه در مسجد شجره در رى در قبه معموره مشهوره مدفون است ،
و خدمت سه نفر از ائمه طاهره را درك نمود كه حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت
عسكرى عليهمالسلام بوده باشند ، و جمعى از اماميه استفاده از احاديث و روايات ايشان كردند
تا امروز .
آنچه از فقرات و بيانات مرحوم علم الهدى معلوم است اين بزرگوار خدمت امام
حسن عسكرى عليهالسلام هم شرفياب شده ، وليكن مرحوم صاحب بن عباد مذكور نمود كه
آن جناب خدمت دو نفر از ائمه شرفياب شد .
مقامات مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه به نحو اجمال
1. در چاپ سنگى : بذو .
روح و ريحان هفدهم (163)
بدان مرحوم علم الهدى با آنكه در نسبت و جلالت مقام نزديك است به حضرت
عبدالعظيم ، بلكه جهات چند در ايشان بود كه در حضرت عبدالعظيم نبود از مراوده با
خلفاء جور براى انجاح امور ، و قضاء حوايج ، و نقابه طالبيين(1) ، و امارت حاج ، و آن
حكومتى كه مرحوم علم الهدى در سلسله علما و سادات و نقباء و اشراف داشتند احدى
نداشت ، و در علم فقه و كلام و اصول و تفسير و حديث و ادب و شعر و خطابه و فضايل
نفسانيه و دينيه و دنيويه منحصر بود ، و جامعيت در علوم كثيره داشت كه نجاشى(2)
فرمود : حاوٍ من العلوم ما لم يدانه فيه احد فى زمانه ، وسمع من الحديث فأكثر ، فكان متكلماً
شاعراً اديباً عظيم المنزلة فى العلم والدين والدنيا(3) .
و علامه فرموده در « خلاصه »اش : وتوحّد فى علوم كثيرة ، وله مصنفات ذكرناها فى
« الكتاب الكبير » ، وبكتبه استفادت الامامية(4) .
و سيد سند شارح « صحيفه »(5) فرمود : وكان الشريف المرتضى ـ قدّس اللّه روحه ـ
نحيف الجسم [ابيض اللون] حسن الصورة ، يدرس فى علوم كثيرة ، ويجرى على تلامذته
1. در چاپ سنگى : طالبين .
2. رجال النجاشى : 270 چاپ جامعه مدرسين ، مجالس المؤمنين 1/501 به نقل از
نجاشى .
3. درباره مختصر حالالت وى به فارسى رجوع كنيد به : مجالس المؤمنين 1/500 ـ 503 .
استاد معظم علاّمه والد حفظه اللّه نيز در ابتداى رسائل شريف مرتضى شرح حال مفصل
وى را درج فرمودهاند . مؤلف مُكثر و معاصر حضرت حجة الاسلام و المسلمين على اكبر
مهدى پور نيز رسالهاى در حالات سيد مرتضى نگاشته بنام مفخرة الشيعة الشريف
المرتضى » كه نسخه عكس آن در مركز احياء ميراث اسلامى به شماره 1388 نگهدارى
مىشود .
4. الخلاصة ( رجال العلاّمة ) : 94 ـ 95 شماره 22 چاپ نجف ، الفوائد الرجالية ، بحرالعلوم
3/103 و مجالس المؤمنين 1/503 به نقل از علاّمه در خلاصه .
5. مراد علاّمه اديب و فخر شيعه ، مرحوم سيد على خان مدنى است . اين مطلب را در
الدرجات الرفيعة : 460 ذكر كرده است . نيز بنگريد به : مقدمه الناصريات : 15 .
(164) جنة النعيم / ج 4
رزقاً ، فكان للشيخ ابو جعفر الطوسى أيام قرائته كل شهر اثنى عشر ديناراً . و للقاضى ابن
البراج كل شهر ثمانين دنانير ، و قد وقف قريةً على كلّ الفقهاء .
پس اين نحو استطاعت داشت آن مرحوم كه دهى وقف فقهاء اسلام كرد ، و هر ماهى
خدمت شيخ طوسى عليه الرحمه دوازده دينار مىداد و به ابن براج هشتاد دينار .
و جهت اينكه ذوالثمانين ملقب شد از آنكه ابوالقاسم تنوخى مصاحب شريف گفت :
هشتاد هزار مجلد از مصنفات و محفوظات و مقروّات سيد بوده است(1) .
ابن ثعالبى گفت : وقتى كه كتب سيد را تقويم كردند سى هزار دينار شد بعد از اينكه
قدرى از آنها را براى رؤسا و وزرا فرستادند .
و مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه در « اربعين »(2) فرمود : من از خطّ سيد عالم صفى
الدين محمد بن سعد الموسوى كه در مشهد كاظم عليهالسلام است نقل نمودم در سبب تسميه
شريف مرتضى به علم الهدى :
وزير ابو سعيد محمد بن حسين بن عبدالرحيم در سال چهار صد و بيست مريض
شد . پس در خواب ديد اميرمؤمنان عليهالسلام را كه فرمودند : بگو به علم الهدى بر تو دعا كند
تا تو از اين مرض شفا يابى .
عرض كرد : يا اميرالمؤمنين ! علم الهدى كيست ؟
فرمود : على بن حسين موسوى است .
1. قاضى نوراللّه در مجالس المؤمنين 1/501 به نقل از بعضى از اعلام وجه تسميه او را به
ابوالثمانين چنين توضيح داده است : و خلّف بعد وفاته ثمانين الف مجلد من مقرواته
و مصنفاته و محفوظاته و من الاملاك والاولاد ما يتجاوز عن الوصف ، و صنف كتاباً يقال له
الثمانينى و خلّف من كل شىء ثمانين ، و عمّر احدى و ثمانون سنة فمن اجل ذلك سمّى
الثمانينى . نيز بنگريد به : الدرجات الرفيعة : 460 .
2. مجالس المؤمنين 1/501 به نقل از اربعين شهيد ، نيز در الدرجات الرفيعة 459 ـ 460 به
نقل از اربعين .
روح و ريحان هفدهم (165)
پس وزير به خدمت ايشان نوشت و استدعاء كرد تا در حق وى دعا كند و نراند(1)
سيد مرحوم را به اين لقب خواند . سيد فرمود : اللّه اللّه فى امرى فان قبولى لهذا اللقب
شناعة عليّ .
پس وزير گفت : جدّ تو اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند تو را به اين لقب بخوانيم .
و تفصيل را قادر باللّه خليفه نوشت كه بايد آنچه را كه جدّت مرحمت كرده است
قبول نمائى .
و تولد مرحوم سيد در ماه رجب سيصد و پنجاه و پنج ، و وفاتش در ماه ربيع الاول
چهار صد و سى و شش بود ، و سنش هشتاد سال و هشت ماه .
فرزند ارجمندش سيد محمد بر او نماز گزارد و در خانهاش دفن نمود و متولى غسل
شد با ابو يعلى شريف . بعد او را نقل كردند به جوار جدش سيد الشهداء عليهالسلام و در آن
مشهد مقدس با پدر و برادرش دفن شد(2) .
و قبورهم ظاهرة مشهورة قدَّس اللّه ارواحهم الطاهرة .
و در « رجال بحر العلوم »(3) است كه : در سال نهصد و چهل و دو قبر سيد مرحوم را
يكى از قاضيان روم نبش كرد ، پس او را يافت سالماً و زمين او را تغيير نداده و اثر حناء
در دستهاى و ريش مرحوم سيد بود .
و ظاهر آن است كه قبر سيد و قبر پدرش و برادرش در محل معروف به ابراهيم
1. كذا ، شايد : در آن .
2. بنگريد به : عمده الطالب : 194 ، به نقل از وى در حاشيه الفوائد الرجالية ، بحرالعلوم
3/108 ، محقق فوائد رجاليه ، سيد محمد صادق بحر العلوم تحقيق مفصلى در محل دفن
مرحوم شريف مرتضى و برادرش شريف رضى نموده ، به حاشيه الفوائد الرجالية 3/108 ـ
110 رجوع شود .
3. الفوائد الرجالية 3/111 به نقل از كتاب زهر الرياض وزلال الحياض ، اثر سيد شريف
حسن بن على بن حسن بن على بن شدقم حسينى مدنى . سال اين واقعه را به تقريب 942
ذكر كرده است .
(166) جنة النعيم / ج 4
مجاب است(1) و ابراهيم جدّ سيد مرتضى است كه فرزند بلا واسطه حضرت موسى بن
جعفر است .
غرض از ذكر اجمالى احوال سيد مرتضى علم الهدى آن است كه بدانى : چنين
بزرگوارى با اينهمه جلالت قدر و علو مكانت در مقام حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به اين
قسم بيانات فرمود(2) .
الخامسة
قول مرحوم شيخ حر عاملى عليه الرحمه
مرحوم شيخ محمد بن حسن حر عاملى مشغرى(3) ـ عامله اللّه بلطفه الخفى والجلى ـ
كه معاصر مرحوم مجلسى طاب ثراه بوده است در اواخر كتاب مستطاب « وسائل الشيعة
1. و در چند محل مزارى مشهور به ابراهيم مجاب است و اغلب صحت دارد و منافى نيست .
( حاشيه مؤلف رحمهالله ) .
2. از نكات مهم درباره سيد مرتضى و جلالت قدر وى آنكه ابن اثير جزرى در جامع الاصول
مروّج و مجدّد هر يك از مذاهب را بيان كرده و مروّج قرن رابع را بنا بر روايت علماى
اماميه مرحوم سيد مرتضى دانسته است . بنگريد به : مجالس المؤمنين 1/502 ـ 503 .
3. مرحوم فقيه خبير و محدث بىبديل و شاعر اديب شيخ محمد بن حسن بن على بن محمد
بن حسين حر عاملى مشغرى كه نسب وى به شهيد كربلا حر بن يزيد رياحى منتهى
مىشود ، شهرت وى بحدى است كه محتاج بيان نيست . درباره شرح حال وى رجوع كنيد
به : مقدمه امل الآمل ( چاپهاى مكرر در عراق و بيروت ) تحقيق استاد و محقق گرانقدر
و علاّمه والد حاج سيد احمد حسينى اشكورى حفظه اللّه ورعاه ، و نيز رسالهاى كه با عنوان
« كتاب وسائل الشيعة والانجازات العلمية حوله » از همان خامه پرمايه در دليل
المخطوطات 1/56 ـ 84 بچاپ رسيده است به نقل از منابعى مانند : خلاصة الاثر 3/332
ـ 335 ، لؤلؤة البحرين : 61 ـ 64 ، روضات الجنات 7/96 ـ 105 ، معجم المؤلفين
9/204 ، امل الآمل 1/141 ـ 154 الأعلام ، زركلى 6/321 ، جامع الرواة 2/90 ، الغدير
11/332 ـ 340 ، الذريعة ( اجزاء مختلف ) ، الكنى والالقاب 2/158 ، مصفى المقال :
401 ، راهنماى دانشوران 2/128 ، الفوائد الرضوية : 473 ـ 477 .
روح و ريحان هفدهم (167)
فى تحصيل مسائل الشريعة » در باب عين فرموده است(1) : عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن
حسن [بن] زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام ابو القاسم ، كان عابداً ورعا ، وله حكاية
تدلّ على حسن حاله .
وقال ابن بابويه : إنه كان مرضياً .
وقال النجاشى ونحوه كالعلامة(2) .
وروى الصدوق فى « ثواب الاعمال » : زيارته كزيارة الحسين عليهالسلام . وقد تقدم .
بدان نهايت طريق روايت شيخ مرحوم از صدوق عليه الرحمه است ، و يك طريق
روايت صدوق از حضرت عبدالعظيم است چنانكه در اواخر كتاب « من لا يحضره
الفقيه »(3) شرح داده است : وما كان فيه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فقد رويته عن
محمد بن موسى بن المتوكل ، عن على بن الحسين السعدآبادى ، عن احمد بن ابى عبداللّه
البرقى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، وكان مرضياً .
ورويته عن على بن احمد بن موسى ، عن محمد بن ابى عبداللّه ، عن سهل بن زياد
الآدمى .
السادسة
آنچه در يكى از كتب رجال ديده شده
در يكى از كتب رجال كه جامع آن را ندانستم از آنكه اول و آخر آن محذوف است
وليكن موجود است آن كتاب(4) و عبارات آن بر حسب ظاهر صحيح مىنمايد ، و آن
1. وسائل الشيعة 30/403 .
2. كذا ، در وسائل : قاله العلاّمة ونحوه النجاشى .
3. من لا يحضره الفقيه 4/468 .
4. شبيه به اين عبارت در فهرست شيخ طوسى : 193 شماره 548 منقول است كه آن را با
اختلافاتى كه دارد نقل كرديم . البته در فهرست تا لفظ « هناك » نقل شده است . نص
عباراتى را كه مؤلف نقل كرده در كتابهاى رجالى مورد مراجعه نيافتيم . البته تنصيص بر
زيارت شاه عبدالعظيم عليهالسلام توسط حضرت رضا عليهالسلام در تعليقه شهيد ثانى بر خلاصه نقل
شده چنانچه مرحوم آية اللّه خوئى در معجم رجال الحديث 11/53 بدان تصريح نموده
است .
(168) جنة النعيم / ج 4
عبارات اين است : عبدالعظيم بن عبداللّه العلوى الحسنى ، له كتاب ، أخبرنا جماعة ، عن ابى
الفضل(1) ، عن أحمد بن أبى عبداللّه الشيبانى(2) ، عن أبى جعفر بن محمّد بن جعفر بن بطة(3) ،
عن أحمد بن أبى عبداللّه البرقى ، عن عبدالعظيم .
ومات عبدالعظيم بالرى وقبره هناك(4) .
وحديث مسجد الشجرة مشهور .
اقول : وقد نقل بعض مشايخنا المعتمدين أن الرضا عليهالسلام نصّ على زيارته(5) .
و از عبارت اخير آنچه در باب زيارات شرح داديم صحّت حديث حضرت
رضا عليهالسلام (6) و تنصيص به زيارت حضرت عبدالعظيم معلوم مىشود .
و اين عبارت به واسطه تكرارش احتياج به ترجمه ندارد .
1. در فهرست و معجم : ابى المفضل .
2. در فهرست و معجم : عن محمد بن عبداللّه الشيبانى .
3. در فهرست و معجم : عن ابى جعفر ابن بطه .
4. الفهرست ، شيخ طوسى : 193 ش 548 ، معجم رجال الحديث 11/51 ش 6591 .
5. نيز بنگريد به : حاشيه وسائل الشيعة 20/229 ( چاپ اسلاميه ) .
6. استاد الاساتيد مرحوم آية اللّه خوئى در معجم رجال الحديث 11/53 ـ 54 مىفرمايد :
اقول : المتحصل من كلمات الاصحاب ان عبدالعظيم لم يدرك الرضا عليهالسلام ، فضلاً عن أن
يكون متوفى فى حياته ، فما ذكره بعض النسابين وهم جزماً ، فهذه المرسلات غير قابلة
للتصديق . نعم ، فى كتاب الاختصاص فى موعظة نافعة رواها عن عبدالعظيم قال : وروى
عن عبدالعظيم ، عن ابى الحسن الرضا عليهالسلام قال : « يا عبدالعظيم ! أبلغ عنى اوليائى
السلام . . » . الحديث . فإنّ مقتضى هذه الرواية إدراك عبدالعظيم الرضا عليهالسلام ، إلاّ أنه لا اعتماد
عليها و لا أقل من جهة الارسال . والذين يهون الخطب أن جلالة مقام عبدالعظيم وايمانه
و ورعه غنية عن التشبث فى اثباتها بأمثال هذه الروايات الضعاف .
روح و ريحان هفدهم (169)
السابعة
قول مرحوم ميرداماد اعلى اللّه مقامه
سيد الحكماء والمتألهين ميرداماد(1) ـ رحمة اللّه عليه و رضوانه ـ در كتاب « رواشح
سماويه »(2) كه كتاب مختصر مفيدى است در تعريف بعضى از رجال اهل حق و كبار اهل
علم فرمود : من الذايع الشايع أن طريق الرواية من جهة أبى القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه
الحسنى المدفون بمسجد الشجرة بالرى ـ رضى اللّه عنه وارضاه ـ من الحسن ؛ لانه ممدوح
غير منصوص على توثيقه .
وعندى أنّ الناقد البصير والمستبصر الخبير يستهجنان ذلك ويستقبحانه(3) جداً ، ولو لم
يكن له الاّ حديث عرض الدين و [ مافيه ] من حقيقة المعرفة ، وقول سيدنا الهادى أبى الحسن
الثالث [عليه السلام له : « يا ابا القاسم !] انت وليّنا حقاً »(4) مع ما له من النسب الطاهر
والشرف الباهر لكفاه ؛ اذ ليس سلالة النبوة والطهارة كأحدٍ من الناس اذا ما آمن واتقى وكان
عند آبائه الطاهرين مرضياً مشكوراً ، فكيف وهو صاحب الحكاية المعروفة التى قد اوردها
1. فيلسوف شهير و محقق خبير ، سيد محمد باقر بن سيد امير شمس الدين محمد حسينى
استرآبادى ملقب به داماد و مشهور به ميرداماد ، پدرش داماد محقق ثانى بوده و لذا مشهور
بدين لقب گشته و فرزندش نيز اين لقب را از والدش به ارث برد . مرحوم ميرزاى نورى در
خاتمه مستدرك 2/248 حكايتى در اين باره نقل كرده و شرح حال وى را به نقل از
شاگردش قطب الدين اشكورى در محبوب القلوب نگاشته است .
2. الرواشح السماوية : 50 ـ 51 .
3. در چاپ سنگى : يستقبحان .
4. اين عبارت در مطلع حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليهالسلام آمده و منابع حديثى آن
قبلاً گذشت ، نظير امالى شيخ صدوق : 419 ح 557 . عبارت چنين است : فلما بصر بى قال
لى : « مرحباً بك يا ابا القاسم ! أنت ولينا حقاً » . قال : فقلت له : يا بن رسول اللّه ! انى اريد ان
اعرض عليك دينى . . الى آخره .
(170) جنة النعيم / ج 4
النجاشى فى ترجمته ، وهى ناطقة بجلالة قدره وعلوّ درجته !
وفى فضل زيارته روايات متظافرة ، وقد ورد : « من زار قبره وجبت له الجنة » .
وروى الصدوق ابو جعفر بن بابويه فى « ثواب الاعمال »(1) مسندا فقال : حدثنى على بن
احمد ، قال : حدّثنى حمزة بن قاسم العلوى رحمه اللّه ، قال : حدّثنى محمّد بن يحيى العطار ،
عمن دخل على أبى الحسن . . إلى آخر الحديث .
ولأبى جعفر بن بابويه كتاب « اخبار عبدالعظيم » ذكره النجاشى فى عد كتبه .
وبالجملة قول ابن بابويه و النجاشى وغيرهما فيه : كان عابداً ورعاً مرضياً ؛ يكفى فى
استصحاح حديثه فضلاً عما أوردناه .
فإنّ(2) الأصح والأرجح والأصوب الأقوم أن يعد الطريق من جهته صحيحاً وفى الدرجة
العليا [من الصحة] ، واللّه سبحانه اعلم .
بدان مرحوم سيد جيد در اين تحريرات ميريّهاش تمام مقامات عليه وشرايف عاليه
حضرت عبدالعظيم را موجزاً ذكر فرموده است كه در هر كلمهاى از كلمات آن مرحوم
اشارهاى است به اخبار و احاديث متعلقه به حضرت عبدالعظيم ، و هيچ يك از علماء
ماضين بدين عبارات شيرين با ملاحظه ايجاز از حال آن جناب نيافتم بسط و شرح داده
باشد .
خوب است بعضى از آن عبارات شريفه آن مرحوم را ترجمه كنم ، يعنى : در افواه
شايع و مشهور است كه طريق روايت از حضرت عبدالعظيم كه در مسجد شجره مدفون
است در شهر رى حسن است .
و معنى روايت حسن ذكر شد .
و آن بزرگوار با آنكه نصى بر توثيقشان نرسيده است ممدوح است ، و آنچه در نزد
1. ثواب الاعمال : 124 ح 1 ثواب زيارة قبر عبدالعظيم الحسنى بالرى . مرحوم تفرشى در
نقدالرجال 3/70 اين روايت را به نقل از من لا يحضره الفقيه نوشته ! كه در آن يافت نشد .
2. در رواشح : فاذن .
روح و ريحان هفدهم (171)
من است و معتقدم آن است كه مرد بينا و آگاه تهجين و تقبيح مىنمايد توثيق كننده
حضرت عبدالعظيم را با حديث عرض دين ، و عرفان آن بزرگوار ، و فرمايش حضرت
امام النقى عليهالسلام به آن بزرگوار كه : « تو دوست مائى » ، با نسب طاهر و شرف باهر كافى
است در بلندى قدرش ؛ از آنكه سليل نبوت و طهارت مثل مردمان ديگر نيست ، و در
خدمت ائمه طاهرين عليهمالسلام مرضى و مشكور بود .
و حكايت معروف كه آمدن به رى است به نحوى كه نجاشى ايراد كردهاند ناطق است
به جلالت قدرش .
و در فضل زيارتش روايات بسيار است .
و به تحقيق مرويست : « هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مىشود » .
و اين بيان مؤيد است آنچه از حضرت رضا عليهالسلام مرويست ، و اينگونه اخبار با
فرمايش صدوق و نجاشى در صحّت حديث وى بس است ، و نجاشى كتاب حضرت
عبدالعظيم را در تلوِ كتب مؤلّفه صدوق طاب ثراه شمرده است .
پس آنچه صحيح است و به صواب نزديك آن است كه بگوئيم : طريق روايت
حضرت عبدالعظيم صحيح است و در درجه علياست و خداوند داناتر است .
در معنى اينكه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام غير منصوص است
معهذا ممدوح و موثق است
غرض از ذكر اين ترجمه آن بود كه بدانند بر تمام آنچه تفصيلاً شرح داديم از اين
مطالب موجزه مىتوان دانست كه توثيق و تعديل معنى وى چيست كه ميرداماد فرمود :
حضرت عبدالعظيم غير منصوص است .
بدان يكى از وجوه و طرق علم رجال توثيق راويان اخبار مرويه از ائمه اطهار عليهمالسلام
(172) جنة النعيم / ج 4
است تا خوانندگان بدانند(1) صحت اخبار و سقم آنها را حال اگر كسى بخواهد بداند
حسن حال راوى و خبر دهنده روايت و خبر را بايد از مَهَره اين فن و اساتيد از علماء كه
ايشان را مىشناسند سؤال نمايند تا به وى بشناسانند و وثوق و اعتماد بر گفتار راوى بهم
رسانند .
و اگر چه معنى موثّق مذكور شد معذلك در اين مقام لازم دانستم اشاره نمايم .
مجدداً بدانند : معنى « موثق » آن است كه راوى در زمان ذكر حديث و روايت از
دروغ گفتن مأمون بوده باشد ، پس مىگويند : توثيق با فسق جمع مىشود .
و « تعديل » آن است كه دو نفر عادل بر عدالت راوى شهادت دهند .
و استفاضه و شهرت نيز دلالت بر عدالت راوى مىكند .
و در معنى موثّق علماء اماميه فرمودند : هو ما كان كلهم أو بعضهم غير امامى مع توثيق
الكل(2) .
و مرحوم شهيد ثانى زين الدين بن على بن احمد الشامى العاملى در باب ثانى از
كتاب « دراية الحديث »(3) فرمود : تعرف العدالة المعتبرة فى الراوى بتنصيص العدلين عليها
وبالاستفاضة ، بأن يشتهر عدالته بين اهل النقل وغيرهم من العلماء كمشايخنا السالفين من عهد
الشيخ محمد بن يعقوب الكلينى وما بعده إلى زماننا هذا ، لا يحتاج أحد من هؤلاء المشايخ
المذكورين المشهورين الى تنصيص على تزكيته ولا يثبته على عدالته ؛ لما اشتهر فى كل عصر
من ثقتهم وضبطهم وورعهم زيادة على العدالة . . إلى آخره .
و مرحوم شيخ حر عاملى رحمة اللّه عليه در كتاب « فوايد طوسيه » كه مختصرى از
علم رجال است فرمود كه : صدوق عليه الرحمة با جلالت قدر و اوصاف محموده كه
1. در چاپ سنگى : خوانندكانند بدانند .
2. قوانين الاصول : 483 .
3. دراية الحديث : 69 ، نقل از وسائل الشيعة 30/238 ، نيز بنگريد به : خاتمة المستدرك
6/399 ، الرواشح السماوية : 180 .
روح و ريحان هفدهم (173)
دارد مستغنى از تعريف و توصيف است .
نجاشى و كشى تصريح بر توثيق وى نفرمودند .
و مرحوم ميرزا در « قوانين »(1) فرمود : فإنّ علماء الرجال لم يذكروا له توثيقاً ،
واشتهاره بذلك كفانا من غيره ، وبشهادة القراين الكثيرة المستفاضة مع كونه مرجع
العلماء والفقهاء .
خلاصه مرحوم شيخ ده وجه در كتاب « فوايد » بر ضبط و عدالت و صحت حديث
و وثاقت مرحوم صدوق طاب ثراه ذكر كرد كه يكى از آن همان بيان مرحوم ميرزاست
كه داعى استشهاد نمود ، و طريق روايت جماعتى مانند شهيدين و علامه و فرزندش
فخر المحققين و ابن داود و ابن طاوس و شيخ محقق و مقداد و ابن فهد و ميرزا و شيخ
بهائى عليهم الرحمة ، تماماً طريق روايتشان از مرحوم صدوق است ، پس چگونه است
كه صدوق حافظ و ضابط و عادل و موثق نباشد ؟ !
و علماء كه مىگويند : فلان عالم صحيح الحديث مفيد تعديل و توثيق است ،
و صدوق وجه طايفه و شيخ ايشان است . و علامه فرمود : مراسيل صدوق حجت است
بلكه رجحان دارد بر غالب مسانيد ثقات(2) .
حال عرض مىكنم : بنابر روايت ابا حماد رازى كه شرح داديم حضرت عبدالعظيم
ممدوح و منصوص است كه مجملاً امام فرمود : « معالم دين خودتان را از وى اخذ
كنيد » ، و معنى تنصيص همين است .
1. قوانين الاصول : 464 .
2. اين عبارت را از مرحوم علامه نيافتم ، ولى در خاتمه مستدرك 5/499 به نقل از رجال
بحرالعلوم 3/300 مىگويد : ان مراسيل الصدوق فى الفقيه كمراسيل ابن ابى عمير فى
الحجية والاعتبار ، وانّ هذه المزية من خواص هذا الكتاب لا توجد فى غيره من كتب
الاصحاب .
درباره اختلاف علماى اماميه در حجيت حديث مرسل بنگريد به : مقباس الهداية
1/338 .
(174) جنة النعيم / ج 4
و ديگر آنكه : دو شاهد عدل مثل حضرت جواد و حضرت هادى بلكه حضرت
عسكرى عليهمالسلام كه فرمودند : « حضرت عبدالعظيم را زيارت كنيد » ديگر كفايت نمىكند
كه بايد غير معصوم تعديل كند آن بزرگوار را ؟ ! آخر معرّف و معدّل بايد اقوى باشد .
و ديگر : استفاضه و شهرت نيز كفايت است . كيست از علماء كه بتواند بگويد :
حضرت عبدالعظيم موثق نيست ؟ ! يا آنكه غير امام وى را توثيق و تعديل كند ؟ ! از آنكه
مرتبهاش در تلو عصمت است ، و هيچ كس اجلّ از آن بزرگوار نتواند بود .
بعد از اينكه در حقّ صدوق طاب ثراه بگويند كه : احدى به واسطه جلالت قدرش
جرأت نكرد او را توثيق ننمايد به طريق اولى حضرت عبدالعظيم هم موثّق عند اللّه و عند
الرسول و عند الائمه است و احدى را نمىرسد كه بگويد : آن بزرگوار احتياج به توثيق
دارد .
بلى توثيق حضرت عبدالعظيم و صدوق خلاف احترام است ، و مثل آن است كه
كسى از رعايا بخواهد امام عليهالسلام را تعديل نمايد ! و در امثال مناقشه نيست .
پس معرّفى كه اقوى [از] اين دو بزرگوار باشد بايد پيدا كرد ، و بالقطع در سلسله
سادات و علماء احدى را اين جسارت نيست .
الثامنة
قول مرحوم مجلسى عليه الرحمة است
مرحوم خاتم المحدثين علامه مجلسى ـ روّح اللّه روحه ـ در مزار كتاب « بحار
الأنوار »(1) احوال حضرت عبدالعظيم را در باب زيارات بيان فرموده است ، خوب است
خلاصهاى از آن را از كتاب « تحفة الزائر » كه فارسى است براى سهولت بنويسم :
1. در جلد 99 بحار الانوار ( ج 102 از چاپ ديگر ) ص 268 باب فضل زيارة عبدالعظيم بن
عبداللّه الحسنى رضىاللهعنه .
روح و ريحان هفدهم (175)
بدان كه از مزارات مشهوره معلومه مرقد منور امامزاده واجب التعظيم حضرت
عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب (ع)
است ، به چهار پشت به حضرت امام حسن منتهى مىشود ، و از اكابر محدثين و اعاظم
علماء و روات ، و از اصحاب امام محمد تقى و امام على النقى عليهماالسلام بوده است ، و نهايت
توسل به خدمت ايشان داشته است ، و احاديث بسيار از ايشان روايت كرده است ، و قبر
شريف او در رى مشهور و معلوم است .
و شيخ نجاشى(1) به سند معتبر از احمد بن خالد برقى روايت كرده است كه : حضرت
عبدالعظيم از خليفه گريخت و به رى آمد و مخفى شد ، و در سردابى در خانه مردى از
شيعيان در سكة الموالى ، و در آنجا عبادت خدا مىكرد و روزها روزه مىداشت و شبها
به نماز مىايستاد .
و پنهان بيرون مىآمد و زيارت مىكرد قبرى را كه در مقابل قبر اوست و راهى در
ميان بود ، و مىگفت : اين قبر مردى از فرزندان حضرت امام موسى عليهالسلام است .
و پيوسته در آنجا مىبود و يك دو از شيعه خبردار مىشدند از احوال او تا آنكه اكثر
مردم رى او را شناختند . پس شخصى از شيعه حضرت رسالت پناه صلىاللهعليهوآله را در خواب
ديد كه آن حضرت فرمود : مردى از فرزندان مرا از سكة الموالى برخواهند داشت
و مدفون خواهند كرد نزد درخت سيب در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب . و اشاره فرمود
به همان مكانى كه در آنجا مدفون شد .
پس آن شخص رفت آن مكان را از صاحب باغ بخرد . صاحب باغ گفت : از براى چه
مىخرى اين درخت و جاى آن درخت را ؟ آن شخص خواب خود را نقل كرد ، صاحب
باغ گفت : من نيز اين خواب را ديدهام ، و موضع اين درخت را با جميع باغ وقف كردم بر
آن سيد و ساير شيعيان كه در آنجا مردههاى خود را دفن كنند .
1. رجال النجاشى : 248 ش 653 ، بحار الانوار 99/268 ـ 269 ح 3 ، نقد الرجال 3/68 ـ
69 ، خاتمة المستدرك 4/405 ، جامع الرواة 1/460 ـ 461 .
(176) جنة النعيم / ج 4
پس عبدالعظيم بيمار شد و به رحمت ايزدى واصل گرديد . چون او را برهنه كردند
كه غسل بدهند در جيبش رقعهاى يافتند كه در آنجا نسب خود را نوشته بود كه : منم
ابوالقاسم عبدالعظيم پسر عبداللّه پسر على پسر حسن پسر زيد پسر امام حسن بن على
بن أبى طالب (ع) .
و ابن بابويه(1) و ابن قولويه(2) به سند معتبر روايت كردهاند كه : مردى از اهل رى به
خدمت حضرت امام على النقى عليهالسلام رفت . حضرت امام على النقى عليهالسلام از او پرسيد كه :
« كجا بودى ؟ » .
گفت : به زيارت حضرت امام حسين عليهالسلام رفته بودم .
فرمود : « اگر زيارت مىكردى قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست هرآينه مثل كسى
بودى كه زيارت امام حسين عليهالسلام كرده باشى » .
اگر چه اين حديث سابقاً ذكر شده بود اما براى ميمنت اين كتاب را خواستم به بيان
مرحوم مجلسى زينت داده باشم .
التاسعة
قول عالم فاضل سيد حمدانى
عالم فاضل سيد حمدانى سيد [ ضامن بن ] شدقم على بن حسن بن على بن شدقم
الشدقمى الخمرى(3) الحسينى المدنى(4) در كتاب موسوم به « تحفه لبّ الالباب فى ذكر
1. در ثواب الاعمال : 99 ح 1 ( وص 104 از چاپ ديگر ) .
2. در كامل الزيارات : 537 ح 828 ، و به نقل از وى در بحار الانوار 99/268 ، وسائل
الشيعة 14/575 ح 19849 .
3. در بعضى از منابع : الحمزى .
4. جدّ صاحب ترجمه موسوم به ابن شدقم متولد سال 942 و متوفاى سال 999 مىباشد .
زركلى در الاعلام 2/204 پس از تصريح بدين تاريخ مىگويد : حسن بن على بن حسن
بن على بن شدقم حسينى مدنى ، ابوالمكارم بدر الدين : مؤرخ من الشعراء ، ولد و نشأ
بالمدينة المنورة و زار العراق . ودخل الهند سنة 962 وزوّجه أحد سلاطينها بأخته فأقام فى
حيدرآباد ، وتوفى بأرض الدكن ، و نقل الى المدينة فدفن فى البقيع . له كتب منها : زهرة
الرياض وزلال الحياض ، فى التراجم . . ونخبة الزهرة الثمينة فى نسب سادات المدنية ،
مخطوط فى مكتبة الدراسة العليا ببغداد ، والجواهر النظامية فى الحديث .
نيز بنگريد به : ذريعه 12/70 ش 491 ، فرزند وى سيد زين الدين على در سال 950 متولد
شده و در سال 1033 در مدينه وفات يافت . او نيز از شعراء بود و ديوان شعرى دارد
چنانچه مرحوم علامه تهرانى در ذريعه 9/740 ـ 741 ش 5071 بدان تصريح كرده است .
روح و ريحان هفدهم (177)
نسب السادات الانجاب »(1) در احوال آن جناب حديث مشهور مذكور را ذكر كرده است
بعد از نقل آن فرمود : كان عبدالعظيم صالحاً عابداً ورعاً زاهداً صائماً نهاره متهجّداً ليله . بعد
از آن نقل حديث زيارت آن بزرگوار را فرمود و گفت : يقول جامعه الفقير الى اللّه الغنى ابن
على الحسينى المدنى : لقد من اللّه علىّ بفضله وكرمه بزيارته مرّتين : احدهما فى شهر ربيع
الآخر سنة 1051(2) والثانية سنة 1053 ، وكان فيها ولداى محمد ابراهيم عزّ الدين وصنوه أبو
محمد القاسم جمال الدين .
العاشرة
قول صاحب كتاب منتقلة الطالبية
1. ظاهراً همان است كه در ذريعه 3/419 ـ 420 از آن به عنوان « تحفة الازهار و زلال
الانهار فى نسب ابناء الائمة الاطهار صلوات اللّه عليهم مدى الليل والنهار » ياد شده ،
و زركلى در اعلام 3/213 آن را مختصراً « تحفة الازهار و زلال الانهار فى نسب الائمة
الاطهار » ياد كرده است .
مرحوم تهرانى درباره نسب مؤلف و كتاب توضيحات شايانى ذكر كرده است ، فراجع
الذريعة .
2. در چاپ سنگى به وضوح 1510 خوانده مىشود و نيز تاريخ بعد از آن 1530 ؟ !
مؤلف تا سال 1088 زنده بوده چنانچه در ذريعه 3/420 بدان تصريح شده است .
زركلى نيز در اعلام 3/213 همين تاريخ را تأييد كرده است . با توجه به تاريخ مذكور ،
متن را اصلاح كرديم .
(178) جنة النعيم / ج 4
از علماء قدماء نسابه ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على شاعر ،
صاحب كتاب « منتقلة الطالبية »(1) است كه بعد از اين در باب واردين رى از امام زادگان
از كتاب مذكور شرح خواهم داد .
1. علامه تهرانى در ذريعه 23/4 ش 7817 هنگام توصيف منتقلة الطالبية از كتاب جنة
النعيم نيز نام برده و به نقلهاى كجورى در اين كتاب از منتقلة الطالبية اشاره مىكند ، عبارت
وى چنين است : منتقلة الطالبية فى بيان من انتقل من آل ابى طالب الى سائر البلاد ونزل
بها ، يذكر اسامى البلاد مرتباً على حروف الهجاء من الألف الى الياء . . حصلت نسخة ناقصة
منه عند الحاج مولى باقر ، فادرج فى كتابه جنة النعيم ص 498 كلّ من نزل منهم بالرى ـ
بعين الفاظه ـ وذكر فى اثنائه انه رأى بعضهم بالرى سنة 459 وبعض تواريخه سنة 461 . .
الى آخر ما قال . سپس در صفحه 5 به قول كجورى درباره مؤلف آن استناد كرده
و مىگويد : وذكر فى جنة النعيم فى احوال عبدالعظيم ص 484 ( همين صفحه ) أن مؤلفه
السيد أبو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على الشاعر .
نگارنده گويد : اين كتاب به تحقيق سيد محمد مهدى سيد حسن خرسان در نجف
اشرف ( المطبعة الحيدرية ) به سال 1388 قمرى چاپ شده و ديگر بار در قم توسط
انتشارات المكتبة الحيدرية در سال 1377 شمسى تجديد چاپ گشته است .
ناگفته نماند : چنانچه قبلاً نيز اشاره كرديم كجورى دو نسخه از منتقله داشته كه يكى از
آنها كامل بوده است .
روح و ريحان هفدهم (179)
روح و ريحان
الثامن عشر
(180)
در احوال امامزاده حمزه عليه السلام
در احوال سيد المعى امامزاده حمزة بن كاظم الموسوى صلوات اللّه عليه و على آبائه
الغرّ الميامين .
در اولادى كه از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام اعقاب گذاردند
و نسب مرحوم سيد مرتضى علم الهدى [ وشريف رضى ]
مخفى نماناد : اولاد و احفاد حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام به اتفاق عامه و خاصه از
تمام ائمه معصومين عليهمالسلام بيشتر است ، و در كثرت نسل ميان ائمه طاهرين حضرت شاه
ولايت عليهالسلام معروف است و حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام .
اما حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام از ذكور و اناث بيست و هشت نفر فرزند صلبى از ازواج
عديده داشتند .
اما حضرت امام هفتم سى و هشت نفر به روايت شيعه ، اما روايت عامه علاوه است .
و صاحب كتاب « گلشن آرا » شصت نفر از بنات و بنين تعيين كرده است كه بيست
و سه پسر بودند و سى و هفت دختر .
و صاحب كتاب « حبيب السير » به طريق شيعه معتقد است ، يعنى بيست پسر
و هيجده دختر .
و صاحب تاريخ « گلشن آرا » از شيخ تاج الدين نسابه ذكر كرده است . از اولاد موسى
بن جعفر عليهماالسلام سيزده تن از ايشان عقب ماند ، چهار نفر عقبشان بسيار شد ، و چهار تن
متوسط و پنج تن بسيار كم .
(181)
و اين بيان را شيخ ابو نصر بخارى نيز نقل نموده است كه از نسابه مشاهير است .
اما پنج تن كه اعقابشان اندك بود عابس و هارون و اسحاق و حسن و حسين است ،
و احوال هر يك را مشروحاً ذكر كرده .
اما چهار تن كه اعقابشان بسيار است : حضرت رضا عليهالسلام و ابراهيم مرتضى است كه
سابقاً عرض كردم كه جد مرحوم سيد مرتضى و سيد رضى است و معروف به مجاب .
و از ابراهيم بن موسى سه نفر ماند : اول موسى ، و دوم جعفر ، و سوم اسماعيل .
و اولاد موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليهالسلام در بصره و فارس و شيراز و دينور
و قم و آبه و رى بسيارند .
و ابو احمد حسين بن موسى ابرش كه معاصر عضد الدوله بود و چهار سال محبوس
گرديد و نقابت عراقين داشت نسب را به ابراهيم بن موسى عليهالسلام مىرساند ، و بعد از چهار
سال از حبس نجات يافت ، به بغداد رفت و بر مسند نقابت و نجابت و اقضى القضاة تكيه
داد ، و در سنه چهار صد در بغداد وفات يافت و در جوار جدش حسين بن على عليهالسلام
مدفون شد .
در حسن حال مرحوم سيد رضى
برادر سيد مرتضى طاب ثراهما
و ابو احمد را دو پسر بود يكى ابو الحسن كه سيد رضى الدين معروف است و بنا بر
قول صاحب كتاب « عمدة الطالب » چهار سال از برادرش سيد مرتضى طاب ثراه
كوچكتر بود و رتبه عالى داشت و كتاب « نهج البلاغه » از مجموعات اوست(1) . و كتاب
« تلخيص البيان » و كتاب « متشابه » و كتاب « مجازات »(2) و كتاب « خصايص » و كتاب
« اخبار قضاة بغداد » و كتاب « ديوان شعر» از اوست . و در علم و تقوا و زهد و ورع در
1. خاتون آبادى در وقايع السنن والاعوام : 244 مىگويد : فراغ سيد رضى از جمع كردن نهج
البلاغه در رجب چهار صد بوده چنانكه در آخر نسخه معتبرى به نظر مؤلف رسيد .
2. در چاپ سنگى : محازات .
(182) جنة النعيم / ج 4
عصر خود عديل و نظير نداشت و معاصر با قادر باللّه بود ، و در سال چهار صد و شش در
يازدهم محرم وفات كرد(1) و چهل و هفت سال از عمرش گذشت .
حكايت سيد رضى و خلفاى مصر
چون در ورق سابق ذكرى از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى طاب ثراه شد در اين
محل مناسب دانستم حكايتى از حالات سيد رضى عليه الرحمه از كتاب « عمدة
الطالب »(2) نقل نمايم : بعد از اينكه ابوالقاسم كه نسب را به اسماعيل فرزند حضرت
صادق عليهالسلام مىرساند در مصر خروج كرد و به وى مهدى لقب دادند و گفت كه : حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : « على رأس ثلاثمائة تطلع الشمس من مغربها »(3) مراد از اين آفتاب
منم كه در بلاد مغرب طلوع و ظهور مىنمايم ، و جماعتى با وى همراهى كردند و به
نحوى كه خلفاء بنى عباس در بغداد متزلزل گرديدند و مختصرى نوشتند در طعن نسب
مهدى ، و حكم كردند خطباء بر رؤوس منابر بخوانند ، و تمام اشراف و اعيان مهر كردند
مگر مرحوم سيد رضى .
و اين فقره بعد از وفات مهدى بود به چند سال ، و هر قدر اصرار كردند به او امتناع
نمود . مبالغه بسيار كردند مفيد نشد ، هر چند ايعاد و تهديد كردند سيد رضى اعتنائى
نكرد .
آخر پدرش او را تهديد كرد كه : اى فرزند ! مىترسم بر تو از بنى عباس صدمه وارد
1. وقايع السنين والاعوام : 244 و246 .
2. عمدة الطالب : 235 به گونهاى مختصرتر . ظاهراً مؤلف مطلب را از منبع ديگرى نقل كرده
باشند كه در آن مطالبى اضافه داشته است .
3. حديث در شرح الاخبار قاضى نعمان 3/418 بدين صورت منقول است : « تطلع الشمس
من مغربها على رأس الثلاثمائة من هجرتى » . سپس مىگويد : هذا حديث مشهور ، ولم
تطلع الشمس من مغربها فى هذا الوقت ولا قبله ولا بعده ، وانما عنى عليه الصلاة والسلام
بذلك قيام المهدى بالظهور من المغرب . روايت را در عمدة الطالب نقل نكرده است .
روح و ريحان هجدهم (183)
آيد .
عرض كرد : من هم از خلفاء و سادات مصر خائف و ترسناكم .
پدرش گفت : ويلك ! اتخاف ممن بينك وبينه ستمائة فرسخ ولا تخاف ممّن بينك وبينه
عرض السرير ؟ ! يعنى : از ششصد فرسنگ راه مىترسى وليكن بين تو و خليفه مسافت
سرير است نمىترسى ؟ ! باز التفاتى نكرد و مهر ننمود ، و در صحت نسب خلفاى مصر
اين قطعه را گفت :
ما مقامى على الهوان وعندى
|
مقول صارم وانف حمى
|
احمل الضيم فى بلاد الأعادى
|
وبمصر الخليفة العلوى
|
من أبوه أبى وجدّه جد
|
ى(1) اذا ضامنى(2) البعيد
القصى لفّ عيصى بعيصه(3) سيد
الناس جميعاً محمد و علىّ(4)
|
پس وزير مقتدر باللّه گفت : اگر شما در طعن سادات و خلفاء مصر خطبه بخوانيد
ايشان هم در مصر بر طعن شما بخوانند بعد از آن قدر و مقامى نخواهد بود .
مقتدر باللّه را كلام وزير تاثير كرد ، پس آن محضر(5) را پاره كردند .
و اين فقره از حسن نيت حسنه مرحوم سيد رضى الدين محمد بن حسين بوده .
اما سيد مرتضى كنيهاش ابوالقاسم و اسم مباركش على است ، و مجتهد مذهب اماميه
و نقيب النقباء ، و در سال چهار صد و سى و شش در ماه ربيع الاول وفات يافت ،
و هشتاد و سه سال از عمرش گذشته و در جوار پدر و برادر و جدّ بزرگوارش مدفون
1. در درجات : مولاه مولاى .
2. در چاپ سنگى : اذا ضاء منى .
3. در درجات : عرقى بعرقه .
4. عمدة الطالب : 235 ، الدرجات الرفيعة : 469 . بيت اخير در عمدة الطالب منقول نيست .
5. در چاپ سنگى : مخصر ، كه صحيح نيست . محضر نوشتهاى است كه براى اثبات دعوى
به مهر مطلعان مىرسانند . بنگريد به : فرهنگ معين 3/3912 .
(184) جنة النعيم / ج 4
گرديد .
و بسيار غريب است آنچه را كه در كتاب « گلشن آرا » مرويست كه : يكصد و چهل
هزار مجلد كتاب داشت . بعد از فوت مرحوم سيد مرتضى مستنصر عباسى هشتاد هزار
را در كتابخانه مستنصريه برد و شصت هزار را متفرق كرد .
و در كتاب « مجمع البحرين »(1) هشتاد هزار نوشته است .
خلاصه براى زينت اين باب خواستم نسب شريف اين دو سيد جليل را نگاشته
باشم .
و دو نفر ديگر كه عقب ايشان زياد است از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام محمد عابد
و جعفر است ، و احوالشان را علماء نسابه تشريح كردهاند .
اما چهار نفر ديگر كه اعقابشان متوسط است : زيد النار و عبداللّه و عبيداللّه و حمزه
مىباشند .
و مراد از اين مقدمات شرح احوال امامزاده حمزه فرزند موسى بن جعفر عليهماالسلام است ،
بر حسب مشهور آن بزرگوار مزور حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بوده است .
1. طريحى در مجمع البحرين 2/189 ماده ( رضو ) مىگويد : والمرتضى لقب على بن
الحسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن
الحسين بن على بن ابى طالب عليهمالسلام ، ذر المجدين علم الهدى ، و متوحد فى علوم كثيرة ،
مجمع على فضله ، متقدم فى علم الكلام والفقه واصول الفقه والادب والنمو والشعر واللغة .
له ديوان شعر يزيد على عشرين الف بيت . قال فى جامع الاصول نقلاً عنه عند ذكر السيد :
كانت للسيد نقابة الطالبيين ببغداد ، وكان عالماً فاضلاً متكلماً فقيهاً على مذاهب الشيعة ، وله
تصانيف كثيرة ، انتهى . توفى رحمهالله فى شهر ربيع الاول سنة ستة وثلاثين و اربعمائة ، وكان
مولده فى رجب سنة خمس و خمسين وثلاثمائة . ويوم توفى كان عمره ثمانين سنة وثمانية
أشهر وأياماً . صلّى عليه ابنه فى داره ودفن فيها . ذكر ابوالقاسم التنوخى ـ صاحب السيد ـ
قال : لما مات السيد حصرنا كتبه فوجدناها ثمانين الف مجلد من مصنفاته ومحفوظاته
ومقرواته . وقال الثعالبى ـ نقلاً عنه ـ فى كتاب اليتيمة : انها قوّمت بثلاثين الف دينار بعد أن
أخذ الوزراء والرؤساء منها شيئاً عظيماً .
روح و ريحان هجدهم (185)
و صاحب كتاب « سر الانساب »(1) گفته است : وحمزة بن موسى بن جعفر ولد القاسم بن
حمزة من أم ولد ، لا شك من ان القاسم بن حمزة وعلى بن القاسم بن حمزة والحسن بن القاسم
بن حمزة و حمزة بن حمزه بن موسى من أم ولد ، وله عقب قليل(2) .
پس از اين بيان بدان كه عقب امامزاده حمزه متوسط است ، و آنچه در كتب مهره اين
فن ياد كردهاند مادر امامزاده حمزه ام ولد بود ، و او را دو پسر ماند : يكى قاسم و ديگرى
على ، و كنيهاش ابوالقاسم است .
پس از اين دو بزرگوار فرزندان امامزاده حمزه نقباء طوسند و مجموع سادات آنجا
پديد آمدند ، و بنو حمزه اعقاب اين بزرگوارند كه در عجم بسيارند .
و محمد بن موسى بن احمد المجدور كه نقيب طبس و وزير ملوك سامانيه بود ،
و صدر الدين حمزه دفتردار سلطان محمد خدابنده و نقيب همدان تماماً نسب را به
امامزاده حمزه بن موسى عليهالسلام مىرسانند .
در نسب مرحوم حاجى سيد محمد باقر رشتى
اعلى اللّه مقامه
و از نسل امامزاده حمزه موسوى است مرحوم سيد ايّد خاتم الفقهاء والمجتهدين
و وارث علوم اجداده الطاهرين ، تاج العلماء الاعلام و مروّج الاحكام من مسائل الحلال
والحرام ، حجة الاسلام ، اصل الاصول و فحل الفحول ، زين الاوايل والاواخر ، الحاج
سيد محمد باقر الرشتى الشفتى مولداً والاصفهانى موطناً و مدفناً قدّس اللّه روحه
1. سر الأنساب همان « سر السلسلة العلوية » يا « سرّ انساب العلويين » سهل بن عبداللّه
ابونصر بخارى است ، و چون عناوين آن « سرّ ـ سرّ » مىباشد به آن « سر الانساب » نيز
گفته شده چنانچه علامه تهرانى در ذريعه 12/166 بدان تصريح كرده است .
2. سر السلسلة العلوية : 41 .
(186) جنة النعيم / ج 4
و جسده(1) .
اين سيد سند ربانى كه در زمان خود بىمثل و ثانى بود در خدمت جماعتى از اساتيد
مجتهدين تلمذ فرمود از آن جمله خدمت مرحوم سيد محقق آقا سيد على طباطبائى ،
و خدمت مرحوم مدقق بحر العلوم ، و خدمت مرحوم سيد الاساتيد آقا سيد محمد ،
و خدمت مرحوم استاد الكل آقا محمد باقر بهبهانى ، و خدمت شيخ الفقهاء شيخ جعفر
نجفى ، و خدمت مرحوم فقيه العصر ميرزا ابوالقاسم قمى ، و خدمت وحيد الدهر آقا
آخوند ملا مهدى نراقى طيّب اللّه ارماسهم .
اوائل و اواسط تحصيل آن مرحوم را به تفصيل نتوان بيان نمود . وقتى كه از عتبات
عاليات مراجعت فرمودند جز كتاب « مدارك » وسفره نانى كه غذاء جان و قوت تن بود
مالك چيزى ديگر نبودند ، و در مدرسه چهار باغ اصفهان نزول اجلال كردند ، و با
مرحوم حاجى كلباسى صديق و رفيق شدند .
جناب حاجى سيد معظم را ازهد و اتقى و اورع و اعبد و اسخاى ابناء زمان يافتند .
در اندك زمانى مشتغلين و طلاب علوم دينيه به حوزه درس ايشان حاضر شدند ، و در
محله بيدآباد منزل گرفتند . اموال كثيره از نقود و ضياع و عقار و قرى به حضرت ايشان
انفاذ يافت . آنگاه مسجدى كه در محله بيدآباد است كه مانند آن بنائى در اسلام نشده
است بنيان فرمود .
معروف است : مرحوم خاقان خلد آشيان از مرحوم سيد سؤال كردند : اين قدر وجه
از كجا تحصيل فرموديد و صرف اين مسجد نموديد ؟
1. در طرائف المقال 1/57 ش 101 مىگويد : الحاج السيد محمد باقر بن محمد نقى [ كذا ،
در بقيه منابع : محمد تقى ] الرشتى الشفتى ، كان رئيساً فى الاسلام ونوراً يستضىء به كل
احد من الاعلام ، مطبوعاً عند كل الاقاليم ، حجة الاسلام ، مطاعاً فى البلد ، وفضله اشهر من
أن يسطر ، له الكرامة والرسالة . يروى عنه الوالد طاب ثراه . سپس در 2/376 شرح حال
وى را ذكر كرده است . وى در سال 1260 وفات يافته است .
نيز بنگريد به : روضات الجنات 2/99 ، معجم رجال الحديث 15/222 .
روح و ريحان هجدهم (187)
فرمودند : دست من در خزينه خلاّق عالم است ، هر آنچه بخواهم حصول و وصول
آن ممكن .
از قرار مسموع بعد از مرحوم علم الهدى سيد مرتضى طاب ثراه از سلسله موسويين
به مانند اقتدار و استيلاء آن مرحوم در تنفيذ احكام شرع مبين احدى خاطر ندارد ،
و محقق است كه سلاطين و ملوك روى زمين صورت و شمائل مرحوم سيد را براى
تبريك و زيارت به بيع و كنائس خودشان بردند ، و وجود مباركش را اقوى برهانى بر
حقيّت دين خاتم پيغمبران مىدانستند ، و اگر كسى طالب باشد مؤلّفات و مصنفات
مرحوم سيد را ملاحظه كند مىداند در اسلام براى اسلاميان چقدر زحمت و رنج كشيده
است .
[ ذكرى از رياست كليه سيد اسداللّه ]
و بحمد اللّه تعالى مفتى فتاوى و مقيم مقام اعلى درجه محراب و منبر و مدرس ،
و رياست كليه بعد از آن مرحوم جناب امام(1) المعظم والمولى المكرم ، المجتهد البصير ،
والامام الخبير ، الورع التقى الزكى ، سيد الاعلام ، الذى عقمت عن انتاج شكله الاعوام ،
العالم الذى تفضله الايام ، علامة زمانه وفهام اوانه ، الحاج سيد اسداللّه(2) ، وحشره اللّه مع
ابيه المرحوم وجدّه المعصوم فى اعلى درجة المقام المعلوم .
و خدمات شايسته اين سيد اجل باعث مزيد و فخر اين ملت و دولت است بر تمام
ملل و دول .
1. كذا ، چون عبارات را عربى آورده ، بهتر است گفته شود : الامام .
2. سيد اسد اللّه بن سيد محمد باقر شفتى اصفهانى ، فرزند مرحوم شفتى . جاپلقى در طرائف
المقال 1/46 ش 28 مىگويد : قد كلّ لسانى عن توصيفه ، هو الثقة الجليل ، مرجع الخاص
والعام من العرب والعجم ، كان السلطان مشفقاً اليه وهو يتبرأ منه .
سيد اسد اللّه در سال 1290 وفات يافت ، چنانچه در ذريعه 1/146 بدان تصريح كرده
و اجازه وى را به سيد محمد رضا حسينى كاشانى متذكر شده است .
(188) جنة النعيم / ج 4
على اى حال ، به نحو اجمال نسب اين بزرگوار از قراريست كه خود مرحوم سيد در
اول كتاب « مطالع الانوار »(1) كه مشتمل بر پنج جلد است و تمام آن مشحون و مدوّن از
فقه آل رسول صلىاللهعليهوآله است نوشتهاند ، خوب است بعباراتها نقل كرده در اين اوراق بنويسم :
بعد الحمد على آلاء اللّه وافضاله ، والصلاة على مفخر اهل ارضه وسمائه ، محمد سيد
رسله وآله واصحابه ، يقول المستغرق فى بحار الجرائم والمعاصى والمنهمك فى بوادى
اللواعب والملاهى ، المعتصم بحبال تفضل سيده البارى ، المتشبث باذيال ترحّم ربه الباقى
محمد باقر بن محمد تقى بن محمد زكى بن محمد تقى بن شاه قاسم بن سيد اشرف بن شاه
قاسم بن شاه بن امير بن هاشم بن السلطان السيد على قاضى بن سيد على بن السيد محمد بن
السيد على بن السيد محمد بن السيد موسى بن السيد جعفر بن السيد اسماعيل بن السيد احمد
بن السيد محمد بن سيد ابوالقاسم بن سيد حمزة بن سيدى ومولاى وسندى ومقتداى موسى
بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه وعليهم اكمل التسليمات
والتحائف .
و صاحب كتاب « عمدة الطالب »(2) آورده : كه جماعت كوكبيه دعوى فرزندى حمزة
1. علامه تهرانى در ذريعه 21/142 ـ 143 ش 4333 مىگويد : مطالع الانوار المقتبسة من
آثار الائمة الاطهار ، وهو فى شرح شرايع الاسلام ، للسيد الحجة الحاج سيد محمد باقر بن
محمد تقى الموسوى الشفتى الجيلانى الاصفهانى ، المتوفى سنة 1260 يوم الاحد ثانى ربيع
الاول كما ذكره تلميذه فى الروضات . خرج منه الى آخر صلاة الاموات فى خمس
مجلدات . وعلى نسخة الاصل منه تقريظ استاده الشيخ الاكبر كاشف الغطاء بخطه . . سپس
به توصيف مجلدات آن پرداخته است .
2. عمدة الطالب : 228 ـ 229 . عبارت ابن عنبه چنين است : ومنهم أحمد المجدور بن محمد
بن القاسم بن حمزة ، له عدة اولاد منهم اسماعيل ومحمد المجدور ، لهم اعقاب منهم نقباء
طوس وساداتها ومنهم ابو جعفر محمد بن موسى بن احمد المجدور نقيب . طبس ، سيد
جليل شاعر ممدوح ، له عقب .
وادعى الى هذا البيت قوم يقال لهم الكوكبية أدعياء لا حظّ لهم فى النسب ، ودعوهم الى
محمد المجدور بن احمد بن محمد بن القاسم .
وانتسب الى احمد بن محمد المذكور اربعة إخوة هم الحسين وعبداللّه و على والعباس ،
واعقبوا ، ونفاهم ابن زيادة الافطسى النسابة وكذب دعواهم .
وقال شيخ الشرف العبيدلى : و بنيسابور قوم يزعمون انهم من ولد محمد بن محمد بن
القاسم بن حمزة بن الكاظم عليهالسلام ، وهم ادعياء . سپس ديگر اولاد امامزاده حمزه را بيان
كرده است ، فراجع .
روح و ريحان هجدهم (189)
بن موسى عليهالسلام را مىكنند اما ايشان را حظّى از آن نيست ، و هم الكذابون .
وگويند : در نيشابور هم قومى هستند كه زعم ايشان آن است كه از اولاد امامزاده
حمزهاند .
در مدفن امامزاده حمزه عليهالسلام است
اما در مدفن امامزاده حمزه در كتب انساب به طريق اختلاف ديده شده است :
اسكندر بيك منشى در جلد اول « تاريخ عالم آرا » در ذيل نسب صفويه ـ انار اللّه
براهينهم ـ ذكر نموده كه : نسب اين سلسه جليله به حضرت حمزة بن موسى منتهى
مىشود ، و مدفن آن امامزاده در قريهاى از قراى شيراز است و سلاطين صفويه براى وى
بقعهاى عاليه بنا نمودهاند و موقوفات زياد قرار دادهاند . و در ترشيز هم جمعى اعتقاد
كردهاند مقبرهايست از حضرت امامزاده حمزه .
و آنچه مشهور و معروف است و جمعى از اهل طهران كه با فضل و اطلاعند بر اين
نهج معتقدند و جز اين عقيده ندارند حضرت عبدالعظيم به زيارت امامزاده حمزه بن
موسى بن جعفر عليهالسلام مشرف شد ، و فقره زيارت « يا نور المشرق المضىء الانور و يا زائر
قبر خير رجل من ولد موسى بن جعفر » آن بزرگوار است بدون واسطه .
و اگر سندى از داعى عجالةً بخواهند در كتاب « تحفة الزائر » كه مرحوم مجلسى طاب
ثراه فرموده است : قبر شريف امامزاده حمزه فرزند حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام نزديك
قبر حضرت عبدالعظيم است ظاهراً همان باشد كه حضرت عبدالعظيم زيارت او مىكرده
(190) جنة النعيم / ج 4
است آن مرقد منور را هم بايد زيارت كرد .
بلى از كتاب « منتقلة الطالبيه »(1) از واردين رى ابوالقاسم حمزه اطروش است كه
نسب را به عبداللّه باهر فرزند على بن الحسين عليهماالسلام مىرساند بدين گونه : ابوالقاسم حمزة
الاطروش بن عبداللّه بن حسين(2) بن اسماعيل بن محمد الارقط بن عبداللّه الباهر بن على زين
العابدين ، عقبه على وعبداللّه والحسين .
ومرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در كتاب « مجالس المؤمنين » فرمود كه : رى مدفن
سيد حمزه موسوى و سيد عبداللّه ابيض وامامزاده لازم التعظيم سيد عبدالعظيم است .
و ظاهر اين عبارت دلالت مىكند كه واسطهاى در ميان نيست .
و جمعى گمان كردهاند كه اين بزرگوار حمزة بن حمزة بن موسى عليهالسلام است ، و در
احوال وى نوشتهاند : به خراسان رفت .
و در كتاب « انساب صحيح » كه موجود نزد داعى است نسل حمزة بن موسى عليهالسلام را
از دو پسر دانسته است : حمزه و قاسم ، و گفته است : حمزه را پسرى است على حده
موسوم به على و در باب اصطخر در خارج شيراز مدفون است اما نسل ندارد ، و نسل
حمزة بن حمزه اندك است و او را اعرابى مىخوانند .
و بر همين طريق است صاحب كتاب « عمدة الطالب »(3) ، و عبارت اوست : اما على
بن حمزة بن موسى عليهالسلام مضى دارجاً وقبره بشير ، از خارج باب اصطخر ، وله مشهد يزار .
و در كتاب « تاريخ گلشن آرا » است : از امامزاده حمزه غير از على و قاسم عقبى
نماند .
1. منتقلة الطالبية : 161 ـ 162 .
2. در منتقله چاپى : حسين البنفسج . و در پانوشت مىگويد : الوارد فى تهذيب الانساب
للعبيدلى ولباب الانساب لابن فندق أن البنفسج هو احمد بن الحسين بن اسماعيل . صرح
فى الاخير انه لا عقب له بالاتفاق .
3. عمدة الطالب : 228 .
روح و ريحان هجدهم (191)
از اين قرار منافى است به اينكه پسرى حمزه نام داشته باشد يا آنكه بگوئيم از ايشان
احفاد و نتايج نماند .
و على النقد خاطر ندارم اولاد و اعقاب حمزة بن حمزة بن موسى عليهالسلام را .
بلى در كتب رجال حمزه نام از اولاد ائمه انام بواسطه و فاصله بسيارند كه يكى
حمزة بن عبيداللّه بن حسين بن على بن حسين [ بن ] على بن أبى طالب ( ع ) است و در
زمان حضرت صادق عليهالسلام بوده است .
و ديگرى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن على
بن أبى طالب عليهالسلام است .
و بعضى گفتهاند : حمزة بن قاسم نسب را به عباس بن ابى طالب مىرساند .
و شهيد ثانى اين طريق را صواب نمىداند .
و نجاشى گفته است(1) : حمزة بن قاسم صاحب تصانيف است از آن جمله كتاب
« توحيد » ، و كتاب « زيارات و مناسك » ، و كتاب « رد بر محمد بن جعفر اسدى »(2) .
خلاصه آنچه ذكر كرديم از انتهاى نسب و سلسله سلاطين و سادات صفويه به
امامزاده حمزه كه مدفون در رى است صدق و صواب است ، و آنچه حال تحرير مىشود
مؤيّد مقصود است ؛ از آنكه سابقاً عرض كردم : از فرزندان امامزاده حمزه على و قاسم
عقب داشتند ، و ملوك صفويه نسبت را به قاسم مىرسانند .
در نسب سلاطين صفويه است
1. رجال النجاشى : 140 ش 364 . نجاشى علاوه بر مطالب مذكور از او با عظمت ياد كرده
و مىگويد : ثقة ، جليل القدر ، من أصحابنا ، كثير الحديث .
2. در ذريعه 10/223 ش 657 از اين رساله نام برده و مىگويد : الرد على محمد بن جعفر
الاسدى ، للشريف ابى يعلى حمزة بن القاسم بن على بن حمزة بن الحسن بن عبيداللّه بن
عباس بن اميرالمؤمنين عليهالسلام . ذكره النجاشى .
(192) جنة النعيم / ج 4
خوب است براى ميمنت ، انساب كريمه ايشان را از جد امجد ايشان شيخ صفى
الدين اسحاق اردبيلى نقل نمائيم :
وهو شيخ صفى الدين اسحاق بن شيخ امين الدين جبرئيل بن شيخ صالح بن سيد قطب(1)
الدين ابو سعيد صلاح الدين رشيد بن سيد محمد الحافظ بن سيد عوض الخواص بن سيد
فيروز شاه بن زرين كلاه بن سيد شرف الدين شاه بن سيد محمد بن سيد حسن بن سيد محمد
بن سيد ابراهيم بن سيد جعفر بن سيد محمد بن ابو اسماعيل بن محمد بن احمد بن الاعرابى
بن ابو محمد قاسم بن ابوالقاسم حمزة بن الامام موسى الكاظم عليهالسلام .
و از طرف مادر شاه عباس رضوان مكان نسب را به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام از
فرزندش حسين اصغر مىرساند كه جدّ حضرت قاضى صابر وَنكى است چنانكه در
نسب وى ذكر مىشود .
پس شاه عباس پسر فخر النساء سكينه است كه وى دختر مير عبداللّه خان بن
سلطان محمود خان بن سيد عبدالكريم خان بن سيد عبداللّه خان بن سيد محمد بن
خان(2) بن سيد مرتضى خان بن سيد عليخان كمال الدين والى سارى بن سيد قوام الدين
بن(3) المشهور بمير بزرگ بن سيد صادق بن سيد عبداللّه بن سيد محمد بن سيد ابوالقاسم
بن سيد على بن سيد مرعش بن سيد عبداللّه بن سيد محمد اكبر بن سيد حسن بن سيد
حسين اصغر بن سيد سجاد امام زين العابدين عليهالسلام مىباشند .
و سلاطين صفويه دويست و پنجاه سال سلطنت كردند و دوازده نفر بودند : اول
ايشان مرحوم شاه اسمعيل صفوى ماضى ، در سنه نهصد و پنج يا شش از هجرت گذشته
بر سرير سلطنت نشست به تاريخ « مذهنبا حق »(4) در نيمه محرم الحرام ، و آخر ايشان
1. در چاپ سنگى : قصب .
2. كذا ، شايد « سيد محمد خان » صحيح باشد .
3. ظاهراً « بن » زائده است .
4. در چاپ سنگى : الحق . الف و لام سى و يك سال بر تاريخ فوق مىافزايد .
روح و ريحان هجدهم (193)
شاه سلطان حسين صفوى است و شاه عباس ثالث .
پس از محمود افغان مير ويس و جسارت افغانيان در ايران دولت افشاريه هيجده
سال و كسرى ممتد شد . بعد سلطنت نادرشاه منحدر گرديد در سال يكهزار و يكصد
و چهل و يك .
و داعى عرض مىكند : رحمت مكان شاه طهماسب صفوى در دار السلطنه قزوين
مقرّ سلطنت داشت و گاهى به رى مىآمد براى زيارت جدّ بزرگوارش حضرت امامزاده
حمزه ، و چون طهران و مهران كه دو قريه در دامنه شمالى كوه شميران شكارگاه خوشى
بود ؛ لهذا اوقات مديده در آن رحل اقامت مىانداخت .
پس به امر و حكم ايشان حصار و باروى طهران به نحوى كه مجملاً اشاره كرديم بنا
شد .
به عبارت اخرى : بناى اين شهر توان گفت از بركات زيارات حضرت امامزاده حمزه
شده است ؛ از آنكه مقصود اصلى شاه طهماسب صفوى زيارت اين بزرگوار بود ،
و سايرين از سادات و ملوك صفويه بر اين طريق مشى كردند ، و نمىتوان گفت : با وجود
علماء و محدثين و اهل نسبى كه در زمان ايشان بودند حالت اين مزار كثير الانوار مشتبه
باشد .
و يكى از علماء آن زمان قاضى نور اللّه شوشترى(1) است كه خبر مىدهد از نسب آن
سيد جليل .
و احتراماتى كه حضرت عبدالعظيم بر اين مزار شريف مىفرمود . همانا بر صحت
مراد دلالت مىنمايد ؛ از آنكه جلالت قدر امامزاده حمزه اجلّ از اعقاب و احفاد وى
بوده است .
1. درباره شرح حال و آثار قاضى نور اللّه شوشترى كتابى مستقل تدوين شده به نام : فيض
الاله فى ترجمة القاضى نور اللّه تأليف جلال الدين حسينى كه توسط شركت سهامى چاپ
كتاب به طبع رسيده است .
(194) جنة النعيم / ج 4
و البته كسى كه بدون فاصله منتسب است به امام عليهالسلام با قدس و زهد فطرى از طبقات
لاحقين محترمتر است ، و اين زيارت نامه هم كه خوانده مىشود از قدماء علماء است
كه مىخوانند : « يا زائر قبر خير رجل من ولد موسى بن جعفر » دلالت مىكند مراد از ولد
فرزندان بلا واسطهاند ؛ و نبايد معارض مدّعى به داعىِ دليلى جز بعضى اقوال مورخين
بوده باشد .
زيارتنامه حضرت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهمالسلام
مجاور حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
از آنجائى كه دعاگوى با لسان شكسته دو زيارت مختصر و مبسوط خدمت حضرت
عبدالعظيم هديه نمود مناسب دانست براى يادآورى اين بنده گناه كرده زائرين حضرت
امامزاده حمزه اين زيارت نامه موجزه را هم بخوانند شايد اين عاصى را بهرهاى حاصل
آيد :
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ وَتَحيّاتُهُ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكَ يا سَيّدى وَمَولايَ وَعَلى أجدادِكَ الهادينَ
وَآبائِكَ المُهْتَدينَ بِعَدَدِ ما فِى عِلْمِهِ مِنْ بَدْوِ خَلْقِهِ وَعَوْدِهِ إلَيْهِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ السّاداتِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ مَنْ فازَ بالسَّعاداتِ .
ثُمَّ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ مِمَّنْ زارَ مَشْهَدَكَ وَاسْتَجارَ بِمَرْقَدِكَ وَمَنْ قَدِمَ دارَكَ وَلَزِمَ
جوارَكَ .
فَطُوبى للزّائِرِ وَالمَزُورِ وَمَنْ تَوَسَّلَ بِهِما لِدَفْعِ كُلِّ مَحْذُورٍ .
وَأشْهَدُ أنَّ زائِرَكَ أقامَ عِنْدَكَ حَتّى لَحِقَ بِكَ وَأشْهَدُ أنَّكَ عِنْدَ جَدِّكَ وَبابِكَ .
روح و ريحان هجدهم (195)
وَأشْهَدُ أنَّ اللّهَ عَظَّمَ بِكَ شَعائِرَ دينِهِ بَعْدَ مُضىّ قُرونٍ وَسِنينِه(1) .
السّلامُ عَلَيْكَ ايُّها المَولىَ الكَريم وَعَلى زائِركَ وَمُجاوِرِكَ السَّيِّد عَبْدالعَظيمِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العَبْدُ الصّالِحُ النّاصِحُ العالِمُ .
السَّلامُ عَلَيْكَ يا أبا القاسِمِ يا حَمْزَةَ بنَ موسى الكاظِمِ .
فاسْتَشْفِعْ لى عِنْدَ أبيكَ خَلاصاً وَمِنَ البَلايا وَالشُّرورِ مَناصاً حتّى يَسْتَشْفِعَ عِنْدَ رَبِّهِ وَيَسْتَغْفِرَ
لِعَبْدِهِ المُقِرِّ بِالرِّقِ عَنْ ذَنْبِهِ .
وَأشْهَدُ أنَّ مَشْهَدَكَ خَيْرُ المَشاهِدِ وَانّى مُسْتَجيرٌ بِبابِكَ وَقاعِدٌ ، فَلا تَرُدَّنى ـ يا مَولاىَ ! ـ
خائباً .
فاجعَلْ ـ يا سيّدى ! ـ تَوَسُّلى صائِباً .
وَتوَسَّلْ بأبيكَ المَقْتُولِ المَسْمُومِ لِقَضاءِ حاجَتى وَمُهِمّىَ المَكْتُوم .
وَاُقسِمُ باللّهِ عَلَيْكَ وَبِحَقِّ آبائِكَ وَأجدادِكَ أنْ تَسْمَعَ دَعْوَتى وَتَسْتَشْفِعَ لِقَضاءِ حاجَتى .
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مَحَمَّدٍ وَآلِهِ الَّذينَ هُمْ شُفَعائى وَسادَتى وَأئِمَّتى وَقادَتى وَأَرْجُو بِهِمُ النَّجاةَ
وَأتَبَرَّءُ مِنْ أعدائِهِمْ فى كُلِّ الحالاتِ .
وَالسَّلامُ عَلَيكُمْ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ .
1. كذا ، صحيح آن « سنين » يا « سِنيه » مىباشد .
(196) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان
التاسع عشر
(198)
در احوال حضرت امامزاده
عبداللّه ابيض است
در احوال حضرت امامزاده عبداللّه ابيض است كه نزديك به مزار حضرت امامزاده
لازم التعظيم عبدالعظيم حسنى مدفون است .
اما نسب شريف وى آنچه در كتب انساب صحيحه ديده شده است : عبداللّه ابيض بن
عباس بن محمد بن عبداللّه شهيد بن حسن ، بن افطس ، بن على ، بن على ، بن حسين بن
على بن ابى طالب عليهالسلام .
بر اين قاعده پنج پشت نسب كريمه امامزاده عبداللّه منتهى مىشود به حضرت امام
زين العابدين عليهالسلام .
نَسَبٌ تَضاءلت(1) المناسِبُ دونَه
|
والبدرُ مِن فَجره(2) فى بَهْجةٍ وضِياء(3)
|
و بعضى از عوام اشتباه كردهاند و عباس بن محمد پدر بزرگوارش را عباس بن على
يافتهاند ، همانا شبهه اسمى است و بر خطاء رفتهاند ، و جماعتى از اهل تواريخ و ارباب
سير احوال وى را شرح دادهاند در ذيل كسانى كه در رى مدفونند .
و محقّقاً حضرت عبدالعظيم و حضرت عبداللّه ابيض وكسائى را از مدفونين رى
شمردهاند .
1. در چاپ سنگى : تضالت .
2. در فيض الاله : فخره .
3. فيض الاله : 113 ، در غنية النزوع : 18 وبحار الانوار 104/61 مصرع دوم بدين صورت
نقل شده : فضياؤه لصباحه فى فجره .
(199)
و مرحوم قاضى نور اللّه اين بزرگوار را در كتاب « مجالس المؤمنين » ياد كرده است .
و بخارى نسابه گفته است : در رى مزار كثير الأنوار أبو عبداللّه حسين بن عبداللّه
ابيض است كه در سال سيصد و نوزده به رحمت ايزدى پيوست(1) .
و پسرى نيز از حسين بن عبداللّه ابيض در كتب انساب مذكور است موسوم به
عبداللّه .
پدر امامزاده عبداللّه وجدّ اول وى
و سيد شريف احمد نسابه در كتاب « عمدة الطالب »(2) نيز از احوال عبداللّه ابيض
خبرداده است كه بعضى از مقالات وى را ترجمه فارسى نموده عرض كردم : و بنو
الأبيض در يمن بسيارند كه منسوب [ به ] عبداللّه ابيضاند .
و خود عبداللّه و فرزندش حسين و نوادهاش عبداللّه عالم و فاضل و محدث و شاعر
خوش بيان و شيرين زبان بودهاند .
اما پدر امامزاده عبداللّه ابيض عباس بن محمّد است ، مادرش ام ولد بود ، و زياده از
اين احوالش را نظر ندارم .
اما محمّد بن عبداللّه شهيد جد اول امامزاده عبداللّه ، كنيهاش ابو جعفر است .
1. سر السلسلة العلوية : 79 ـ 80 ، عبارت وى چنين است : . . له عقب كان منه اَبو عبداللّه
الابيض الرازى الرئيس رحمهالله ، وهو الحسين بن عبداللّه بن العباس بن عبداللّه بن الحسن بن
على بن على ، مات بالرى سنة 319 و مشهده ظاهر يزار .
البته بخارى معتقد است كه نسل حسين منقطع شده است . وى پس از نقل عبارت فوق
مىگويد : انقرض عقبه وانقطع نسله ، وبقى نسل محمد بن عبداللّه بن الحسن بن على بن
على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهالسلام .
درباره عبداللّه ابيض همچنين بنگريد به : الكلينى والكافى : 143 .
2. عمدة الطالب : 349 .
(200) جنة النعيم / ج 4
[ طريقه قتل محمد بن عبداللّه ]
و به روايت ابوالفرج اصفهانى(1) مادرش زينب ، دختر موسى بن عمر بن على بن
حسين بن على بن أبى طالب عليهالسلام است ، و محمّد در نزد معتصم در ايام وليعهدى وى
كمال قرب و منزلت داشت چنانكه معتصم در نزد مأمون يك روزى حاضر بود . عمودى
از آهن در نهايت سنگينى و وزن در دست او بود ، هشت مرتبه انداخت و گرفت . پس
عمود را به جانب على بن عباس انداخت . او(2) نيز مانند معتصم هشت مرتبه انداخت
و گرفت .
پس على بن عباس به أبا جعفر محمّد بن عبداللّه گفت : شما را از اين هنر بهرهاى
هست ؟
پس عمود را گرفته شانزده مرتبه انداخت و گرفت . معتصم از شدت تغيّر سرخ شد ،
چون يكى از ولايات را به عنوان ايالت و حكومت به وى داده بود گفت : چرا به
مأموريت خود نمىروى ؟ البته به زودى روانه شو ، چون تو را دوست مىدارم شربتى
لذيذ براى تو ارسال خواهم داشت او را بنوش .
پس شربت مسمومى فرستاد و وى بخورد و بمرد و به رحمت ايزدى پيوست(3) .
جدّ دوّم امامزاده عبداللّه
اما عبداللّه شهيد كه جد دوم امامزاده عبداللّه است به روايت « عمدة الطالب » يكى از
ائمه زيديّه است . و عجب است از اين نسبت كه به وى دادهاند ؛ از آنكه زيديه را خروج
1. در مقاتل الطالبيين : 381 .
2. در چاپ سنگى : و .
3. مقاتل الطالبيين : 381 .
روح و ريحان نوزدهم (201)
به سيف از اصول مذهب است ، و وى خروج نكرد ، وليكن با حسين بن على عابد شهيد
فخ بود كه شمشير حمايل كرده و حسين نيز وصيت به وى كرد زمان رحلتش .
پس از شهادت شهداء فخ در مدينه توطّن جسته هارون الرشيد خواست از بزرگان
علويين بداند كسى هست . از فضل بن يحيى جويا شد ، گفت : در مدينه عبداللّه بن حسن
افطس است مردم با وى مراوده مىنمايند .
پس حكم كرد وى را حاضر كردند و گفت : تا كى مردم را در اطراف خود جمع
مىنمائى و به مذهب زيديه دعوت مىكنى ؟
فرمود : قسم به خدا ! من از اين طايفه نيستم و الفتى با آنها ندارم ، مرد منزوى
و منعزل هستم . دست خود را به خون من آلوده مكن .
هارون گفت : مىدانم در قول خود صادقى .
پس وى را در خانهاى حبس كرد و چند كبوتر در آن خانه رها كرد براى اينكه كبوتر
بازى كند .
عبداللّه هر قدر تمنا كرد از مجلس او را بيرون آورد مفيد نشد . آن گاه نوشتهاى به
هارون نوشت كه تماماً فحش و دشنام به هارون بود . به يكى از ندماء هارون داده
بىخبر از مضمون آن نوشته را رسانيد . چون هارون بخواند به جعفر برمكى داد و گفت :
بخوان و او را از حبس برآور و توسعهاى به او بده كه اغتشاش در دماغ و اختلال در
حواس وى رسيده است .
پس به روايت « عمدة الطالب »(1) هارون گفت : اللهمّ أكفّه(2) على يد ولى من أوليائى ،
وأوليائك .
پس جعفر برمكى در روز نوروز آن سيد جليل را خواست و به دست خود گردن او
را زد و در ميان ظرفى گذارد و سرپوشى بر آن نهاد ، با هداياى روز نوروز براى هارون
1. عمدة الطالب : 348 .
2. در عمده : اكفنيه .
(202) جنة النعيم / ج 4
فرستاد .
هارون بىخبر سرپوش را برداشته سر بريده عبداللّه را ديد . اعضاى وى به لرزه آمد .
چون جعفر حاضر شد گفت : چرا چنين كردى ؟ !
گفت : به واسطه خلاف ادب و دشنامى كه داد . پس حكم كرد سرش را با جسدش در
بغداد دفن كردند .
از اين جهت هارون به مسرور خادم گفت : برو و جعفر را به قتل برسان . جعفر سؤال
كرد : چرا ؟ ! گفت : به واسطه قتل عبداللّه .
پس نسل برامكه منقطع شد .
جدّ سوّم امامزاده عبداللّه عليهالسلام
اما جدّ سوم امامزاده عبداللّه حسن افطس است(1) . وقتى كه پدرش على بن على بن
الحسين وفات كرد وى در رحم مادرش بود ، و مادرش كنيزكى سنديه بود . چون به حدّ
بلوغ رسيد محمّد بن عبداللّه محض صاحب نفس زكيّه خروج كرد . رايت زرد محمّد را
حسن افطس افراشت ؛ از آنكه بلند بالا بود او را رمح آل ابى طالب مىگفتند .
وقتى كه محمّد بن عبداللّه نزديك مدينه شهيد شد حسن فرار كرد .
زمان ملاقات حضرت صادق عليهالسلام با منصور دوانيقى فرمودند : اگر مىخواهى خدمتى
به رسول خدا كرده باشى حسن افطس را اذيت مكن و از گناهش بگذر . پس از وى عفو
كرد .
و بعضى از اهل حديث آن را از اشرار بنى فاطمه خواندهاند و مىگويند : به حضرت
صادق عليهالسلام بى ادبى كرد(2) و حضرت صادق عليهالسلام در مرض موت وصيت فرمود هشتاد
دينار به حسن افطس بدهند .
1. عمدة الطالب : 339 المقصد السادس .
2. بنگريد به : عمدة الطالب : 339 .
روح و ريحان نوزدهم (203)
سالمه كنيز آن حضرت عرض كرد : حسن افطس قصد قتل شما داشته است و شما
انعام مىفرمائيد ؟ !
فرمودند : خداوند فرموده است : « وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ »(1) .
و بنو الاَفْطَس و بنو الاَفَاطِس در عرب و عجم مشهورند ، و ابو جعفر نسّابه صاحب
« مبسوطه » قطعهاى گفته است كه مطلعش اين است :
اَفْطَسِيُّونَ أنتمْ اُسْكُتُوا لا تَكلموا(2)
و صاحب « تاريخ عالم آرا » گفته است : سادات افطس در عراق و عرب بسيارند .
سيّد تاج الدين بن ابو الفضل كه در عهد سلطان عادل باذل سلطان محمد خدابنده ـ انارَ
اللّه برهانَه ـ بود و باعث بر تشيّع سلطان شد از سادات افطسى است . عاقبت خواجه
رشيد طبيب كه وزير سلطان بود به سبب تعصب دين و عداوت ذاتى تحريك كرده او را
با دو پسرش شهيد كردند .
پس سلطان برآشفت و كمال غضب كرد و حكم نمود قاتلين وى را بر الاغها سوار
كردند و در بازار بغداد گردانيدند ، و هر قدر شفعاء توسط كردند قبول نشد و كشته شدند .
بعد از آن نوشته است : از سادات اَفاطِس عبداللّه ابيض ، و يحيى بن ابى طالب
مداينى ، و نقيب النقباء قطب الدين محمد شيرازى ، و سادات ديگر در بلاد عرب و عجم
بسيارند . علماء نسب به تفصيل حالشان را ذكر كردهاند .
و اَفْطَس كسى را گويند كه دماغش پهن باشد .
جدّ چهارم امامزاده عبداللّه ابيض
و جدّ چهارم امامزاده عبداللّه اَبْيَض على بن على بن الحسين است مكنّى به ابى
الحسن . مادرش ام ولد است ، و از سن وى سى و هشت سال گذشت ، و در ينبع رحلت
1. بقره : 27 .
2. عمدة الطالب : 339 .
(204) جنة النعيم / ج 4
كرد .
[ اعقاب امام زين العابدين عليهالسلام ]
پس مخفى نماند كه اعقاب امام زين العابدين عليهالسلام از شش نفر است : حضرت
باقر عليهالسلام ، وعبداللّه باهر ، و زيد شهيد ، و عمر اشرف ، و حسين اصغر ، و على اصغر .
وحسين اصغر جدّ شريف قاضى صابر است كه در قريه ونك نزديك طهران مدفون
است كه بعد از اين ذكر خواهد شد .
و على اصغر جدّ چهارم امامزاده عبداللّه ابيض مدفون در رى است .
و براى امتياز هر يك از عبادله كه اولاد ائمه بودند به لقبى معروف شدند تا شناخته
شوند چنانكه پدر حضرت عبدالعظيم را عبداللّه قافه ناميدند براى آنكه حاكم در محل
قافه بوده ، و عبداللّه محض فرزند حسن مثنى را محض خواندند براى اينكه از طرفين
نسب خالص داشته مادرش فاطمه بنت الحسين عليهالسلام و پدرش حسن بن حسن بن
على عليهالسلام است ، وى را عبداللّه افطس ناميدند از قراريست كه مذكور شد .
و عبداللّه جد امامزاده جليل خود شهيد خواندند را(1) واضح است ، و اين بزرگوار را
ابيض خواندند براى سفيدى بدن و رخسارش بوده است .
چنانكه عمر بن على بن أبى طالب عليهالسلام را اطرف خواندند براى آنكه يك طرف نسب
وى شرف داشت ، و عمر بن على بن الحسين عليهماالسلام [ را ] اشرف خواندند براى آنكه از
طرفين شرافت داشته ، و نسب را به حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله هم مىرساند از جهت مادر
وليكن عمر بن على عليهالسلام چنين نبوده است .
1. عبارت به همين گونه است !
روح و ريحان نوزدهم (205)
براى رفع شبهه عرض مىكنم كه : در « تذكرة الخواص » از زبير بن بكار نقل كرده : كان
للعباس بن اميرالمؤمنين عليهالسلام ولد اسمه عبداللّه كان من العلماء(1) يعنى : حضرت عباس
پسرى داشت كه اسمش عبداللّه و از علماء بود .
و شيخ طوسى در كتاب « غيبت »(2) فرمود كه : عبداللّه بن عباس بن على بن أبى
طالب عليهالسلام معروف به علوى است و علماء رجال او را توثيق كردهاند ، و هم چنين پسر
ديگر حضرت عباس عبيداللّه است ، و از اولاد اوست عبيداللّه بن على بن ابراهيم بن
حسن بن عبيداللّه بن عباس بن اميرالمؤمنين ، وكان عالماً فاضلاً جواداً طاف الدنيا وجمع
كتباً تسمى « الجعفرية » فيها فقه اهل البيت عليهمالسلام ، قدم بغداد وأقام بها وحدث ثم سافر الى
مصر فتوفى بها سنة اثنى عشر وثلاثمائة . ومن نسل العباس بن على العباس بن حسن بن
عبيداللّه بن . .(3) . ذكره الخطيب فى « تاريخ بغداد »(4) فقال : قدم إليه في أيام الرشيد وصحبه
وكان يكرمه ثم صحبه المأمون بعده ، وكان فاضلاً شاعراً فصيحاً ، وزعم العلوية أنه أشعر ولد
أبى طالب(5) .
و شيخ مفيد در « ارشاد »(6) فرموده است : عبداللّه بن على بن حسين عليهماالسلام برادر
حضرت باقر عليهالسلام است و متولّى صدقات رسول اللّه صلىاللهعليهوآله و صدقات اميرالمؤمنين عليهالسلام بود ،
وكان فاضلاً فقيهاً ، روى عن آبائه عن رسول اللّه صلىاللهعليهوآله اخباراً كثيرةً وحدّث الناس عنه وحملوا
عنه الآثار .
و ايضاً فرموده است : عبداللّه بن محمّد بن على بن الحسين عليهماالسلام اخو جعفر بن محمد عليهالسلام
1. العدد القوية : 243 ش 23 ، در بحار الانوار 42/75 ح 2 به جاى عبداللّه ، عبيداللّه مذكور
است .
2. در غيبت شيخ طوسى اين مطلب يافت نشد .
3. كلمهاى يا عبارتى در متن منقول نيامده است .
4. در چاپ سنگى : البغداد .
5. بحار الانوار 42/75 ح 2 به نقل از تذكرة الخواص ابن جوزى .
6. الارشاد 2/169 ، وسائل الشيعة 30/412 ، بحار الانوار 46/166 ح 10 .
(206) جنة النعيم / ج 4
من ام واحدة ، كان يشار اليه بالفضل والصلاح ، روى أنه دخل على بعض الاموية فأراد قتله ،
فقال له عبداللّه : لا تقتلنى فأكون(1) على اللّه عوناً . . يريد بذلك أنه ممّن يشفع الى اللّه فيشفعه ،
فقال له الاموى : لست هناك(2) فسقاه السمّ [ فقتله (3)] .
پس از اين دو حديث معلوم است كه حضرت سيد سجاد و حضرت باقر عليهماالسلام دو
فرزند عبداللّه نام داشتهاند و هر دو با فضل بودهاند . پس عبداللّه فرزند حضرت باقر عليهالسلام با
مادر حضرت صادق عليهالسلام يكى بوده است .
خلاصه ، بعد از شرح اجمالى آباء واجداد حضرت امامزاده عبداللّه ابيض وتذييل به
بعضى عبادله ديگر براى اطلاع خوانندگان مستدعى است زمان عبور عابرين به مزار
شريف آن بزرگوار خودشان را از اين فيض عظيم بىنصيب نفرمايند كه استمداد از
ميامن مزار اولاد ائمه طاهرين باعث اجر و ثواب است ، بلكه تكميل زيارت حضرت
عبدالعظيم و حضرت امامزاده حمزه به زيارت اين بزرگوار است .
و مزار شريف وى خود حاكى است بر علوّ منزلتش ، و چه بسيار كسانى كه از اين
مزار سالها گذشتهاند و فاتحه هديه نكردهاند ، و گويا نمىدانند جمعى از اخيار مردگان
در آن مكان مدفون مىباشند و توقع فاتحه و سلامى دارند ،و چون بر حسب حال
خويش هر كسى كه بدين كيش است خدمت آقايان و آقازادگان خود اظهار ارادتى
مىنمايد كه يك قسم از آن نقل و تحرير مناقب ايشان است كه شايد بعد از وى بماند
و تذكرهاى از او شود .
[ زيارت نامه امامزاده عبداللّه ابيض ]
و داعى عاصى از آنكه در زيارت حضرت عبدالعظيم و حضرت امامزاده حمزه
1. در چاپ سنگى : اياك .
2. در چاپ سنگى : هناه .
3. الارشاد 2/176 ـ 177 .
روح و ريحان نوزدهم (207)
زيارت نامهاى عرض كرده خوب است براى اين بزرگوار هم كه سيد احفاد حضرت سيد
سجاد عليهالسلام است زيارت نامهاى عرض كنم ،و استدعا نمايم از زايرين كه اين زيارت نامه
مختصر را هم در اين مزار بخوانند و يادى از اين عبد قاصر عاثر نمايند :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
السَّلامُ عَليْكَ مِنَ اللّهِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ أميرِالمُؤمِنينَ وَلىّ اللّهِ .
السَّلامُ عليك من فاطمةَ الزهراء حبيبةِ اللّه .
السَّلامُ عليك من الحسن الزكىّ الممتحن فى بلاد اللّه .
السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ الحُسَينِ الذَّبيح الدّليل عَلى ذاتِ اللّه .
السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ جَدِّكَ المُخْلِص فى طاعَةِ اللّهِ .
ثُمَّ الصَّلاةُ والسَّلامُ مِنْ أبْنائِهِ المَعْصُومينَ ، عَلَيْكَ وَعَلى أجْدادِكَ وَآبائِكَ المُقَتَفِينْ بِآثارِهِمْ
كَما كُنْتَ مُقْتَفِياً بِهِمْ .
وَأشْهَدُ أنَّكَ ابنُ الامامِ وَالمَدْفُونُ في هذا المَقامِ وَالمُحَدِّثُ العَلاّمُ والسَّيِّدُ الصَّمْصامُ .
السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدُ عَبْدَ اللّهِ الأبيَضِ .
فَجَزاكَ اللّهُ فِى الجَنَّةِ خَيْرَ جَزاءٍ وَعوضٍ ، فَعَبَدْتَ اللّهَ يا عَبْدَ اللّهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ وَألْحَقَكَ اللّهُ
بآبائِكَ المُوقِنينَ .
وَإنّى ـ يا سيّدى ! ـ لَجِئتُ بِكَ وَرَجَوْتُ مِنْكَ وَمِنْ مُصاحِبيكَ وَمُجاوِريكَ أنْ تَسألُوا اللّهَ
مَغْفِرَتى وَاِجابَةِ دَعْوَتى وَقَبُولَ زيارَتى .
وأشْهَدُ أنَّكَ ـ يا مَوْلاىَ يا عَبْدَ اللّهِ بْنِ عَبّاسِ بنِ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنَ بنَ عليّ بْنِ
عليّ بْنِ الحُسَيْن (ع) ـ شَفيعى وَ وَسيلَتى في دُنْيايَ وَآخِرَتى ، وَأنَّ هذِهِ التُّربَةَ نَعيمى وَهذِهِ
الرَّوْضَةَ جَنَّتى .
فَلا تَرُدَّني مِنْ رِحابِكَ ، وَلا تَطْرُدني عَنْ جَنابِكَ ، واقْبَلْ مَعْذِرَتى ، وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَركاتُهُ .
(208) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان نوزدهم (209)
روح و ريحان
العشرين
(210)
در احوال سيد شريف نسابه
امامزاده قاضى صابر
در احوال سيد شريف نسابه حضرت امامزاده قاضى صابر وَنَكى است :
مخفى نماناد : سابقاً به مدد توفيق رساله موسوم به « شجره صابريه » در احوال اين
امامزاده جليل كه مدفون در قريه ونك است از قراى طهران به طريق بسط عرض كردم ،
و بحمد اللّه تعالى مطبوع اهل علم و فضل و خبر گرديد .
در اين اوراق لازم بود اشاره اجمالى شود تا عموم سكنه طهران واهالى قراى آن
سيّما شميران(1) آگاه شوند .
اكنون زحمت مىدهم كه ياقوت حموى در كتاب « معجم البلدان »(2) گفته است : وَنَك
به فتح واو و سكون نون وكاف ، قرية من قرى الرى .
از اين عبارت معلوم مىشود كه در آن زمان وَنْك به سكون نون معروف بوده است
و اكنون به فتح كاف اشتهار دارد(3) .
1. دكتر منوچهر ستوده درباره شميران كتابى مفصل در دو جلد نگاشته بنام « جغرافياى
تاريخى شميران » كه توسط پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى در سال 1374
ش بچاپ رسيده است .
2. معجم البلدان 5/385 .
3. مرحوم ميرجلال الدين حسينى ارموى در تعليقات نقض 2/1128 سكون نون را از معجم
البلدان نقل كرده و آن را اشتباه مىداند به جهت تصريح سمعانى كه از علماى سده ششم
هجرى است . وى مىگويد : الونكى بفتح الواو والنون وفى آخرها كاف . هذه النسبة إلى
ونك وهى احدى قرى الرى . اجتزت بها فى خروجى الى القصر الخارج منها السيد أبو
الفتح نصر بن مهدى . . در خود كتاب النقض نيز در دو مورد بجاى ونك واژه « ونچ » آمده
است كه احتمالاً همان قريه است . بنگريد به : تعليقات نقض 1/263 ـ 264 ، نقل از
جغرافياى تاريخى شميران 2/862 ـ 863 ، همچنين : انساب سمعانى 5/616 .
(211)
و همين عبارت را صاحب كتاب « نهاية الأنساب والأعقاب » نقل كرده است ، و گويا از
بركات اين امامزاده جليل است اين قريه و دهكده تاكنون به اين باقيمانده است به همان
اسم ؛ از آنكه غالب از دهات اطراف رى به واسطه خرابى و تشتّت سكنه آن اسم اول وى
تغيير كرده ، و اين سنوات به اسم ديگر معروف است مثل دوربست كه حال درشت
مىنامند ، و اين قريه بالاى قريه يوسف آباد است ، و عمارت جديدهاى هم بر حسب
حكم نافذ جناب جلالت مآب اجل اكرم افخم آقاى مستوفى الممالك ميرزا يوسف دام
اجلاله بر آن بنا شده است .
و اين مزارى است كه در اين اوقات ملجأ اهل تقوى و منظور نظر زمره اصفيا
مىباشد ، و اين نور الهى اگر چه نسب و قدرش پنهان بود وليكن آثار مزار شريفش در
اين مدت متمادى منهدم نشد .
حال از حسن كفايت و خلوص نيت حسنه جناب معظم خانقاه اهل صفا و مطاف
جماعتى از علماء و اهالى اين ولا گرديده ، و جناب مستطاب علاّم فهام قدوة الفقهاء
العظام سيد المجتهدين آقا سيد محمد صادق طباطبائى ـ متّع اللّه الأنام بلقائه وبقائه ـ
شرحى از صحّت نسب آن بزرگوار نوشتهاند .
پس بدان نسب حضرت امامزاده قاضى صابر بدين گونه است : ابو القاسم على بن
محمّد بن نصر بن مهدى بن محمّد بن على بن عبداللّه بن عيسى بن على بن حسين الأصغر بن
على بن حسين بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
بعد از بيان اين اجداد و آباء كرام عظام آن سيّد شريف والامقام خوانندگان بدانند كه
اين بزرگوار سيد حسيني است و نسب را به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به توسط
حسين اصغر مىرساند كه بلافاصله فرزند آن بزرگوار است .
(212) جنة النعيم / ج 4
و در كتاب « تاريخ گلشن آرا » مسطور است كه : حسين اصغر بن على بن الحسين عليهالسلام
مادرش موسومه به ساعده و ام ولد بود ، و حسين اصغر مرد صالح فاضل بود و كنيهاش
ابو عبداللّه است ، و در سال يكصد و پنجاه و هفت در مدينه وفات يافت .
و از او چند پسر بماند : عبداللّه اعرج ، و عبداللّه ، و على ، و أبو محمد ، و سليمان .
و اعقاب حسين اصغر در حجاز و عراق عرب و شام و بلاد عجم و مغرب بسيارند .
و از اين طبقهاند سادات مرعشى كه در بلاد عجمند و سابقاً عرض شد كه بنو الافطس
ساداتى هستند منسوب به على اصغر بن على بن الحسين عليهالسلام .
حال معلوم شد كه نسب حضرت امامزاده قاضى صابر از اولاد حسين اصغر كه به
على بن الحسين عليهماالسلام منتهى مىشود مىرسد .
وابو الفرج اصفهانى به مناسبت كتابش « مقاتل » بعضى از اين طبقات را ياد كرده
است ، و صاحب كتاب « عمدة الطالب »(1) فرموده است در احوال حسين اصغر : وكان
الحسين عفيفاً محدّثاً فاضلاً عالماً .
و از سن شريف وى هم پنجاه و هفت سال گذشت و به تاريخ مسطور در مدينه وفات
كرد .
و على كه مكنى به أبوالحسن است جدّ ديگر امامزاده قاضى صابر است و بسيار
جلالت قدر داشته است ، وكان من رجال بنى هاشم لساناً وبياناً وفضلاً ، وكان متديّناً(2) .
پس به همين ترتيب سلسله آباء اين سيد جليل منتهى است هبوطاً و نزولاً بدون
شبهه تا حضرت قاضى صابر .
و از بعضى عبارات صاحب كتاب « نهاية الأعقاب » معلوم مىشود كه تولد اين
بزرگوار هم در آن قريه بوده است ، و در علم نسب كه از علوم مشهوره است كمال امتياز
داشته .
1. عمدة الطالب : 311 با اختلافى اندك .
2. سر السلسلة العلوية : 70 .
روح و ريحان بيستم (213)
و در زمانهاى گذشته هر بلدى را نسابه بوده است ، و نسابه رى آن بزرگوار بود ،
و بعضى در محضر وى استفاده اين علم را مىكردند(1) .
و داعى در رساله معهوده اشاره كردهام و صاحب كتاب مسطور گفته است : وقد
رأيته ، وكان جارى فى الرى واستفدت منه هذا العلم ، يعنى : امامزاده قاضى صابر در رى
همسايه من بود و من خدمتش حاضر مىشدم و اين علم را از وى استفاده كردم .
و يكى از نسابه رى ابو هاشم مجد الدين است كه باز صاحب كتاب مذكور از
مجدالدين نقل كرده است كه گفت : وقد رأيته بالرى وحضرتُ مجلسه وكان يدخل علىَّ
ويجرى بيننا مذاكرة في علم الأنساب فى شهور سنة ست وعشرين وخمس مائة(2) .
و از اين مقالات معلوم است كه مجد الدين نسابه با آنكه نسب را به سيد سجاد عليهالسلام
مىرساند و در اين فن ماهر بوده است به مقام امامزاده قاضى صابر نمىرسيد .
و ايضاً در آن كتاب است كه مؤلّف آن مىگويد در احوال اسماعيل بن حسن بن زيد
بن حسن مجتبى عليهالسلام كه ملقّب به جالب الحجاره بود : اگر جالب را به جيم معجمه
بخوانيم بنا بر قرائت سيد نسابه ونكى است در رى كه من از خود ايشان شنيدم فرمودند :
وكان اسماعيل يحتمل(3) الاحجار من الجبال ويبنى بها المساجد والقناطر بيده ، فقيل له : جالب
الحجارة بالجيم(4) .
وايضاً در أحوال مجد الدين نوشته است كه گفت : من در شجره سيد قاضى ونكى
ديدهام و خواندهام انساب فلان و فلان را .
و مخفى نماناد كه خليفه معاصر زمان آن بزرگوار مقتفى لأمر اللّه است كه در سال
1. عبارات مرحوم كجورى در جنة النعيم را دكتر منوچهر ستوده در كتاب جغرافياى
تاريخى شميران 2/860 ـ 862 نقل كرده است .
2. فهرست منتجب الدين : 359 .
3. در مجدى : ينقل . هر دو به يك معناست .
4. المجدى فى انساب الطالبين : 346 .
(214) جنة النعيم / ج 4
پانصد و پنجاه و پنج هجرى مرد .
و بعضى از خوانندگان بدانند : نسب حسينى بين انساب ممتاز است بلكه موهبتى
است روحانيه و فضيلتى است رحمانيه .
و حضرت امامزاده قاضى صابر سيد شريف نسابه حسينى است .
پس التجاء به مزار شريف ايشان و زيارت قبر آن سيد جليل الشان باعث خوشنودى
جدّ شهيد سعيدش سيد مظلومان است .
البته بعد از علم به صحت انساب كريمه آن بزرگوار نهايت بىانصافى است و كمال
غفلت كه با قدرت و مكنت ترك زيارتش نمايند سيّما كسانى كه در اطراف آن بقعه
كريمه و روضه عظيمه متوقف و ساكنند .
و گويا [ چنانچه ] عابرين آن مزار كثير الانوار به فاتحهاى و زيارت مختصرى آن
بزرگوار را ياد ننمايند ، و شرفيابى حضورش را از شدّت كبر و غرور ترك كنند ، فيض
و بهره و اجر كلى را ترك كرده باشند و از ثواب كثيرى محجوب و ممنوع باشند .
و گويا آن مزار اختصاص به ايشان هم نداشته باشد بلكه جماعتى از سادات نسابه
در همان محل مدفون گرديدهاند كه يكى از ايشان ابوالفتح ونكى(1) است ، و محتمل
1. بر خوانندگان گرامى مخفى نماند جدّ ابوالفتح ونكى با جدّ قاضى صابر ونكى مشترك
است ، يعنى ابوالفتح ونكى سيد نصر بن مهدى بن نصر بن مهدى است كه در سال 468
متولد شده ، چنانچه در انساب سمعانى 5/616 بدان تصريح شده ، و قاضى صابر نيز بنا بر
تصريح مؤلف ابوالقاسم على بن محمد بن نصر بن مهدى است .
در اينجا توجه به دو نكته حائز اهميت است :
1 ـ احتمال مىرود سيد نسابه ونكى همين ابوالفتح باشد نه ابوالقاسم ؛ چرا كه سمعانى
نيز فقط در نسبت به « ونك » به ابوالفتح تصريح كرده و نامى از ابوالقاسم نمىبرد .
ولى اين احتمال بعيد به نظر مىرسد چرا كه ابوالفتح به تصريح سعمانى محدّث بوده
و درباره نسابه بودن وى تصريحى نكرده است .
امّا عبارت خود مؤلف كه فرموده : جماعتى از سادات نسّابه در همان محلّ مدفونند و از
جمله آنها ابوالفتح ونكى را نام برده اين احتمال را قوّت مىبخشد .
2 ـ نكته مهمتر اين است كه : ابوالفتح ونكى به تصريح سمعانى از علويان زيدى مذهب
بوده ، بنا بر اين بعدى ندارد كه ابوالقاسم نيز زيدى بوده است . البته در اين مقام بدنبال
اثبات ملازمه نيستيم ولى لااقل احتياج به بررسى و دقتى بيشتر دارد ، و با توجه به اينكه
اينها از يك نسل بوده و هر دو از نسّابه مهم آن منطقه بودهاند هم مذهبى آنها نيز بعيد بنظر
نمىرسد ، گرچه در رجال ، افراد بسيارى سراغ داريم كه حتى از يك خانواده ـ مثلاً دو
برادر ـ مذهب مختلف داشتهاند .
اينك عبارات سمعانى را كه مطالب گويايى درباره ابوالفتح ونكى دارد نقل كرده
و بررسى بيشتر را به نسبدانان مىسپاريم :
سمعانى در انساب 5/616 مىگويد : الونكى بفتح الواو والنون وفى آخرها كاف . هذه
النسبة الى ونك ، وهى احدى قرى الرى ، اجتزت بها فى خروجى الى القصر الخارج ، منها :
السيد ابوالفتح نصر بن المهدى بن نصر بن المهدى بن محمد بن على بن عبداللّه بن عيسى
بن احمد بن عيسى بن على بن الحسين بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب الحسينى
الونكى ، كان علوياً فاضلاً عالماً متميزاً ، حسن المظهر ، زيدى المذهب ، سمع الحديث
الكثير من ابى الفضل يحيى بن الحسين العلوى الزيدى المعروف بالكيا الحافظ ، وأبى بكر
اسماعيل بن على الخطيب النيسابورى ، وأبى محمد عبدالواحد بن الحسن الصفار
الشروطى ، وابى بكر طاهر بن الحسين بن على السمان ، وابى داود سليمان بن داود بن
يونس الغزنوى ، و ابى سعد اسماعى بن احد ( ؟ ) الصفار الرازى وغيرهم .
وذكر انه سمع ببغداد القاضى ابا يوسف عبدالسلام بن محمد بن يوسف القزوينى ، قرأت
على دكانه بباب مصلحكان ، وكان دكانه مجمع الفضلاء ، وكانت ولادته فى شعبان سنة ثمان
وستين واربع مائة (468) بالرى .
روح و ريحان بيستم (215)
است ابو هاشم مجد الدين سيد شريف نسابه رى نيز در آنجا مدفون باشد .
و هركس طالب است رجوع به آن رساله كند باعث مزيد بصيرتش مىشود(1) .
1. در كتاب جغرافياى تاريخى شميران 2/856 ـ 859 توضيحات مناسبى درباره بقعه على
بن محمد مقلب به قاضى صابر آمده و به نقل از آثار تاريخى طهران 1/211 ـ 213 ده بيت
كه به خط نستعليق برجسته بر حاشيه سطح فوقانى سنگ مرقد وى مندرج است نگاشته كه
جهت تنوع و تزيين اين اوراق مىنگارد :
در باغ ونك خلد برين پيدا شد
|
خورشيد سپهر از زمين پيدا شد
|
گوئى كه زناف آهوى خطّه خاك
|
يك نافه مشك عنبرين پيدا شد
|
بنگر كه زدرياى درخشنده نور
|
تابيده يكى درّ ثمين پيدا شد
|
اين قبّه و اين روضه و اين صحن شريف
|
از باطن اولياى دين پيدا شد
|
آن را كه بد از جنت موعود گمان
|
زين جنت موجوده يقين پيدا شد
|
در عهد خداوند عجم ناصر دين
|
صد شكر كه يك خداى بين پيدا شد
|
صد قرن گذشته از اويس قرنى
|
اين قرن براى وى قرين پيدا شد
|
از همّت عالى جناب آقا
|
در خلد برين ماء معين پيدا شد
|
تاريخ بناى اين مزار عالى
|
با تعميه نظر چنين پيدا شد
|
يعنى كه امامزاده قاضى صابر
|
فرزند امام چهارمين پيدا شد
|
(216) جنة النعيم / ج 4
[ زيارت نامه امامزاده قاضى صابر كه مدفون در وَنَك است ]
خوب است بر اين مزار مبارك هم زيارت نامهاى هديه كنم ، شايد بهرهاى از نظرات
و لحظات اجداد مطهرين و آباء مكرّمين ايشان بوده باشد ، و آن زيارت نامه اين است :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العَبْدُ الصّالِحُ .
السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ النّاصِحُ .
السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُطيعُ لأمْرِ اللّهِ وَنَهْيِهِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ لِرَسُولِ اللّهِ وَلأميرِ المُؤمِنينَ وَلِلْحَسَنِ وَلِلْحُسَيْنِ وَالأئِمَّةِ مِنْ نَسْلِهِ
وَصُلْبِهِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُجاهِدُ فى سَبيلِ اللّهِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُناصِحُ لَهُ فى جِهادِ عَدُوُّ اللّهِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ فى نُصْرَةِ أوْلياءِ اللّهِ .
فَجَزاكَ اللّهُ أَفْضَلَ الجَزاءِ بِأوْفَرِ العَطاءِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَا النَّسَبِ الباهِرِ وَالحَسَبِ الطّاهِرِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ المَآثِرِ وَالمَفاخِرِ .
السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الشَّريفُ النَّسّابَة .
روح و ريحان بيستم (217)
يا أبا القاسِمِ يا قاضى صابِر .
أشْهَدُ أنَّكَ قَضَيْتَ بِما قَضاهُ اللّهُ ، وَمَضيتَ كَما مَضى رَسُولُ اللّهِ ، فاتَّبَعْتَ أجدادَكَ وَأقْتَفَيْتَ
بِآبائِكَ حَتّى لَحِقْتَ بِهِمْ .
وَأشْهَدُ أنَّكَ مَعَهُمْ في دَرَجاتِ الجَنَّةِ ، فَاشْهَدْ عِنْدَ رَبِّكَ انّى أُحِبُّهُمْ وَأُواليهِمْ وَأُبْغِضُ أعْدائِهِمْ
وَاُعاديْهِمْ .
فاسْئَلُ اللّهَ تَعالى وَأنْبِيائِهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ أنْ يُصَلُّونُ وَيُسَلِّمُونَ عَلَيْهِمْ وَعَلَيْكَ بِعَدَدِ ما في
خَلْقِ اللّهِ إلى يَوْمِ القِيامَةِ .
وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ .
(218) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان
الحادى والعشرين
(220)
شرح احوال امامزاده طاهر
كه در جوار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مدفون است
در احوال حضرت امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم مدفون است(1) ،
1. در نشريه آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم كه در فروردين 1349 بچاپ رسيده و در آن
شرح حال مختصر شاه عبدالعظيم ، امامزاده حمزه ، امامزاده طاهر عليهمالسلام و خدمات آن
آستانه مباركه مندرج است چنين نوشته ( ص 27 ) :
بقعه امامزاده سيد طاهر عليهالسلام يكى از بقاع متبركه مجموعه آستانه حضرت عبدالعظيم
است كه چهار طاق و مقصوره اصلى آن در دوران صفويه بنا شده و سردر و گنبد روئين آن
در زمان قاجاريه توسط ظل السلطان با كاشى خشتى وگرهسازى تزئين گرديده است .
قسمت اصلى بقعه داراى كاربنديهاى بسيار زيباى يزدى و مقرنس است و اغلب
قسمتهاى آن نقاشى و خط كشى زرين و لاجوردى وشنگرفى دارد و ازاره داخلى آن نيز
كاشى خشتى منقش ( متعلق به دوران قاجاريه ) است .
اين بقعه بر اثر روشن كردن شمع و عدم توجه چنان سياه شده بود كه تصور نمىرفت در
زير دودهها اثرى چنين زيبا وجود داشته باشد . خوشبختانه به همت و هزينه مرد
نيكوكارى كه خود حاضر به معرفى نيست ولى براى تشكر از عناياتشان ذكر نامى از
ايشان مىشود « جناب آقاى محتشمى » درون و بيرون بقعه طبق برنامه مصوب سازمان
ملى حفاظت آثار باستانى با كمال امانت و با توجه به سبك اصلى آن مرمت و بازپيرائى
شده و اطلاع يافتيم كه خوشبختانه بانى خير ( جناب آقاى محتشمى ) براى سال آينده نيز
در نظر دارند ساير قسمتهاى اين بقعه را به نحو شايستهاى تعمير كنند .
نگارنده گويد : اكنون كه زمستان سال 1381 شمسى است و به تازگى توفيق زيارت آن
امامزاده عظيم الشأن نصيب حقير شد علاوه بر فضاى روحانى درون بقعه و گنبد زيباى
آن ، فضاى اطراف و صحن متصل به حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نيز در حال انجام
كاشيكارىهاى زيباى سنتى است ، و روز بروز بحمد اللّه تعالى بر عظمت و شوكت اين ابنيه
افزوده مىشود ، اميد كه شيعيان و محبّان اهل بيت ـ عليهم صلوات اللّه ـ بر محبّتشان
افزوده گشته به واسطه اين سادات معظم بر آبروى دنيوى و اخروى خود بيفزايند ، ان شاء
اللّه .
(221)
آنچه شيخ ابو نصر بخارى كه از كمّلين نسّابه است در كتاب « سرّ الانساب » نقل نموده :
اين بزرگوار از كسانى است كه در شهر رى وارد شد ، و او را پسرى مطهر نام بود ، و نسب
را به حضرت على بن الحسين عليهالسلام مىرساند بدين گونه : طاهر بن محمّد بن محمّد بن
حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام .
و زوجه حضرت امامزاده طاهر مادر امامزاده مطهر موسومه به زينب مشهوره به
جعفريه است ، و زينب نسب را به على زينبى كه برادر اسحاق عريضى است مىرساند .
و على و اسحاق دو فرزندان عبداللّه بن جعفرند كه شوهر زينب خاتون باشد .
و عريضى كه على بن جعفر منسوب به اوست محلى است نزديك مدينه و مسافت آن
تا مدينه چهار ميل است .
بعضى گويند : زينب خاتون در آن محل مدفون شده است مانند حمزة بن الحسن
الصدرى ، و صدر موضعى است نزديك مدينه ؛ از آنكه عبداللّه بن جعفر در آن محل املاك
داشته است ، و على زينبى كه جد مادرى حضرت امامزاده طاهر است از آن جهت زينبى
خواندند كه مادرش زينب بنت فاطمه عليهاالسلام است .
چنانكه سيوطى در « رساله زينبيّه » زينبيّون را نسبت به آن مخدره مىدهد
و مىگويد : تمام اعقاب عبداللّه بن جعفر منتهى به اسحاق عريضى و على زينبى است .
و بر بعضى شبهه نشود كه اسحاق اشرف فرزند على زينبى غير از اسحاق اطرف است
كه برادر على و عموى اوست ، و جهت اينكه او را اشرف خواندند از نسبى است كه با
فاطمه زهرا عليهاالسلام دارد ، و عمويش اطرف است از آنكه مادرش زينب نبوده است ، از يك
طرف شرافت نسب را داشته است چنانكه در عمر بن على اطرف و عمر بن على بن
الحسين عليهماالسلام اشرف گفتهاند .
(222) جنة النعيم / ج 4
جد اول و دوم و سوم و چهارم امامزاده طاهر
و جدّ اول حضرت امامزاده طاهر نيز موسوم به محمد است ، و وى فرزند حسن
است .
و محمد را سه پسر است :
اول : حسن بن محمّد مكنّى به ابو محمّد كه وقتى قاضى شام بود ، و ابوالغنائم
عبداللّه نسابه نسب را به وى مىرساند .
دوم : احمد بن محمّد است مكنى به ابو هاشم و وى رئيس نقباء در شهر موصل
بود .
سوم : زيد بن محمّد مكنى به ابوالقاسم قاضى اسكندريه بود و حكومت مىنمود .
جدّ دوم حسن بن حسين است و لقب وى صالح بود و در صلاحيت مشهور .
جد سوم حسين بن عيسى است و لقب وى احول است ، و معنى وى واضح است ،
و احوليين طايفهاى از ساداتند .
جدّ چهارم عيسى بن يحيى است ، و شبهه بين عيسى بن يحيى و عيسى بن زيد
نشود ؛ از آنكه اين عيسى به يك واسطه منتهى به على بن الحسين مىشود و ديگرى به
سه واسطه .
و عيسى بن محمّد بنا بر نقل « عمدة الطالب » با وفور علم و فقه و كلام در سال سيصد
و بيست وشش در رى وفات كرد ، و وى جز عيسى بن يحيى است كه جد چهارم
امامزاده طاهر است .
و عيسى را شش پسر ظاهراً بوده است :
اول : احمد بن عيسى مكنى به أبو العباس است .
دوم : محمّد بن عيسى اعلم است ، و پسرى داشت حسين .
روح و ريحان بيست و يكم (223)
و او را دو پسر است : يكى : ابوالقاسم على است كه ملقب به منجم است ، دوم : حمزه
معدل كه پدر حسن نقيب اهواز است .
سوم : يحيى بن عيسى است .
چهارم : زيد بن عيسى است ، و كنيهاش ابو الطيب است .
پنجم : على بن عيسى است مكنى به أبو الحسن ، بنو الخطيب از عقب وىاند كه در
مقابر قريش مدفونند .
ششم : حسين احول است .
جد پنجم امامزاده طاهر
جد پنجم امامزاده طاهر يحيى بن حسين است ، و وى مصاحب حضرت امام موسى
كاظم عليهالسلام بود .
و گفتهاند : بعد از آن بزرگوار توقف نمود و به سائرين از ائمه قائل و معتقد نگرديد .
و مادرش خديجه دختر عمر اشرف بن على بن الحسين عليهماالسلام است .
و يحيى را دو برادر است : عبداللّه بن حسين و قاسم بن حسين . و وى را شش پسر
است :
اول : قاسم بن يحيى است .
و ابو جعفر نسابه [ گفته ] است كه : فُرعُل به ضم فاء و عين از اعقاب اوست .
دوم : محمّد بن يحيى قاضى است ، و اعقاب وى بسيار است و نقابت و امارت حاج
در احفاد وى وافر است .
سوم : حسين بن يحيى زاهد است .
چهارم : حمزة بن يحيى است ، و محمّد اسود شاعر منسوب به اوست .
پنجم : يحيى بن يحيى است و از وى اعقاب بسيارند : جعفر بن يحيى ، قاسم بن
يحيى ، ابراهيم بن يحيى ، موسى بن يحيى ، حسن بن يحيى ، طاهر بن يحيى ، عباس بن
(224) جنة النعيم / ج 4
يحيى ، حسين بن يحيى ، على بن يحيى .
ششم : عمر بن يحيى است ، و پسر عمر بن يحيى گويا از ائمه زيديّه بوده است ؛ از
آنكه در سال دويست و پنجاه هجرى بر مستعين باللّه خروج كرد ، و اسم وى يحيى بن
عمر بن يحيى است .
و يحيى همان است كه در سامره شكايت از كثرت قرض در نزد وصيف ترك نمود
و خواهش كرد به مستعين بگويد تا قرض او را بدهد . وى اعتنائى نكرد ، ناچار به كوفه
آمد و جمعى را دعوت كرد ، علاوه از [ آن ] هفتاد هزار درهم از بيت المال برآورد و بين
لشكريان تقسيم نمود . پس لشكرى انبوه براى دفع و قتل وى فرستادند اگر چه بدواً
غالب شد ليكن عاقبت مغلوب و مقتول گرديد ، و سرش را به سامره آوردند و در بغداد
آويختند و براى ميلى كه به وى داشتند شيعه هجومى كردند .
و ابوالفرج گفته است : كسانى كه از آل ابى طالب مقتول شدند به مانند وى براى
احدى از ايشان مرثيه نگفتند ، و در همان سال داعى اكبر كه حسن بن زيد است خروج
فرمود .
پسر ديگر يحيى محمّد است ، پسر ديگرش احمد است و مشهور به محدّث .
جد ششم امامزاده طاهر
جد ششم حضرت امامزاده طاهر ، حسين بن زيد است . مادرش كنيز است .
پدرش كه شهيد شد حسين خردسال بود و حضرت صادق عليهالسلام وى را تربيت كرده
فرزند خويش خواند . چون بزرگ گرديد اكتساب علم از حضور مهر ظهور آن جناب
نمود و دختر محمّد ارقط را كه پسر عبداللّه باهر بن على بن الحسين است به وى تزويج
نمودند ، و اوست ذوالدمعه ، وذوالعبرهاش [ خواندند [و جهت اينكه بدين لقب او را
ناميدند از آنكه گريه بسيار مىكرد براى شهادت پدر و برادرش ، و مىگفت : هل ترك
روح و ريحان بيست و يكم (225)
همالى سروراً يمنعنى عن البكاء(1) !
و حسين در اين اواخر عمر نابينا گرديد ، و وى را كتب و اخبار بسيار است و در
وقعه محمّد صاحب نفس زكيه و برادرش ابراهيم قتيل باخمرى حضور داشت .
عاقبت در سال يكصد و سى و پنج وفات يافت ، و او را اعقاب كثيره است .
جد هفتم امامزاده طاهر
جد هفتم امامزاده طاهر زيد است ،و حال وى را در ابتداء كتاب ذكر نموديم .
و او را چهار پسر بود : يحيى قتيل جورجان .
حسين ذوالعبرة .
عيسى مؤتم الاشبال .
و محمّد .
و ديگر چيزى از احوال اين بزرگوار به نظر ندارم .
زيارت نامه امامزاده طاهر حسينى است
پس از زحمت دادن دوستان و جسارت خدمت شيعيان جناب اميرمؤمنان عليهالسلام در
ذيل شرح حالات آن سيد جليل مناسب است زيارت نامه مختصرى كه مفيد شناسائى
و انساب كريمه ايشان است نوشته شود چنانكه در زيارت امامزادگان ذيشان ديگر
عرض شد :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها النُّورُ الجَلىّ .
1. در مقاتل الطالبيين : 257 مىگويد : حدثنا يحيى بن الحسين بن زيد ، قال : قالت أمّى
لأبى : ما اكثر بكاءك ! فقال : وهل ترك السهمان والنار سروراً يمنعنى من البكاء ، تعنى
السهمين الذين قتل بهما ابوه زيد واخوه يحيى .
(226) جنة النعيم / ج 4
السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العَبْدُ الزَّكىّ .
السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المؤتَمنُ الصَّفىّ .
السّلامُ عَلَيْكَ يابنَ محمّد وعلىّ .
السّلامُ عَلَيْكَ ايُّها الداعِى الناصِحُ .
السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الهادِى الصالحُ .
السّلامُ عَلَيْكَ يا خَلَفَ السَّلَفِ .
السّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الاَصلِ والشَّرَفِ .
السّلامُ عَلَيْكَ يا مُبَيِّنَ الحِكَمِ .
السّلامُ عَلَيْكَ يا نَيِّرَ العَجمِ .
السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الشَّمسُ الزّاهِرُ .
السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها القَمَرُ الباهِرُ .
السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العلاّمَةُ الباهرُ .
السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الطّاهِرُ وابنُ الطاهِرِ .
السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الاَوْحَدُ .
السّلامُ عَلَيْكَ يا طاهِرُ بْنُ مُحَمّدٍ .
أشهُدُ أنَّ دارَكَ دارُ قَرارٍ ، وَأنَّكَ لَنا خَيْرُ جارٍ .
بِكَ وَبِجَوارَيْكَ وَصاحِبَيْكَ عَبْدِ العَظيمِ بنِ عَبْدِ اللّهِ وَحَمْزَةَ بنِ مُوسى أتقرَّبُ إلى الأئمَّةِ
وَأتوَسَّلُ بِهِمْ لِكَشْفِ الغَمَّة .
ثُمّ الصّلاةُ والسّلامُ عَلَيْكَ يا طاهِرَ بنَ مُحمّدٍ بنِ مُحمّدٍ بنِ حسنٍ بنِ حُسينٍ بنِ عيسَى بنِ
يَحيى بن حُسينٍ بنِ زَيدٍ بنِ عَلِىٍّ بنِ الْحُسَينِ .
اروحُنا وَأرواحُ العالَمينَ لَكُمُ الفداءُ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ .
(228) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان
الثانى والعشرين
(230)
در امامزادگانى كه به رى آمدند و وارد شدند
بدان در حين تحرير و تدوين اين كتاب به واسطه نداشتن كتب انساب نهايت
كسالت براى داعى پيدا گرديد ؛ از آنكه خوش داشتم تمام امامزادگان ذوى الشان كه در
رى آمدهاند و رحلت كردهاند از كتاب انسابى كه مجموعه باشد و مُعتنا به نقل كرده و در
اين روح و ريحان در ضمن احوال امامزادگان كه مجملاً شرح دادم بنويسم و كتاب خود
را تكميل نمايم .
پس بر حسب توفيق چند روزى در زاويه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام معتكف و مقيم
گرديدم و مددى از آن بزرگوار تمنا نمودم . بغتةً به واسطه يكى از خدام آن آستان دو
كتاب صحيح از عربى و فارسى در يك جلد از سيد جيّد مقدسى كه ظاهراً تأليف آن
مقارن زمان غيبت صغرى بوده به دست آمد وليكن مؤلّف آن مذكور نيست .
والحق در صحت آن دو كتاب شبههاى براى داعى نيست ؛ از آنكه بعد از مراجعه
و مطالعه ، تمام آن كتاب [ را] جزءً جزءً مطابق واقع يافتم ، و عنوان كتاب عربى از آن
اينقرار است : به قاعده حروف تهجى بلدانى كه امامزادگان وارد شدهاند با بعضى از قراى
و دهات از حرف الف تا حرف ياء منظور آورده است ، مثلاً در حرف راء رمله و روم
و راوند و رى را با شهرها و دهاتى كه اول آنها حرف راست آغاز و ابتداء كرده است
و هريك از سادات حسنى و حسينى وارد رى شدهاند . به عبارت علماء رجال : هر يك
نزيل رى شدهاند و در آن وفات كردهاند از آن كتاب در اين باب نقل مىنمايم .
و همانا اقتصار مىكنم به فهم و تذكره خواص از آنكه آن عبارات را اثر و زينت ديگر
است ، و ترجمه كردن هم به جهت عوام زحمتى ديگر ، و اسم آن كتاب هم « منتقلة
(231)
الطالبيه » است يعنى كسانى كه از اولاد طالبيين از بلاد خودشان نقل به شهر رى كردهاند .
امامزادههائى كه در رى مدفون شدهاند
از كتاب منتقلة الطالبية نوشته مىشود
و در « مقاتل الطالبيين » نوشته است : از فرزندان ابوالحسن محمد بن احمد شاعر
اصفهانى ابوالحسين على شاعر ابن ابوالحسن است ، و از فرزندان او سيد عالم نسابه
سيد ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على شاعر مذكور مصنف كتاب « منتقلة
الطالبية » در علم نسب است ، و گويا اين كتاب همان است ، و مؤلف آن ابو اسماعيل
ابراهيم بن عبداللّه است(1) .
الرى(2) ذكر من ورد الرى من اولاد الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
منهم من ولد عبداللّه بن الحسن [ بن ] الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
بالرى ابوالحسن محمّد بن الحسين بن الحسن الاعور ابن محمّد الكابلى بن عبداللّه
الاشتر بن محمّد النفس الزكية بن عبداللّه بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
1. سيد محمد مهدى خرسان در مقدمه منتقلة الطالبية : 31 ـ 32 نسب مؤلف را چنين ذكر
كرده است : ابو اسماعيل ابراهيم بن ناصر بن ابراهيم بن عبداللّه بن الحسن بن ابى الحسين
على الشاعر الملقب بشهاب بن ابى الحسن محمد الشاعر الاصفهانى صاحب المؤلفات
الممتعة ، ابن ابى عبداللّه أحمد بن ابى جعفر محمد الكوفى ابن ابى عبداللّه أحمد الرئيس بن
ابراهيم الطباطبا بن اسماعيل الديباج ابن ابراهيم الغمر ابن الحسن المثنى ابن الامام الحسن
السبط عليهالسلام ابن الامام أميرالمؤمنين عليهالسلام .
2. متأسفانه در چاپ سنگى اغلاط زيادى در نقل مطالب منتقلة الطالبيه به چشم مىخورد كه
بعضى از آنها ناشى از كاتب و بسيارى از آن بايد ناشى از نسخهاى باشد كه نزد مؤلف بوده
است . لذا اين قسمت را تماماً با كتاب منتقلة الطالبية كه به تحقيق سيد محمد مهدى بن سيد
حسن خرسان به چاپ رسيده تطبيق كرديم . البته نسخه مطبوع نيز قابل اعتماد كامل
نيست و كاستىهايى دارد ، چنانچه بعضى از آنها را متذكر شده و اختلاف دو نسخه را بيان
كردهايم تا هر دو با نسخهاى صحيحتر تطبيق شوند .
(232) جنة النعيم / ج 4
و مات هناك و انقرض نسله .
عقبه : احمد درج ، و على درج ، و جعفر درج ، و رقية و فاطمة .
ذكر من ورد الرى من اولاد ابراهيم بن الغمر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى
طالب عليهالسلام .
منهم من ولد اسماعيل : ابراهيم بن(1) الحسن بن الحسن بن على [ بن ] أبى طالب عليهالسلام .
بالرى أبو محمّد عبداللّه الحجازى بن يحيى بن عبداللّه العالم بن الحسين بن القاسم بن
ابراهيم الرسى بن ابراهيم طباطبا(2) .
ورد الرى ايّام(3) السيدة أمّ فخر الدولة و صار نقيب الغرباء من جهة مانكديم(4) النقيب
بقيّته(5) من محمّد بن ابى(6) عبداللّه وحده ومن المرتضى وحده ، ومنه فى رجلين القاسم
واميركا رأيتهما بالرى فى سنة تسع وخمسين وأربعمائة(7) .
و از اين بيان معلوم مىشود مؤلف در زمان چهار صد و پنجاه و نه بوده است .
والقاسم بن مرتضى هذا هو صديقى ـ ادام اللّه تمكينه ـ .
بالرى اولاد عبدالعظيم بن معيّة الحسن(8) بن على بن الحسن بن الحسن بن اسماعيل
( بن ابراهيم بن الحسن بن الحسن بن على عليهماالسلام (9) . بالرى اولاد الحسين بن ميمون بن
عبدالعظيم بن الحسن بن معية بن الحسن بن اسماعيل ) .
1. لفظ « بن » در چاپ سنگى تكرار شده است .
2. در منتقلة : بن القاسم الرسى بن ابراهيم طباطبا .
3. در چاپ سنگى : امام .
4. در چاپ سنگى : مانكدهم .
5. در چاپ سنگى : نقيبه .
6. در منتقلة « ابى » موجود نيست .
7. منتقلة الطالبية : 151 ـ 153 .
8. در منتقلة : الحسين .
9. اين قسمت در منتقله چاپى مفقود است .
روح و ريحان بيست و دوم (233)
قال شيخى الكيا الاجل النسابة المرشد باللّه زين الشرف : لا اعرف بالرى [ من بنى [
معية أحداً(1) .
ذكر من ورد بالرى(2) من اولاد جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب من
ولد عبداللّه(3) بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على .
بالرى ابو(4) الحسن(5) على بن الحسين بن ابى عبداللّه محمّد بن عبداللّه(6) بن
الامين(7) بن عبداللّه [ بن ] الحسين(8) بن جعفر بن الحسن(9) بن الحسن بن على بن أبى
طالب عليهالسلام .
عقبه ابوالقاسم عبداللّه(10) يعرف بأميركا ، لقبه بأطيب(11) ، وابو طالب لقبه طره(12)
امّهما(13) عامية من اهل الرى .
وفى المشجرة(14) : احمد الامير و زيد و ابو طالب محمّد و أبو أحمد محمّد و ابو هاشم
محمّد .
بالرى ابراهيم الوردى ابن ابى عبداللّه محمّد بن عبيداللّه الامير بن عبداللّه [ بن ] الحسن
1. در چاپ سنگى : احد .
2. در منتقلة : الرى .
3. در منتقله : الحسن ، بجاى : عبداللّه .
4. در چاپ سنگى :ابن .
5. در چاپ سنگى « بن » را اضافه دارد .
6. در منتقله : عبيداللّه .
7. در منتقله : الامير ، بجاى : بن الامين .
8. در منتقلة : الحسن .
9. در چاپ سنگى : الحسين .
10. در منتقله : عبيداللّه .
11. در منتقله : باطيه .
12. در منتقله : طبره .
13. در چاپ سنگى : مهما .
14. در چاپ سنگى : الشجرة .
(234) جنة النعيم / ج 4
بن جعفر بن الحسن بن الحسن .
عقبه منه(1) من ثلاثة بنين : ابى الحسن محمّد و احمد و ابى جعفر محمّد .
كان بالرى ابوالقاسم على(2) الاحول طشت(3) بن ابى عبداللّه [ محمد بن عبيداللّه [
الامير بن عبداللّه بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
عقبه ابو عبداللّه محمّد كسكسه(4) و ابو العباس محمّد الاعرج بالاهواز .
ذكر من ورد الرى من ولد محمّد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن
أبى طالب عليهالسلام .
كان بالرى قديماً ابوالقاسم عيسى بن الحسن الميلق(5) بن على بن محمّد بن الحسن
بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبي طالب عليهالسلام .
و ولده باسترآباد .
ذكر من ورد الرى من اولاد زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
منهم [ من ] ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن بن [ الحسن بن ] على بن أبى
طالب عليهالسلام .
[ بالرى من ] نازلة ارويان(6) ابوالحسن على الاصغر بن محمد ششديو بن الحسن بن
عيسى بن محمّد [ عقبه (7)] ابوالقاسم زيد المعروف بحسينى .
( بالرى من اولاد ابى هاشم الحسين محمّد ششديو بن الحسين بن عيسى بن محمّد
1. « منه » در منتقله نيست .
2. « على » در منتقله نقل نشده است .
3. در منتقله : طبست .
4. در منتقله : كشكشه .
5. در منتقله : السيلق .
6. در منتقله : رويان .
7. در چاپ سنگى بجاى « عقبه » لفظ « من » آمده است .
روح و ريحان بيست و دوم (235)
البطحائى ابوالقاسم زيد المعروف بحسينى )(1) ابو زيد الحسن القارى . لا عقب له ، قتل
بخراسان ، وابو هاشم الحسين وابوطالب محمد وابوالعباس احمد المعروف بمانكديم(2)
بن ششديو ، و هو النسابة ، و حمزة درج ، والناصر عيسى و ابو طالب الحسين درج .
بالرى(3) محمّد سرآهنگ المهدى(4) بن الحسن بن محمّد [ بن سليمان بن محمد [
ششديو بن الحسن بن عيسى بن محمّد البطحائى .
عقبه الحسين والداعى الضرير و محمّد و ابو زيد ، انقرض(5) .
بالرى ولد حمزة بن محمّد بن هارون [ بن ] محمّد البطحائى بن القاسم بن الحسن بن
زيد [ بن ] الحسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام عن ابى(6) الصوفى .
بالرى ابوالحسن(7) هارون الاقطع بن الحسين بن محمّد بن هارون [ بن محمد [
البطحائى .
قال السيد الامام زين الشرف الهارونية : هم ولد الاقطع ، وهو هارون بن الحسين بن
محمّد البطحائى ، وابو الحسين بن محمد البطحائى و ابو الحسن العقب(8) منه [ فى ] أبى
القاسم الحسين ،وعلى لم(9) يعقب .
عن البخارى وابى(10) المنذر قالا : الحسين بن هارون وأهل طبرستان وغيرهم من
1. بين پرانتز در نسخه چاپى منتقله مندرج نيست .
2. در چاپ سنگى : بمانكدى .
3. در چاپ سنگى : بالرسى .
4. در چاپ سنگى : المشهدى .
5. در منتقله : انقرضا .
6. در منتقله : ابن .
7. در چاپ سنگى : ابوالحسين .
8. عبارت منتقله چنين است : وهو هارون بن الحسين بن محمد بن ابى الحسين هارون بن
محمد البطحائى . وابوالحسين العقب . .
9. در چاپ سنگى : ولم .
10. در چاپ سنگى : ابو .
(236) جنة النعيم / ج 4
النسّاب يقولون : الحسين بن محمد بن هارون بن محمد البطحائى ، اسقط ابن طباطبا بين
الحسين [ و ] هارون الاول ( محمّد ) .
وحكاه عن البخارى و غيره ، وهو الخطأ ، والصحيح ما ذكرناه . [ كذا ] وجدتُ بخط
الكيا الاجل السيد النسابة المرشد باللّه زين الشرف ادام اللّه علوه(1) .
بالرى من نازلة قم طاهر بن القاسم بن احمد كركوره ابن ابى جعفر بن(2) محمّد بن
جعفر [ بن ] عبدالرحمن الشجري و أمّه امّ ولد .
بقية عقبه من رجلين : ابن ابى الحسن بن محمّد(3) ، تبنّى امه خديجة بنت الحسين بن
كارين(4) الاشعرى و من ابى الحسن على .
و قيل : يكنى ابوالقاسم .
و امه ام كلثوم بنت احمد الرازى .
بالرى من نازلة خراسان(5) الحسين بن اسماعيل بن زيد بن الحسن بن جعفر بن
الحسن بن محمّد بن جعفر بن عبدالرحمن الشجرى ، و(6)الامام الموفق باللّه شمس
الشرف .
عقبه السيد الامام المرشد باللّه زين الشرف ابو الحسين يحيى بن الحسين .
بالرى ابوالقاسم محمّد شهدانق بن حمزة بن احمد بن عبيداللّه بن محمّد بن
عبدالرحمن الشجرى .
قيل : والده هو الشهدانق .
1. منتقلة الطالبية : 156 .
2. « بن » در منتقلة نيست .
3. در منتقله : . . رجلين من ابى الحسين محمد .
4. در منتقله : حماد .
5. در منتقله : جرجان .
6. واو در منتقله نيست .
روح و ريحان بيست و دوم (237)
عقبه ابو عبداللّه جعفر الشعرانى ، درج . ولا عقب له(1) ، وابوالقاسم احمد .
بالرى على بن القاسم النقيب بن حمزة بن احمد بن عبداللّه(2) بن محمّد بن
عبدالرحمن الشجرى له عقب(3) منهم بنو الكسكه(4) .
از واردين رى حضرت عبدالعظيم است
از كتاب منتقلة الطالبيه
ذكر من ورد الرى(5) من اولاد على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى
طالب عليهالسلام .
بالرى ابو القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن(6) بن
على بن أبى طالب عليهالسلام . من ناقلة طبرستان ، وهو المحدث الزاهد صاحب المشهد فى
الشجرة بالرى ، وقبره يزار و امه ام ولد .
وعن أبى عبداللّه بن طباطبا : عبدالعظيم بن عبداللّه لا عقب له .
وعن ابى الغنائم : فولد(7) عبدالعظيم بن عبداللّه محمّداً(8) امه فاطمة بنت عقبة بن عقبة
بن قيس(9) الحميدى(10) ، ورقية و خديجة .
وعن ابى الحسين محمّد بن القاسم التميمى النسابة : [ و ] اما عبدالعظيم بن عبداللّه بن
1. در چاپ سنگى : ولا عقبه .
2. در منتقله : عبيداللّه .
3. در چاپ سنگى : مات ، بجاى : عقب .
4. منتقلة الطالبية : 156 .
5. واژه « الرى » در متن تكرار شده است .
6. در چاپ سنگى «بن على» تكرار شده است .
7. در چاپ سنگى : تولد .
8. در چاپ سنگى : محمد .
9. در منتقلة : بنت عقبة بن قيس .
10. در منتقله : الحميرى .
(238) جنة النعيم / ج 4
على(1) بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبي طالب عليهالسلام ، واعقب من محمّد درج ،
و رقية وخديجة .
و قال الشيخ(2) الكيا الاجل السيد الامام النسابة المرشد باللّه زين الشرف ابو الحسين
يحيى بن الحسن(3) ـ ادام اللّه نعمته ـ : [ العقب ] منه من محمّد وحده ، درج .
ذكر من ورد الرى من اولاد اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن بن زيد بن الحسن بن
على بن أبى طالب عليهالسلام .
منهم من ولد على الزانكى بن اسماعيل بن الحسن بن زيد بن الحسن .
بالرى ابوالقاسم احمد الافقم بن ابى القاسم على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجارة
بن الحسن الامير(4) بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
وعن أبى الحسين محمّد بن القاسم التميمى النسابة : قيل فى احمد بسابور(5) وقال :
يكنى ابو العباس ، وامه ام ولد ، العقب منه من أبى الحسن على و اسماعيل و القاسم .
بالرى القاسم بن ابى القاسم على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن بن
زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
عقبه على ، امه ام ولد .
وعن [ أبى ] الحسين محمّد [ بن ] القاسم التميمى النسابة : بالرى من ولد محمّد الامين
علية(6) و يقال ابن علية بن على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن بن زيد
بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
1. در چاپ سنگى : عيسى .
2. در منتقله : شيخى .
3. در منتقله : الحسين .
4. در چاپ سنگى : الامين .
5. كذا ، در منتقله : قتل احمد بنيسابور .
6. در چاپ سنگى : بن عليه .
روح و ريحان بيست و دوم (239)
ذكر من ورد الرى من ولد اسحاق الكوكبى بن الحسن الامير(1) بن زيد بن الحسن بن
على بن أبى طالب عليهالسلام .
منهم من ولد هارون بن اسحاق بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى
طالب عليهالسلام .
بالرى [ الحسين ] اميرى بن [ ابى ] عبداللّه محمّد عزيزى بن احمد الخطيبى بن الحسن
بن على بن جعفر(2) بن هارون بن اسحاق الكوكبى ابن الحسن الامير(3) بن زيد بن
الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
عقبه على ابوالفضل كان ببغداد ، واحمد و مانكديم .
ذكر من ورد الرى من ولد الحسين بن على [ بن ابى طالب عليهالسلام ] ثم من اولاد محمّد بن
على بن الحسين بن على .
منهم من ولد موسى الكاظم بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن أبى
طالب عليهالسلام .
بالرى من اولاد داود بن موسى بن ابراهيم بن [ موسى بن ] جعفر الصادق [عليهما
السلام] .
وعن أبى عبداللّه [ ابن ] طباطبا النسابة : داود بن موسى من المتورخين(4) .
قال : ما رأيت فى جريدة(5) الرى له اولاد .
بالرى اولاد(6) جعفر بن موسى بن ابراهيم بن موسى الكاظم بن جعفر بن محمّد بن
على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهالسلام .
1. در چاپ سنگى : الامين .
2. در منتقله : الخطيبى بن الحسين بن جعفر .
3. در چاپ سنگى : الامين .
4. در منتقله : المنقرضين .
5. در چاپ سنگى : جزيرة .
6. در چاپ سنگى : ولا .
(240) جنة النعيم / ج 4
عن [ ابن ] أبى جعفر الحسينى النسابة(1) .
بالرى على بن القاسم بن موسى بن القاسم بن عبداللّه(2) بن موسى بن جعفر
الصادق عليهالسلام .
عقبه ابو جعفر محمّد اعقب [ و ] موسى اعقب ، ويدّعى رجل انه احمد بن على كذاب
دعىّ(3) .
بالرى من ناقلة طوس ولقبه محال الطلب [ ابو طالب ] محمّد بن الداعى الناصر(4) بن
محمّد بن احمد بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى الكاظم عليهالسلام .
ذكر من ورد الرى من اولاد على العريضى بن جعفر الصادق عليهالسلام .
منهم من ولد محمّد الاكبر بن على العريضى بن جعفر الصادق عليهالسلام .
بالرى عيسى وعلى ابنا ابراهيم بن محمّد الازرق بن عيسى الاكبر بن محمّد الاكبر بن
على العريضى بن جعفر الصادق عليهالسلام .
بالرى سرآهنگ بن حمزة بن على بن الحسن(5) بن الحسين بن [ عيسى الاكبر بن
محمد ] الاكبر بن على العريضى .
بالرى ابوالحسن على بن الحسين بن عيسى بن محمد بن على العريضى .
عقبه حمزة و ابن أبى عبداللّه الحسين(6) لقبه هميرجه و على و [ قيل : ] ابو جعفر ]
محمد و عيسى و محمد بالرى أبوالحسن العريضى بن الحسين بن عيسى [الاحول بن
محمّد بن الحسين بن عيسى الاكبر النقيب(7) بن محمّد الاكبر بن على العريضى .
1. منتقلة الطالبية : 159 .
2. در منتقله : عبيداللّه .
3. در چاپ سنگى : ودعى .
4. در منتقلة : بن الناصر .
5. در منتقله « بن الحسن » نيست .
6. در منتقله : وابوعبداللّه الحسين .
7. در چاپ سنگى : الثعلب .
روح و ريحان بيست و دوم (241)
عقبه العريضى [ و ] هو ميناث(1) امّه جعفرية ، و طالبى درج ، امه عامية ، محمّد
ومانكديم(2) امهما(3) بنت ابى طالب حره الحسينية ، و عزيزى امه عامية ، و الحسن بن ما
كابحارا(4) ، [ أمه عامية ] وهو اصغرهم ، وابوحزب(5) على ، امه عامية(6) .
بالرى محمّد بن احمد مقاط(7) بن عيسى بن محمّد الاكبر بن على العريضى .
عقبه محمّد و على والحسين .
بالرى ولد جعفر الاسود بن الحسين بن محمّد الاكبر بن على العريضى عن(8) ابى
جعفر النسابة الحسينى هو ميناث(9) ، ولم يذكر السيد الامام النسابة المرشد باللّه اولاده .
بالرى ابو اسماعيل بن عيسى بن محمّد الاكبر بن على العريضى .
و (10) عن أبى عبداللّه طباطبا [بن ] النسابة .
وقال السيد [ الامام ] النسابة المرشد باللّه ابو الحسين(11) يحيى بن الحسين الحسينى :
لا اعرف ذلك .
بالرى [ ولد ابى محمد (12)] سليمان بن عيسى الاكبر [ النقيب بن محمد الاكبر ] بن على
1. در چاپ سنگى : مينات .
2. در منتقله : ومحمد مانكديم . واو عطف بين محمد و مانكديم كه در متن آمده ضرورى
است .
3. در چاپ سنگى : امها .
4. لفظ در چاپ سنگى مشوش است ، آنرا از منتقله نقل كرديم .
5. در منتقله : ابو حرب .
6. منتقلة الطالبه : 160 .
7. در منتقله : النفّاط .
8. در منتقله : بن .
9. در چاپ سنگى : مينات .
10. واو در منتقله نيست ، و هو الظاهر .
11. در چاپ سنگى : ابوالحسين بن .
12. در چاپ سنگى بجاى اين جمله چنين آمده : بالرى وعن السيد النسابة المرشد باللّه العقب
من !
(242) جنة النعيم / ج 4
العريضى عن الشريف بن أبي جعفر النسابه .
و عن السيّد النسابة المرشد باللّه : العقب من سليمان بن عيسى الأكبر لا بقية له ، محمد
درج .
بالرى حمزة بن الحسين(1) بن محمّد بن الحسين(2) بن محمّد بن علي العريضي بن
جعفر الصادق عليهالسلام .
عقبه جعفر وعبيداللّه واحمد وعيسى وعلى ونصر و محمّد وعبداللّه(3) واسحاق .
وعن [ السيد] النسابة المرشد باللّه : هم بالمدينة .
بالرى على بن الحسن بن محمّد بن الحسين(4) بن محمّد الأكبر بن على العريضى .
عقبه محمّد والحسن(5) .
ذكر من ورد الرىّ من أولاد محمّد الديباج بن جعفر الصادق عليهالسلام منهم من ولد على
الحارض(6) [ بن ] محمّد الديباج بن جعفر بن محمّد بن على .
بالرى من أولاد عبداللّه بن الحسين بن على الحارض(7) بن محمّد الديباج بن جعفر
الصادق عليهالسلام .
بالرى من نازلة آبه(8) ومات هناك محمّد جوز(9) بن الحسين بن على الحارض(10) بن
1. در منتقلة : الحسن .
2. در منتقله : الحسن .
3. در چاپ سنگى : عبيداللّه .
4. در منتقله : الحسن .
5. در منتقله : الحسين .
6. در منتقله : الخارص .
7. در منتقله : الخارص .
8. در چاپ سنگى : ابله .
9. در منتقله : جور .
10. در منتقله : الخارص .
روح و ريحان بيست و دوم (243)
محمّد الديباج(1) .
ذكر من ورد الرى من ولد اسحاق المؤتمن [ منهم من ولد محمد بن اسحاق المؤتمن .
بالرى ] من نازلة الكوفة أبو جعفر [ محمد ] بن أحمد الوارث بن حمزة [ بن ] محمّد بن
اسحاق المؤتمن .
ذكر من ورد الرى من اولاد عبداللّه الباهر(2) بن على بن الحسين زين العابدين عليهالسلام .
بالرى ابوالقاسم حمزة(3) الاطروش بن عبداللّه بن الحسين البنفسج بن اسماعيل بن
محمّد الارقط بن عبداللّه الباهر بن على بن الحسين .
عقبه على وعبداللّه والحسين .
ذكر من ورد الرى من اولاد عمر الاشرف بن علي بن الحسين بن علي بن أبى
طالب عليهالسلام .
منهم من ولد [ على ] بن عمر الاشرف بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
بالرى وقيل(4) بها أحمد بن محمّد بن جعفر بن الحسن [ بن ] على بن عمر الأشرف .
وعقبه الحسين درج [ وأمّه أم ولد ] .
وعن أبى الحسن(5) أحمد بن عيسى بن علي بن الحسين عليهماالسلام .
بالرى وقيل(6) بها جعفر بن محمّد بن جعفر بن الحسين(7) بن على بن عمر الأشرف
امّه ميمونة(8) [بنت ] على بن الحسين(9) بن على بن عمر الاشرف .
1. منتقلة الطالبية : 161 .
2. در چاپ سنگى : عبداللّه بن باهر .
3. در چاپ سنگى : حمزة بن .
4. در منتقلة : وقتل .
5. در چاپ سنگى : ابى الحسن بن .
6. در منتقلة : وقتل .
7. در منتقلة : الحسن .
8. در چاپ سنگى : ميمون .
9. در منتقله : الحسن .
(244) جنة النعيم / ج 4
ذكر من ورد الرى من اولاد زيد الشهيد الامام .
منهم من ولد الحسين بن زيد الشهيد .
بالرى أبو جعفر محمّد سوسة بن القاسم بن محمّد بن عمر بن يحيى بن الحسين(1) بن
زيد الشهيد .
عقبه على الصوفى وأحمد والحسين وجعفر وفاطمة .
[ بالرى ابوالحسين زيد بن على بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد [
عن(2) ابن جعفر الحسينى النسابة .
بالرى طاهر بن أبى طاهر محمّد المبرقع بن محمّد بن الحسن بن الحسين بن عيسى بن
يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد .
عقبه المطهر ، امّه زينب بنت أبى عمارة ، حمزة [ بن الحسن بن حمزة ] بن الحسين بن
محمّد بن حمزة بن اسحاق الأشرف(3) بن على الزينبى .
بالرى القاسم بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين [ بن ] زيد الشهيد الامام .
عقبه محمّد وعبداللّه وام القاسم وسكينة(4) .
ذكر من ورد الرى من أولاد عيسى بن زيد الشهيد الامام .
ذكر من ورد الرى من اولاد الحسين الاصغر ، منهم من ولد عبداللّه(5) الاعرج بن
الحسين الاصغر .
بالرى من نازلة(6) آمل ابو هاشم محمّد الجوانى البيع ابن [ ابى ] أحمد طاهر بن على بن
1. در چاپ سنگى : الحسن .
2. در چاپ سنگى : وعن .
3. در چاپ سنگى : بن الاشرف .
4. منتقلة الطالبية : 163 .
5. در منتقلة : عبيداللّه .
6. در منتقلة : ناقلة .
روح و ريحان بيست و دوم (245)
محمّد بن الحسن بن عبيداللّه بن الحسن بن محمّد الجوانى ابن الحسن بن محمّد [ بن [
عبداللّه(1) الأعرج بن الحسين الاصغر .
عقبه ابوالفضل يحيى وأبو عبداللّه جعفر .
بالرى من ناقلة آمل أبو محمّد الحسن بن محمّد بن [ عبيداللّه بن محمد بن ] الحسن
[ بن [ابى على عبيداللّه بن الحسن بن محمّد الجوانى(2) ابن الحسن بن محمّد بن
عبداللّه(3) الاعرج . ومات بها فى المحرم من سنة خمسين وأربعمائة .
عقبه(4) أبو الحسين يحيى وأبو هاشم محمّد وسكينة(5) .
ذكر من ورد الرىّ من أولاد على بن الحسين الأصغر .
[ بالرى ] من نازلة المدينة وهو الصاحب هناك أبوالحسن أحمد الشيخ العقيقى ابن
عيسى بن على بن الحسين الأصغر ، امّه ام ولد .
عقبه عيسى ، أمه لبانة(6) بنت اسحاق بن عبدالرحمن بن محمّد بن عبداللّه بن كتب بن
الصلت بن [ يعكر ] الحسينى [ ابن الحسين ] ، وعلى وأبوالقاسم والحسن(7) وهم لامّهات
أولاد شتى ، ومحمّد وحمزة وأم كلثوم وزينب لامّهات أولاد الظربات(8) .
[ ذكر من ورد الرى من اولاد الحسن بن الحسين الاصغر .
بالرى ابو عبداللّه جعفر بن محمد السيلق ابن عبداللّه بن محمد بن الحسن بن الحسين
1. در منتقلة : عبيداللّه .
2. در چاپ سنگى : الخوانى .
3. در منتقلة : عبيداللّه .
4. در چاپ سنگى : عقب .
5. منتقلة الطالبية : 164 .
6. در منتقلة : لبابة .
7. در منتقلة : الحسن ، بدون واو .
8. در چاپ سنگى : الظربات يا الظرمات خوانده مىشود . در متن چاپى منتقله نيز الظربات
آمده و از نسخه بدلى « الطربات » نقل كرده است .
(246) جنة النعيم / ج 4
الاصغر .
عقبه ابو جعفر محمد . قيل : اسمه احمد ، له ابن واحد ، وهو ابوالحسين ميناث . عن
الشريف النسابة مانكديم ، وهو ابوالعباس احمد بن على الرويانى ابن ششديو ، فالحسن
حسكا وابوالقاسم على .
وفى كتاب المعقبين لابن ابى جعفر : ابو جعفر اسمه احمد وابوالقاسم اسمه محمد ] .
ذكر من ورد الرى من أولاد الحسن الأفطس بن على بن على [ منهم من ولد عبداللّه بن
الحسن الافطس ] .
بالرى من نازلة الكوفة وهو الشاعر أبو عبداللّه الحسين بن عبداللّه الأصغر الأبيض بن
عباس بن عبداللّه بن الحسن الأفطس .
وعن [ ابن ] أبى جعفر الحسينى النسابة : لا بقية للحسين(1) الشاعر من الولد(2) .
ذكر من ورد الرى من أولاد محمّد [ بن ] الحنفية منهم : من ولد جعفر بن محمّد بن
الحنفية بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
بالرى أبو الحسين أحمد بن على بن جعفر(3) بن عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن
عبداللّه [ بن جعفر ] بن محمّد [ بن ] الحنفية ، عن أبى جعفر الحسينى النسابة(4) .
بالرى من نازلة قم أبو زيد محمّد بن أحمد الزاهد بن محمّد العويث(5) بن على بن
عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن عبداللّه بن جعفر .
عقبه ابوالقاسم عزيزي وابراهيم واحمد وسوى هولاء فى جريدة الرىّ(6) .
1. در منتقلة : للحسن .
2. در چاپ سنگى : الشاعر وعن من بالولد .
3. در چاپ سنگى پس از لفظ « جعفر » اين عبارت تكرار شده است : بن محمد بن الحنفية
بن على عليهالسلام . بالرى ابوالحسين احمد بن على بن جعفر .
4. منتقلة الطالبية : 165 .
5. در منتقلة : العويد .
6. در چاپ سنگى : وسواء هؤلاء انى جز الرى .
روح و ريحان بيست و دوم (247)
ذكر من ورد الرى من أولاد العباس بن على بن أبى طالب عليهالسلام منهم : من ولد عبيداللّه
بن الحسن بن عبداللّه(1) بن العباس بن على بن أبى طالب عليهماالسلام .
بالرى أبو محمّد القاسم بن [ محمد ] اللحيانى بن عبداللّه [ بن عبيداللّه ] بن الحسن بن
عبداللّه(2) بن العباس .
وأمّه أمّ [ ولد ] . عقبه أبو الحسن على الشعرانى وحمزة وداود واسماعيل [ واسماء
وفاطمة (3)] . وسوى هؤلاء عن أبى الحسن أحمد(4) بن عيسى بن على بن الحسين
الاصغر ابن على زين العابدين أبوالحسن وأبوعبداللّه(5) وأمّه امرأة من(6) أهل الرى .
بالرى من أولاد ابراهيم بن محمّد اللحيانى ابن عبداللّه بن عبيداللّه [ بن الحسن بن
عبيداللّه ] بن عباس بن على عليهالسلام .
ذكر من ورد الريّ من نازلة كليس من سواد الرويان من أرض طبرستان : أبو عقيل
محمّد بن علي بن محمّد بن الحسن بن اسماعيل بن عبداللّه بن عبيداللّه [ بن الحسن بن
عبيداللّه ] بن العباس .
عقبه على .
بالرى اولاد الحسن بن موسى بن عبداللّه بن عبيداللّه بن الحسن بن عبيداللّه بن
العباس ، عن أبى جعفر الحسينى النسابة .
ذكر من ورد الريّ من أولاد عمر الاطرف ، منهم : من ولد عبيداللّه [ بن محمد ] بن عمر
الاطرف .
1. در منتقلة : عبيداللّه .
2. در منتقلة : عبيداللّه .
3. بجاى عبارت داخل قلاب در چاپ سنگى « و داود » تكرار شده است .
4. در چاپ سنگى : بن احمد .
5. در منتقله : زين العابدين وابوالحسن ، ابوعبيداللّه محمد .
6. « من » در چاپ سنگى تكرار شده است .
(248) جنة النعيم / ج 4
بالرى أولاد أحمد بن القاسم بن أبى عمر محمّد(1) بن عبداللّه بن محمّد بن عمر(2)
الاطرف .
بالرى من اولاد هاشم بن جعفر المدانى(3) ابن محمّد بن عبداللّه(4) بن محمّد بن عمر
الاطرف ، [ اعقب . ] عن [ ابن ] طباطبا النسابة(5) .
ذكر من ورد الرى من أولاد جعفر بن محمّد بن عمر الأطرف بن على بن على بن أبى
طالب عليهالسلام .
[ بالرى من اولاد عبداللّه بن محمد بن جعفر بن محمد بن عمر الاطرف ] .
بالرى من أولاد هاشم بن جعفر بن محمّد الابله بن جعفر بن محمّد بن عمر الاطرف .
ذكر من ورد الرى من [ اولاد ] جعفر الطيّار بن أبى طالب ، منهم من ولد على الزينبى
ابن عبداللّه بن جواد(6) بن جعفر [ الطيار ] .
[ بالرى عبداللّه بن اسماعيل بن ابراهيم بن ابى الكرام عبداللّه بن محمد بن على الزينبى
ابن عبداللّه الجواد .
بالرى محمد بن الحسين بن عبداللّه بن اسحاق الاشرف بن على الزينبى ] .
بالرى من أولاد ابراهيم بن الحسن الصدرى ابن محمّد بن حمزة بن اسحاق الاشرف
بن على الزينبى بن عبداللّه بن جواد(7) بن جعفر .
بالرى جعفر و(8)الحسين ابنا حمزة بن [ الحسن بن محمد بن الحسن بن ] اسحاق
1. در چاپ سنگى : بن محمد .
2. در چاپ سنگى : العمر .
3. در منتقله : المولتانى .
4. در منتقله : عبيداللّه .
5. منتقله الطالبية : 166 .
6. در منتقله : ابن عبداللّه الجواد .
7. در منتقلة : ابن عبداللّه الجواد .
8. در چاپ سنگى : و .
روح و ريحان بيست و دوم (249)
الاشرف ابن على الزينبى بن عبداللّه بن جواد(1) بن جعفر الطيار(2) .
ذكر من ورد الرى أبو الفوارس بن محمّد الأصغر بن الحسن الصدرى بن محمّد بن
حمزة بن اسحاق الاشرف [ بن ] على الزينبى بن عبداللّه بن جعفر الطيّار .
عقبه أبوالعباس أحمد صاحب الوقف بالرى .
ذكر من ورد الرى من أولاد اسحاق العريضى بن عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار .
بالرى أولاد اسماعيل بن جعفر بن عبداللّه بن القاسم بن اسحاق(3) بن عبداللّه الجواد .
[ امامزادگان مدفون در سواد و دهات و اعمال رى ]
مخفى نماناد : از كتاب « منتقلة(4) الطالبية » أيضاً امامزادگانى كه داعى استقصاء كرده
در سواد و دهات و اعمال رى مدفون شدهاند در ضمن هر حرفى از حروف تهجى
صاحب كتاب مذكور ذكر نموده است خوب است بنويسم اگر چه اسامى قديمه اين
دهات اين اوقات مشهور نيست مانند رنبويه(5) كه مدفن كسائيست .
در باب حرف الف : استاق افزون من رستاق الرى .
ذكر من ورد استاق افزون من أولاد محمّد بن الحنفية .
باستاق افزون من ناقلة قم أحمد الزاهد بن محمّد العويذ(6) بن على بن عبداللّه رأس
المدرى بن جعفر بن عبداللّه بن جعفر الأصغر بن محمّد بن الحنفية بن علي بن أبي
طالب عليهالسلام . عقبه بالرى و قم و قزوين .
1. در منتقلة : بن عبداللّه الجواد .
2. منتقلة الطالبية : 167 .
3. « بن اسحاق » در چاپ سنگى تكرار شده است .
4. در چاپ سنگى : منتقل .
5. ذكر مختصرى از « رنبويه » و « ارنبويه » در شرح حال كسائى كه مؤلف ذكر مىكند مندرج
شد ، فراجع .
6. در منتقلة : العويد .
(250) جنة النعيم / ج 4
و ابوالحسن على بقم وابو عبداللّه الحسين الفقيه بقزوين و ابو زيد محمد بالرى وفى
المشجرة(1) زيد والحسن(2) .
در باب حرف باء : برسنين من رستاق الرى .
ذكر من ورد بر سنين من ولد الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام .
ثم من أولاد محمّد الباقر عليهالسلام ، منهم : من ولد على العريضى بن جعفر [ الصادق ] بن
محمّد [ عليهما السلام ] .
[ ببرسنين ] من ناقلة قم ابوالقاسم الحسين [ بن [على بن محمّد بن أحمد بن عيسى
الاكبر بن محمّد الأكبر(3) بن على العريضى بن جعفر الصادق عليهالسلام .
عقبه ابوالفضل على يعرف باميركا و عزيزى(4) .
در باب حرف جيم : جيلان من سواد الرى(5) .
ذكر من ورد جيلان(6) من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام ثم من أولاد زيد بن
الحسن ، منهم من ولد القاسم بن ا لحسن بن زيد بن الحسن .
بجيلان ابو طالب محمّد بن علي بن جعفر بن أحمد بن عبداللّه(7) بن محمّد بن
1. در چاپ سنگى : الشجرة .
2. منتقلة الطالبية : 35 .
3. در چاپ سنگى : بن الاكبر .
4. منتقلة الطالبية : 89 .
5. منتقلة الطالبية : 109 ـ 110 . سيد محمد مهدى خرسان در حاشيه مىگويد : فى تعيين
المؤلف لجيلان وتعريفها بأنها من سواد الرى من الغرائب ؛ فإن جيلان اسم لبلاد كثيرة من
وراء بلاد طبرستان وهى قرى كلها فى مروج بين جبال و على ساحل طبرستان . واحتمال
التصحيف فى هذه الكلمة بعيد .
على أن من سواد الرى « جيلاباذ » ، و هو موضع من جهة المشرق فيه ابنية عجيبة وعقود
شاهقة وبرك ومنتزهات .
6. در چاپ سنگى : الجيلان .
7. در منتقلة : عبيداللّه .
روح و ريحان بيست و دوم (251)
عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد .
در باب شين : شنده را از دهات رى خوانده است(1) و از امامزادگان كسى را نقل نكرد
و از اسماء قديمه است و اكنون موجود مىباشد(2) .
در باب حرف طاء : طينه(3) و طولان را از سواد رى خوانده است(4) ، و از امامزادگان
ذكرى نكرده است .
در باب حرف فاء : فرزاد من سواد الرى(5) .
ذكر من ورد فرزاد من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام ثم من أولاد الحسن بن
الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام ، منهم(6) من ولد ابراهيم بن الحسن بن الحسن .
بفرزاد أبو عبداللّه [ يحيى ] بن الحسين(7) [ بن ] المرتضى [ لدين اللّه (8)] محمّد بن
الهادى يحيى(9) بن الحسين بن(10) القاسم الرسى ابن ابراهيم طباطبا ويعرف بها [ بالحسن
] الامام .
عقبه عبداللّه والمرتضى(11) وأبو الحسن على والداعى والرضا(12) .
1. منتقلة الطالبية : 192 .
2. كذا ، سياق عبارت آن است كه « موجود نمىباشد » . درباره اين ده بايد تحقيق شود كه آيا
اكنون وجود دارد يا نه .
3. در منتقله : طيبه .
4. منتقلة الطالبية : 205 .
5. منتقلة الطالبية : 235 .
6. در منتقلة : ثمّ .
7. در منتقلة : الحسن .
8. در چاپ سنگى بجاى عبارت داخل قلاب لفظ « بن » ثبت شده است .
9. در چاپ سنگى : بن يحيى .
10. در چاپ سنگى بجاى « الحسين بن » واژه « يحيى » مندرج است .
11. در منتقلة : عقبه عبداللّه بن يحيى بن الحسن بن المرتضى .
12. منتقلة الطالبية : 235 ـ 236 .
(252) جنة النعيم / ج 4
مخفى نماند : مراد از فرزاد(1) كه فرموده از سواد رى است همان قريهاى است كه در
اين اوقات مشهور به فرح زاد است .
در باب حرف فاء : فشافويه من رستاق الرىّ(2) .
ذكر من ورد فشافويه من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام منهم(3) من ولد زيد
بن الحسن بن على .
بفشافويه(4) أبو الغيث محمّد الثانى بن أبى القاسم(5) الرازى بن الحسين بن محمّد
]ابى الغيث ]بن يحيى بن الحسين بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى ، وهو القاضى
الواعظ [بها] .
و[ عقبه اليوم ] من الذكور(6) من شمس المعالى ، اسمه على المكنى بأبى الحسن
القاضى وحمزة(7) .
در باب حرف كاف : كياباد من رستاق الرى(8) .
ذكر من ورد كياباد من اولاد الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام ، منهم من ولد قاسم(9)
بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام .
1. قريه فرّزاد در كتاب منتقلة الطالبية فرّزاذ با دو ذال معجمه است ( حاشيه مؤلف رحمهالله ) .
بنگريد به : منتقلة الطالبية : 235 .
2. منتقلة الطالبية : 236 .
3. در منتقله : ثم .
4. در چاپ سنگى : « بن » ، بجاى « بفشافويه » .
5. در منتقله : الثانى ابن على بن القاسم .
6. در چاپ سنگى : الذكر .
7. در منتقلة : وحده ، بجاى « وحمزه » . محقق منتقله به نقل از كتاب حاضر جنة النعيم نقل
كرده كه در نسخه وى « وحمزه » دارد .
8. منتقلة الطالبية : 281 .
9. در منتقلة : القاسم .
روح و ريحان بيست و دوم (253)
بكياباد(1) زيد المجدرى (2) الغازى بن هبة اللّه بن حمزة سرآهنگ [ بن الناصر بن
حمزة سرآهنگ ] بن على بن زيد بن على بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن
بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام (3) .
در باب حرف نون نوشته است : نرنمين(4) من رستاق الرى(5) .
ذكر من ورد نرنمين من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليهالسلام ثم من أولاد زيد بن
الحسن منهم من ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن .
بنرنمين من ناقلة راوند(6) هميرة أبو جعفر محمّد بن أبى الفضل(7) بن جعفر(8) بن
عبداللّه بن الحسين بن محمّد ششديو(9) بن الحسين بن عيسى(10) البطحائى(11) بن القاسم
بن الحسن بن زيد .
عقبه على أبو الحسن(12) وأبو طالب عبداللّه وأبو محمّد اسحاق(13)(14) .
و در باب حرف واو ورامين(15) و ونك(16) و ويمه(17) را از سواد رى نقل كرده است
1. در چاپ سنگى : كياسياباد .
2. در منتقله : المحدد .
3. منتقلة الطالبية : 281 .
4. در منتقلة : نريمين .
5. در منتقلة : النهر .
6. در چاپ سنگى : برادند .
7. در منتقله : محمد بن الفضل .
8. در منتقله : حمزة .
9. در چاپ سنگى : بن ششديو .
10. در چاپ سنگى « بن » را اضافه دارد .
11. در منتقله : البطحانى .
12. در منتقله : ابوالحسين .
13. در منتقله : ابوالحسن محمد ، بجاى : ابو محمد اسحاق .
14. منتقلة الطالبية : 333 ـ 334 .
15. منتقلة الطالبية : 345 .
16. منتقلة الطالبية : 340 .
17. منتقلة الطالبية : 345 .
(254) جنة النعيم / ج 4
ليكن از ونك ذكرى جز اسم وى ننموده است .
اما ورامين من سواد الرىّ .
ذكر من ورد ورامين من ولد الحسن بن على عليهماالسلام ثم من أولاد زيد بن الحسن منهم من
ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن .
بورامين ذوالفقار الحسين بن أبى حرب الحسين بن الهادى بن حمزة سرآهنگ(1) بن
على بن زيد بن على بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن .
عقبه المرتضى اسمه الحسن(2) والمجتبى(3) اسمه الحسين(4) .
قيل(5) : بورامين يحيى بن على بن على بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن
الحسن بن زيد بن الحسن ، لا عقب له(6) .
اما ويمه من رستاق دماوند من ناحية الرى .
ذكر من ورد ويمة من اولاد جعفر الطيار ، منهم من ولد على الزينبى .
من عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار عقبه أبو زيد عبداللّه وأبو الحسن على وأبو جعفر
محمّد وأبوالقاسم زيد(7) وأبو محمّد الحسن وفاطمة وسيّدة لقيت(8) باصفهان أبا عبداللّه
الحسين بن على بن الحسين بويمة محمّد بن على بن أحمد بن جعفر بن سليمان بن داود
1. در چاپ سنگى : بن سر آهنگ .
2. در منتقله : الحسين .
3. در چاپ سنگى : المجلبى .
4. در منتقلة : الحسن .
5. در منتقله : قتل .
6. منتقلة الطالبية : 345 .
7. در منتقله : محمد .
8. در چاپ سنگى : لقبه .
روح و ريحان بيست و دوم (255)
أبى الكرام عبداللّه بن محمّد بن على الزينبى فى شعبان سنة إحدى وستين وأربعمائة(1) .
تشجير امامى
بحمد اللّه تعالى در افتتاح اين كتاب ـ على ما يليق فى الباب ـ مآثر مأثوره ومفاخر
مشهوره سادات اطياب كه اولاد امجاد ائمه طاهرين عليهمالسلام اند تذكره و ترجمه نمودم و از
ميامن توجهات ايشان اين روح و ريحان كه انجام اين عنوان است باز از اسامى شريفه
جماعتى از اين طايفه حقه ياد كردم ، و از اين موهبت كه توفيق رحمانى و تأييد ربانى
است خداوند عطوف منّان را شاكرم ، ليكن بر حسب اراده قلبى و اخلاص صميمى
خواستم در ذيل احوال امامزادگان تصريح و تشريح شجرهاى از شجرات يكى از
سادات عالى الدرجات كه در دار الخلافه طهران ساكنند كرده باشم ، و از ترسيم و ترقيم
آن تحصيل و تكميل مراد و مقصود خود بنمايم كه إن شاء اللّه مراد و مقصودى جز اجر
اخروى نيست .
در شجره صحيحه جناب آقا امام جمعه و جماعت طهران است
1. عبارت چند سطر اخير بسيار درهم است و ظاهراً در نسخه خطى مؤلف كه از آن نقل كرده
تقديم و تأخيرهايى در سطور آن رخ داده است . عباراتى كه در نسخه چاپى منتقلة
الطالبية : 345 است اصحّ بنظر مىرسد ، عين عبارات را نقل مىكنيم :
ذكر من ورد ويمة من ولد جعفر الطيار منهم من ولد على الزينبى .
بويمة أبو عبداللّه الحسين بن محمد بن على بن أحمد بن جعفر بن سليمان بن داود بن ابى
الكرام عبداللّه بن محمد بن على الزينبى .
عقبه ابو زيد عبداللّه و ابوالحسن على وابو جعفر محمد وابوالقاسم محمد وابو محمد
الحسن وفاطمة وسيدة لقيت باصفهان ابا عبداللّه الحسين بن على بن الحسين بن محمد بن
على بن احمد بن جعفر بن سليمان بن داود بن ابى الكرام عبداللّه بن محمد بن على ، فى
شعبان سنة احدى وستين .
(256) جنة النعيم / ج 4
و عجالةً شجرهاى كه در نسب انسب مقامات آن اعاظم علماء سادات و فحول ارباب
سعادات است و شك و شبههاى در صحت آن نيست و در شرح و توضيح آن فوايد كثيره
و فرائد وفيره منطوى است . شجره طاهره باهره و نسب ساطع لامع جناب سيد المعظم
والنور المفخم البحر الذاخر والسحاب الماطر والمؤيد الباهر الفائق على الأوائل
والأواخر منبع السيادة وفخر السادة ذو الملكة القوية والفطانة الزكية الألمعى الأوزعى
اللوذعى الذى بين اقرانه كالقمر المضىء ، صهر حضرة السلطان امام الجمعة والجماعة في
بلدة الناصرية المدعوّ بطهران(1) صاحب المفاخر والمكارم ، الميرزين العابدين بن
المرحوم المبرور المدير لفلك الافادة والافاضة والمنير من افق سماء الزهادة والعبادة ،
سيد المجتهدين ورئيس الفقهاء والمتبحرين ، الميرابوالقاسم جزاه اللّه في عقباه أفضل
جزاء المحسنين كما جزا قرة عينه وثمرة فؤاده فى دنياه بحيث جعله من المغبوطين وبلغه
إلى مراضيه وجعل مستقبل أوقاته خير [ اً ] من ماضيه .
[ در اشعار ابو نواس در مدح حضرت زين العابدين عليهالسلام ]
وچه قدر مناسب مىدانم بعضى از ابيات ابو فراس فرزدق شاعر را كه در مدح
حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام عرضه داشته در اين محل از زبان قلم بر خوانندگان
بخوانم :
هذا على رسول اللّه والده
|
أمست بنور هداه تهتدى الامم(2) اذا رأته قريشٌ قال قائلها إلى مكارم هذا ينتهى الكرم
ينمي إلى ذروة العزّ الذي قصرت عن نيلها عرب الاسلام والعجم
ينشق نور الهدى عن نور غرّته كالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم
مشتقة من رسول اللّه نبعته طابت عناصره والخيم والشيم
1. در چاپ سنگى : بالطهران .
|
2. در منابع : الظلم .
|
|
روح و ريحان بيست و دوم (257)
هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله بجدّه أنبياء اللّه قد ختموا
سهل الخليقة لا تخشى بوادره تزينه الخصلتان الخلق والكرم
ان عدّ أهل التقى كانوا أئمّتهم أو قيل من خير خلق اللّه(1) قيل هم(2)
إلى آخر ما قال .
و داعى بعد استناد و استشهاد اين ابيات شايسته است آنچه را زمخشرى بر
« مقامات » گفته است بنويسد :
أقسم باللّه وآياته
|
ومشعر الخيف(3) وميقاته ان الحريرى حَرِىٌّ بأَنْ يُكتب(4) بالنور(5) مقاماته(6)
|
و انساب جليله اين سيد أيِّد جليل الشأن از قرارى كه منظور نمودهام و در يكى از
اجزاء بياضيه خواندهام بدين گونه محرر است : مير زين العابدين بن مير ابوالقاسم بن مير
محمّد حسين بن مير محمّد محسن بن مير مرتضى بن مير مهدى بن مير محمّد حسين بن
مير محمّد صالح بن مير عبدالواسع بن محمّد صالح بن اسماعيل بن عماد الدين بن حسن
بن سيد جلال الدين بن سيد مرتضى بن سيد امير محمّد حسين بن سيد شرف الدين علي
بن سيد حسن بن سيد شرف الدين على بن مجد الدين بن محمّد بن فتاح الدين بن محمّد
حسن بن شرف الدين بن محمّد حسين بن عماد الشرف بن عباد بن محمّد بن حسن بن
محمّد بن حسين على بن(7) أفطس الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليه وعلى
ولده الصلاة والسلام .
1. در كليه منابع : اهل الارض .
2. روضة الواعظين : 200 ، الاختصاص : 191 ، الانوار البهية : 124 ، كشف الغمة 2/304 .
3. در معجم المطبوعات : الحج .
4. در معجم المطبوعات : تكتب .
5. در معجم المطبوعات : بالتبر .
6. معجم المطبوعات العربية 1/748 .
7. كذا .
(258) جنة النعيم / ج 4
و خوب است از لسان اين سيادت نبيله و نسبت جميله دو بيتى از قصيده فرزدق بن
غالب بن صعصة ابو فراس كه شخص اول شعراء اسلاميين است عرض نمايم :
ومنّا الذى اختير الرجال سماحة
|
وخير [ اً (1)] اذا هب الرياح الزعازع اولئك آبائي فجئني بمثلهم إذا جمعتنا يا جرير المجامع(2)
|
و مرا لياقت توصيف زياده از آنچه شاهد آوردم نشايد ليكن از آنچه عرض نمودم
دو صد چندان بايد .
هذا ثنائى حين جاش جيشى
|
وان وصف العيش نصف العيش
|
و چون اين بنده را احاطه بر تمام مراتب اين نسب شريف الحسب مقدور نبود همانا
رشته از آن كه منظور داشتهام كه به نحو اختصار بنويسم ، و نتايج مفيده بردارم ؛ از جهت
نسبت به مرحوم علامه مجلسى طاب ثراه از طرف كريمه نبيله ، صبيه مرضيه ايشان
اولى از آنكه نسبت اميّه بدين علو منزلت و سمو رتبت از براى احدى از ابناء زمان ما
نيست ، و شرح جلالت قدر و مقام فرد فرد از اين سادات كرام امرى بديهى است .
تفريعٌ لِهذِهِ الشَّجَرَة
در اينكه امامت جمعه و جماعت از مرحوم مجلسى بزرگ ارث رسيد
بدان كه منصب امام جمعگى به اين سلسله جليله از شمس الاتقياء وقمر الازكياء
زبدة المتقين و اسوة الموثقين مرحوم ملا محمّد تقى بن مرحوم ملا مقصود على اصفهانى
مشهور به مجلسى اول رسيد .
ظاهراً تولد آن مرحوم در سال هزار و سه از هجرت بود و رحلت وى در سال هزار
و هفتاد ، بعد از مرحوم ميرداماد .
1. در شرح نهج : وجوداً .
2. شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد 1/47 .
روح و ريحان بيست و دوم (259)
و مرحوم شيخ بهائى طاب ثراهما امامت جماعت و امام جمعه به اشاره سلطان أقوم
در بلده اصفهان در مسجد اعظم جامع تفويض به ايشان گرديد ، و طريق روايت و اجازه
مرحوم مجلسى اول از مرحوم شيخ بهائى عاملى جبعى است .
بعد از وفات مرحوم مجلسى اول امامت تفويض به مرحوم مجلسى ثانى شد ،
و مرحوم مجلسى ثانى در اصفهان شيخ الاسلام هم بودهاند .
و بعد از ايشان اين منصب عظيم و مقام كريم به داماد بزرگوار ايشان سيد فاضل مير
محمّد صالح بن سيد عبدالواسع حسينى كه در عدد اجداد كرام جناب امام ذكر كرديم
گرديد .
پس از ايشان انتقال به فرزند ارجمند آن سيد جليل الشأن يافت ، و نسلاً بعد نسل
و عقباً بعد عقب اولاد امجاد اين سلسله از سادات و اعيان اجله إلى يومنا هذا در
اصفهان و طهران مفتخر و محترمند .
و اين امارت الهيه در اين زمره عليه عاليه كه بهترين امارات و مناصب است با
فتنههاى وافره از وجود خبيث افغان در بلده اصفهان باقى است ، و از اين خانواده برون
نرفته است ، و ظهور آثار اين امامت و امارت به نحو اوفى و نهج اقوى كه قريب دو قرن
است كه در دار الخلافه بهيّه ناصريه شده است از نعمتهاى خسروانه و نيات حسنه
ملوكانه جنّت مكان شاه مرحوم است .
پس اقتداء به سلاطين با عدل و دين فرمودند و منّتى عظمى بر اهالى حدود اين خطّه
فيض قرين گذاردند ، و مرحوم مبرور آقاى بزرگ اعلى اللّه مقامه را احضار به دار
الخلافه كردند و منصب امام جمعگى اين بلده كه قبة الاسلام است به ايشان تفويض
داشتند .
پس امامت مسجد اعظم مرحوم خاقان خلد آشيان از وجود ايشان قوامى گرفت .
ابتداء اهل بلد كه اطلاعى از علو رفعت و مكانت ايشان نداشتند بر جماعت و ازدحام
عام رشك بردند ، عاقبت ارادت و اخلاص به آن حضرت را از قلب صميمى صافى
(260) جنة النعيم / ج 4
خويش از عقايد ثابته صحيحه ايمانيه شمردند .
بعد از فوت آقاى مرحوم بزرگ مرحوم آقاى كوچك ميرزا ابوالقاسم طاب ثراه والد
ماجد جناب امام جمعه به جاى ايشان اقامت جماعت و امامت فريضه جمعه را نيز در
مسجد شاه طهران كردند ، و چه قدر ذات قدسى صفات مرحوم آقا زينت محراب و منبر
شد ، و به چه قسم محراب و منبر از وجود آن روح مجسّم و جسم منور مفتخر گرديد .
در شرح حال مرحوم جنت مكان آقا ميرزا ابوالقاسم
امام جمعه اعلى اللّه مقامه
آنچه داعى در ايام صبا و شباب خاطر دارد در مسجد شاه طهران مدرسى اجمع
و محفلى انفع از محضر مرحوم آقا براى اهل علم و فضل بهتر نبود ، و آن عرش عالى بر
كرسى رفيع شرع انور هر روز قرار گرفته به جهت ازدحام و اجتماع طلاب و فضلاء
تقريرات فقهيه مىفرمود .
پس از انقضاء مباحثه علميه و افاضات علوم شرعيه آنگاه مرافعات و محاكمات
كليه كه راجع به حضرت ايشان مىشد رسيدگى مىنمود ، و به قدر امكان در مقام
اصلاح حال اهل دعاوى برمىآمدند .
تا قريب ظهر همت آن مرحوم بر اين طريقه معلوم بود ، پس از آن براى تغذى
و تجديد وضو به بيت السياده تشريف برده باز هجوم عام از داخل و خارج مردانه
و زنانه مزاحمت مىنمودند ، پس براى اداء فريضه ظهر و عصر و قضاء حوائج بندگان
خدا به مسجد مىرفتند . در هر حال و آنى از حالات و آنات موقته آسودگى به هيچ وجه
نداشتند و اغلب در وقت عصر به ديدن واردين از علماء و بازديد اهل بلد از فقراء
و اغنياء عموماً مىرفتند .
روح و ريحان بيست و دوم (261)
بعد از تفقدات و تلطفات مخصوصه به عامه ناس نيز اداء فريضين(1) را در مسجد
كرده و استماع مصايب از واعظين و ذاكرين نموده معاودت به منزل مىكردند . بعد از
تعشّى و مطالعه كتب فقهاء اعلام براى افاده محصلين حوزه حقه قريب به نيمه شب
استراحت مختصرى مىفرمودند ، بر حسب عادت در اواخر ثلث شب به جهت تهجد
برمىخاستند و حالت رقت و بكاء ايشان را بيانى ديگر مىخواهد .
و هر قدر در اين اوراق از بشاشت وجه و طلاقت لسان و نيكى منظر و كمال حلم
و وفور علم و عفو و اغماض از مسلمين و جزالت و نبالت آن سيد والا مقام بخواهم
بنويسم همانا تحصيل حاصل و تطويل بلا طائل است .
اين است كمال كامكارى دين پرورى و بزرگوارى آنچه در نظر دارم زمانى كه
مشغول تحصيل در كربلاى معلى بودم منادى بر مناره عاليه حسينيه ندا كرد : لقد مات
امام الجمعة والجماعة فى طهران(2) .
پس دلهاى عرب و عجم را از اين نداى وحشتانگيز از حزن و غم لبريز يافتم ، اقامه
مجلس عزا براى مرحوم آقا در آن حدود نقل داشت .
بحمد اللّه تعالى آثار مزار آن مرحوم كه قريب به دروازه جديده حضرت عبدالعظيم
است با بقاع عاليه علماء و مؤمنين ، حكايت از جلالت قدر آن مرحوم مىنمايد تا
آيندگان ببينند و ثمرات علم و عمل را بعد از موت مشاهده نمايند ، و اين تعظيم و بناء
قبه عظيمه و آثار جديده نبوده است مگر از حسن فطرى مرحوم آقا طاب ثراه .
بلى بعد از آن مرحوم جناب سيد جليل نبيل جميل ، منبع الفضل والكمال ، و مجمع
السعادة و الاقبال ، الحاوى لأصناف التحقيقات والافادات ، وصاحب مكارم(3) الاخلاق
و محاسن العادات ، ناهج المناهج السوية ، بالغ المقاصد العلية ، مهذب المعالم الدينية ،
1. كذا .
2. در چاپ سنگى : الطهران .
3. در چاپ سنگى : المكارم .
(262) جنة النعيم / ج 4
ملاذ الانام ، مرجع الفضلاء الاعلام ، آقاى حقيقى ، آقا ميرزا مرتضى مشهور به صدر
العلماء مقتداى امامت مسجد شاه گرديدند و منصب امام جمعه به خواهش دولت
واگذار به ايشان گرديد .
پس اين بزرگوار بعد از رحلت مرحوم آقا به وضع خوشى سلوك فرمودند و در اين
طريقه و وتيره مشى نمودند . رؤساء دولت و رؤوس ملت از حسن طريقه ايشان حيران
ماندند و باعث خلوص ارادتشان گرديد ، حتّى در دول و امم خارجه حسن سياسات
حضرت ايشان را كه راجع به دين و دنيا بود سفراء و وكلاء ، اعلام و اخبار مىدادند به
نحوى كه رياست كليه و مرجعيت تامه و رسيدگى به امور خاصه و عامه منحصر به
وجود شريف ايشان گرديد .
الحق كما كان فعلاً و قولاً ، علماً و عملاً ، حلماً وخلقاً ، اقتداءً واقتفاءً به اجداد
طاهرين و آباء مطهرين خود نمود كه مردم اين بلد را شيفته و فريفته كرد ،و يوماً فيوماً
روح پرفتوح آن مرحوم مصطفوى نسبت را ، اين سيد مرتضوى حسب ، حيات دائمه
جديده مىداد . گويا روز اين دو بزرگوار مانند وجود لطيفشان اتحاد و معيت داشته .
و داعى از مراحم(1) بىپايان آن سيد ذوالشأن كمال تشكر و تذكر دارم ؛ از آنكه در
تشويق و ترويج دعاگوى در اوايل حال كه نهايت تشتّت و اختلال داشت به اعلى درجه
بزرگوارى همت گماشت ، و سابقه محبت با مرحوم مغفور والد ماجد ـ أعلى اللّه مقامه ـ
را به طريق استصحاب جارى فرمود . خدايش عمر فراوان و جزاى بىپايان دهد !
على العجالة اقوى دليل بر علوّ همت اين سيد جليل آن است : جناب امام جمعه كه
ثمره واحده از شجره طيبه امامت بود در كنف حمايت خويش از خردسالى حضانت
كرده چون به مقام رشد و مرتبه بلوغ رسيد با طيب نفس و شوق مفرط و سعى وافر حق
امامت كه از برادر بزرگوارش بود حق فرزند والا تبارش دانست . پس از خواهش
1. در چاپ سنگى : مزاحم .
روح و ريحان بيست و دوم (263)
و تمناى اركان دولت و اعيان ملت و اجتماع عام آن مقتدى الانام اقتداء كرده لوازم
و مقتضيات اقامه جماعت و امامت را تفويض نمود ، و تاكنون به نحوى اين دو بزرگوار
مرتبط و متحدند كه گويا اين منصب امامت نيابتى است از ايشان نه حقّ موروثى والد
ماجدشان ، وليكن امامت امام جمعه اصفهان در اين اوقات به عكس اين عنوان است
و آن اختلاف بر صدق مدعى به داعى اقوى شاهد و برهان ، اطال اللّه بقاءَهما و اجرى
أَلْسِنَةَ المخلصين بثنائِهما .
پس داعى صميمى كه در ارادت اين خانواده صافى ضمير است شأن نزول اين بيت
را در حق اين سلسله جليله مىداند :
بس تجربه كرديم در اين دير مكافات
|
با آل على هر كه درافتاد برافتاد
|
و قال اللّه تعالى : « وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ
أَعْمَى »(1) .
1. طه : 124 .
(264) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان
الثالث والعشرين
(266)
در احوال علماء كملين و مجتهدين از متقدمين و متأخرين
كه در زاويه حضرت عبدالعظيم و اطراف آن مدفون شدهاند
در شرح حال و تغيير قبر شريف أبو جعفر
محمّد بن على قمى مشهور به صدوق است
اول : ابو جعفر محمّد بن على بن حسين [ بن ] موسى بن بابويه قمى مشهور به صدوق
است(1) .
نجاشى در ترجمه احوال پدر بزرگوارش على بن الحسين بيان فرموده است كه : در
عراق خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رضىاللهعنه كه يكى از نواب اربعه امام عصر
ـ ارواحنا الفداء ـ است شرفياب گرديد و به توسط ايشان عريضهاى نوشت و استدعاء
نمود خداوند ودود فرزندى به وى عنايت فرمايد ، پس حضرت حجتاللّه ـ عجل اللّه
فرجه ـ در جواب مرقوم فرمودند : « دعونا اللّه لك بذلك ، وسترزق ولدين ذكرين
خيرين »(2) ، يعنى : « از براى تو از خدا خواستيم دو پسر روزى تو شود كه از اهل خير
باشند » .
1. درباره شيخ صدوق بنگريد به : رجال النجاشى : 261 ش 984 ( در شرح حال پدرش ) .
2. رجال النجاشى 261 ش 684 در شرح حال پدرش ، الفهرست : 156 ش 705 ، رجال الشيخ
الطوسى : 439 ش 25 ، رجال السيد بحر العلوم 3/292 ـ 301 ، روضات الجنات 6/123 ، تنقيح
المقال 3/154 و1/141 ، تأسيس الشيعة : 254 و 262 ، هدية الاحباب : 57 ، ذريعه 4/287 ـ
288 ، تتمة المنتهى : 321 ، نقد الرجال 4/273 شماره 4925 و ديگر مصادى كه به بعضى از آنها در
اوائل روح و ريحان هفدهم اشاره شد .
(267)
و مرحوم شيخ الطايفه شيخ طوسى ـ عليه الرحمه ـ در كتاب « غيبت » فرموده : در
حباله على بن الحسين دختر عمويش محمّد بن موسى بن بابويه بود و ا ز آن زن فرزندى
نيامد ، پس عريضه نوشت خدمت حسين بن روح رضىاللهعنه كه مسألت از حضرت
حجتاللّه عليهالسلام نمايد تا دعا كند كه خداوند به وى فرزند فقيهى مرحمت فرمايد . پس آن
جناب در جواب مرقوم فرمودند : « انك لا ترزق من هذه ، وستملك جاريةً وترزق منها
ولدين فقيهين »(1) ، يعنى : « از اين زن پسر متولد نمىشود لكن جاريهاى را مالك
مىشوى كه دو فرزند فقيه از وى روزى تو گردد » .
و ابو عبداللّه سوره گفت : خداوند سبحان سه پسر به ابو الحسن على بن الحسين
عنايت كرد .
اول : محمد بن على ابو جعفر است .
دوم : حسين بن على ابو عبداللّه است .
سوم : حسن است ، با مردم خلطهاى نداشت و ازهد عبّاد و زهّاد بود و در مراتب
علوم آل رسول صلىاللهعليهوآله به مقام و مرتبه اين دو بزرگوار نمىرسيد .
و در بعضى كتب معتمده است كه : دستخط حضرت بقية اللّه صلوات اللّه عليه
اختصاص به صدوق ـ طاب ثراه ـ داشت به اين مضمون : « سيولد له ولد مبارك ينفع اللّه
به وبعده اولاده »(2) .
و ابن اسود گفت : من نيز مسألت نمودم فرزندى خداوند مرحمت كند به توسط
ابوالحسن روحى ـ قدس اللّه روحه ـ جواب نيامد ، دانستم كه اين استدعا از على بن
الحسين مقبول شده و مقرون به اجابت گرديده ، و هر وقت خدمت صدوق شرفياب
مىشدم و رغبت وى را در علم مشاهده مىكردم مىگفتم : عجب نيست از آنكه به دعاء
1. الخرائج والجرائح 2/790 ح 113 ، الغيبة ، شيخ طوسى : 308 ح 261 ، مدينة المعاجز 8/165 ح
2763 ، بحار الانوار 51/223 ح 43 .
2. الغيبة ، شيخ طوسى : 320 ح 266 ، مدينة المعاجز 8/143 ح 2752 ، بحار الانوار 51/335 ح 61 .
(268) جنة النعيم / ج 4
امام زمان عليهالسلام متولد گرديده .
و هنوز سنّ شريف اين شيخ اجلّ به بيست سال نرسيده بود كه مجلس درس وى از
فحول اهل علم مطروس مىگرديد و مردم حاضر مىشدند و از سرعتى كه در جواب
مسائل حلال و حرام و احكام اللّه داشت مردم از صغر سن وى تعجب داشتند ، و غالباً
صدوق ـ طاب ثراه ـ فخريّه مىفرمود كه : من به دعاء امام عصر ـ عجل اللّه فرجه ـ تولّد
يافتهام و يكى از دلائل و علائم امامتم .
و پدر بزرگوارش ابوالحسن رئيس فقهاء و علماء قميّين بود و او را مصنّفات كثيره
است .
و مرحوم ميرزا محمد استرآبادى در « رجال وسيط » نوشته است كه : به جماعتى از
مجتهدين اجازه داد . و در سال سيصد و بيست و نه كه سنه تناثر نجوم بود وفات كرد .
و جمعى خدمت ابوالحسن على بن محمد سمّرى نايب خاص چهارم امام عصر عليهالسلام
مشرف بودند فرمود : رحم اللّه على بن الحسين بابويه !
كسى عرض كرد : على بن الحسين زنده است !
فرمودند : امروز وفات يافت .
پس خبر آوردند همانا مطابق بود با روز اخبار .
و در كتب رجال منقول است : فى السنة التى مات تهافتت فيها الكواكب(1) .
و در كتاب « مجمع البحرين » نيز مذكور است : در وقعه قرامطه در اطراف خانه كعبه
به درجه شهادت فائز گرديد .
و مصنّفات على بن الحسين در كتب رجال مضبوط است از آن جمله : كتاب
« توحيد » ، كتاب « تسليم و تميز » ، كتاب « طب » ، كتاب « مواريث » ، كتاب « منطق » ،
كتاب « اخوان » ، كتاب « نساء و ولدان » ، كتاب « تفسير » ، كتاب « نكاح » ، كتاب « قرب
1. رجال الطوسى : 432 ش 6191 ، معجم رجال الحديث 12/399 ش 8076 .
روح و ريحان بيست و سوم (269)
الاسناد » ، كتاب « مناسك حج » ، كتاب « معراج » ، كتاب « املاء نوادر » .
و هو شيخ القميّين فى عصره و متقدّمهم و فقيههم وثقتهم . وله تصانيف اخرى .
در سال وفات مرحوم صدوق عليه الرّحمة
و اختلاف آن است
امّا صدوق بعد از وفات عثمان عمرى در اوائل سفارت حسين بن روح ـ روّح اللّه
روحه ـ متولّد شد ، و وفات عثمان در سال سيصد و پنج بوده است ، و انقطاع غيبت
صغرى در اواخر سيصد و سى گرديد .
و در خدمت پدرش ، و استادش ابى جعفر محمد بن يعقوب كلينى بيست سال
و چيزى علاوه مشرف بود كه اين دو شيخ در سال وفات وكيل چهارم و آخر سفراء اربعه
ابوالحسن على بن محمد سمّرى وفات كردند .
و يكى از اساتيد و مشيخهاش نيز محمد بن على بن ماجيلويه(1) قمى است ،
و روايات از وى بسيار نقل كرد
و ماجيلويه لقب محمد بن على است ، و علامه عليه الرحمة در « خلاصه » فرمود :
و هو شيخ الصدوق .
و از عمر شريف صدوق عليه الرّحمة بنا بر قولى هفتاد سال گذشت و در سال سيصد
و هشتاد و يك در خطّه رى وفات كرد ، و در همين محل كه قريب به مضجع حضرت
عبدالعظيم و طريق زوّار آن بزرگوار است مدفون گرديد ، رحمة اللّه و رضوانه وبركاته
و غفرانه عليه .
و عجب است مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى در كتاب « مجالس المؤمنين » از كتاب
« فهرست » شيخ طوسى عليه الرحمه نقل كرده است : ابوجعفر بن بابويه شيخ جليل القدر
1. در چاپ سنگى : باحيلويه .
(270) جنة النعيم / ج 4
حافظ احاديث بصير به حال رجال و ناقل اخبار بود ،و در ميان علماء قم مانند او در
حفظ و كثرت علم پيدا نشد ، و قريب به سيصد تصنيف دارد ، و در سال سيصد و سى
و يك در بلده رى وفات يافت . و شيخ نجاشى در « رجال » گفته است كه : ابوجعفر شيخ
ما وفقيه و وجه شيعه رى و خراسان بود ، و در سال سيصد و پنجاه و پنج در عنفوان
جوانى به بغداد رفت ، و شيوخ طايفه از او استماع حديث نمودند .
و اين فقره اخيره تاكيد و تأييد مىنمايد آنچه را كه علماء رجال قبل از مرحوم شيخ
الطائفه شيخ طوسى عليه الرحمة ذكر فرمودهاند و شايد تصحيف شده باشد و بودن آن
مرحوم در زمان ركن الدوله معلوم مىشود .
خلاصه تصنيفات كثيره و كتب مبسوطه از مرحوم صدوق حكايت از تحقيق
و تدقيق و اطّلاع بر مذاهب و تتبّع در اخبار و حسن طريقهشان مىنمايد كه آن مرحوم
غايت قصوى علم و عمل فقه و كلام و كمال عدالت و جلالت و وثاقت را داشته است كه
احدى از سابقين و لاحقين را اينطور كثير المحاسن ، جمّ المناقب ، سريع الانتقال ،
جديد الخاطر ، دقيق الفطانة ، حاضر الجواب ، واسع الرواية ، بصير بالاخبار و الاشعار ،
خبير باحوال الرّجال نيافتهاند كه مؤالف و مخالف اتفاق بر جامعيّت و تبحّر در علوم
كثيره و فنون شتّاى وى داشته و دارند .
و نجاشى و علامه رحمة اللّه عليهما گفتهاند : شيخ اصحابنا فى وقته بالرّى و وجههم
و اوثق الناس بالحديث و اثبتهم(1) .
در القاب بعضى از قدماء علماء
رضوان اللّه عليهم اجمعين است
1. اين عبارت را نجاشى و علامه اعلى اللّه مقامهما در حقّ شيخ كلينى فرمودهاند نه شيخ صدوق .
بنگريد به : رجال النجاشى : 377 ش 1026 ، خلاصة الاقوال : 245 ش 37 ، نقد الرجال 4/352 ش
5190 ، وسائل الشيعة 30/490 .
روح و ريحان بيست و سوم (271)
و بدان كه قدماء از علماء عليهم رحمة اللّه هر كدام به لقبى معروفند محمد بن يعقوب
كلينى ملقب به لقب « ثقة الاسلام »(1) است جزاه اللّه عن الاسلام واهله خير الجزاء .
امّا محمد بن على بن بابويه به لقب « ثقة المحدثين »(2) ملقب است و لقب مشهور
ايشان « صدوق »(3) است .
و ابو عبداللّه محمد بن محمد نعمان شيخ المشايخ الاجلة و رئيس رؤساء الملة
معروف به لقب « مفيد »(4) است .
و مرحوم ابوالقاسم على بن الحسين سيد مرتضى ذوالمجدين و نقيب الطالبيين(5)
ملقب به لقب « علم الهدى »(6) است .
و ابوجعفر عماد الشيعة الامامية رافع اعلام الشريعة الحقة محمد بن حسن بن على
لطّوسى ملقب است به لقب « شيخ الطائفة »(7) .
و هر يك از ايشان به جهتى ملقب به لقبى گرديدند .
و در جلالت مقام مرحوم صدوق بس است كه علماء اعلام جرأت نكردهاند توثيق
و تعديل از وى نمايند ، به بيانى كه از اقوال جيّده مرحوم ميرداماد در توثيق حضرت
عبدالعظيم معلوم گرديد ، و سطرى از عبارات ايشان كه خلاصه مقصود است خوب
است بنويسم :
فوثاقة الصّدوق اثر ظاهر جلىّ معلوم ضرورىّ كوثاقة ابىذر و سلمان و لو لم يكن الا
1. معجم الرموز والاشارات : 238 .
2. در معجم الرموز والاشارات : 238 لقب « ثقة المحدثين » مانند « ثقة الاسلام » به كلينى نسبت داده
شده است .
3. معجم الرموز والاشارات : 279 .
4. معجم الرموز والاشارات : 307 .
5. در چاپ سنگى : الطالبين .
6. معجم الرموز والاشارات : 285 .
7. معجم الرموز والاشارت : 263 .
(272) جنة النعيم / ج 4
اشتهاره بين علماء الاصحاب بلقبَيْه المعروفين لكفى فى هذا الباب(1) .
پس بنا بر اين دو لقب كه معروف در السنه و افواه عجم و عرب است علوّ رتبه و سموّ
مقام آن بزرگوار ـ كه شيخ الفقهاء العظام است ـ معلوم مىشود ، و آنچه از ناحيه مقدسه
و حضرت قدسيه بيرون آمد كه امام عصر عليهالسلام فرمود : « انّه فقيه خيّر مبارك ينفع اللّه به »
كفايت است در توثيق او .
حال بنگر چگونه آثار و بركات از مؤلّفات و مصنّفات آن شيخ جليل شامل احوال
خاص و عام گرديده كه يكى از آن تأليفات « من لا يحضره الفقيه » است كه منظور نظر
اساتيد و اساطين فقهاء عظام و مشايخ والا مقام و يكى از كتب اربعه علماء اسلام است
كه در اصول و فروع اين مذهب رجوع و توجه و نظرشان به آن كتاب مستطاب است .
كتابها و مصنفات مرحوم صدوق و جهت تسميه به آن لقب است
و آن مرحوم را صدوق ناميدند از آنكه هر آنچه در دواوين مبوّبه خويش از امامين
همامين صادقين عليهماالسلام نقل و روايت فرمود همانا از طريق صدق و ثواب بود ، و فهم وى
از معانى و حقايق الفاظ عذبه و اقوال مليحه ايشان خطاء نرفت ، از آن جمله براى تزيين
كتاب ، اسامى مباركه بعضى از آن كتابها را ياد مىنمايد :
كتاب « توحيد » ، كتاب « نبوت » ، كتاب « اثبات الوصية » ، كتاب « مدينة العلم » ، كتاب
« علل الشّرايع » ، كتاب « ثواب الاعمال » ، كتاب « عقاب الاعمال » ، كتاب « مقنع » ، در فقه
كتاب « اوامر » ، كتاب « نواهى » ، كتاب « آداب المسافر در حج » ، كتاب « اركان اسلام » ،
كتاب « زيارات قبور ائمه » ، كتاب « صفة الشيعه » ، كتاب « جامع الرضا » ، كتاب « تحريم
الفقاع » ، كتاب « سلطان » ، كتاب « مصارفة(2) الاخوان » ، كتاب « فضايل جعفر طيّار » ،
كتاب « فضايل العلوم » ، فى عبدالمطلب و عبداللّه و ابيطالب كتاب « هداية » ، و كتاب
1. خاتمة المستدرك 3/262 به نقل از رجال سيد بحر العلوم 3/299 .
2. كذا ، صحيح : مصادقة .
روح و ريحان بيست و سوم (273)
« ضيافة » .
و كتاب مبسوطى است « مصابيح » نام دارد و پانزده مصباح است ، از هر مصباحى
اخبارى كه مروى در حق يك يك از معصومين است و از ايشان روايت شده نقل فرمود ،
مصباح پانزدهم در احوال كسانى است كه براى ايشان توقيعات بيرون آمده است .
و همچنين است چهارده كتاب در « زهد » چهارده نفر از معصومين على حده جمع
نموده است .
و همچنين براى هر يك از ابواب فقه از باب طهارت تا باب ديات كتابهاى مبسوط
نوشته .
و مصنفات ديگر بدين اسامى نيز در كتب رجال مذكور است : كتاب « حذو النعل
بالنّعل » ، كتاب « سر المكتوم الى الوقت المعلوم » ، كتاب « مختار بن ابى عبيده » ، كتاب
« المعرفه برجال البرقى » ، كتاب « مصباح المُصلّى » ، كتاب « تفسير فى اهل البيت » ،
و « كتاب فى ذكر ما جرى بينه وبين ركن الدوله عليه الرّحمه » ، و« كتاب فى الغيبة الى اهل الرّى
والمقيمين بها » ، و كتاب « في اخبار عبدالعظيم » عليه السلام والتكريم .
و كتاب « اكمال الدين » را به امر و فرمان لازم الاذعان حضرت امام عصر ـ ارواحنا له
الفداء ـ نوشت چنانكه دراول كتاب « اكمال الدين »(1) مىفرمايد : بعد از آنكه به نيشابور
وارد شدم يافتم بسيار اهالى شيعه را كه در غيبت امام قائم مستور به شبهه افتادند
و عدول از طريق حق كردند ، و به آراء فاسده و مقائيس كاسده از جاده صواب خارج
شدند . پس در ارشاد ايشان جدّ و جهد بىپايان كردم به اخبارى كه از نبى و ائمه طاهره
ـ صلوات اللّه عليهم ـ وارد شده بود ، تا آنكه به شهر قم آمدم .
شخصى از بخارا كه صاحب علم و فضل و نباهت بود وارد شد بر ما و آن شخص
ابوسعيد محمد بن حسن بن محمد بن على بن احمد بن على صلت قمى است ، بسيار من
1. اكمال الدين : 2 .
(274) جنة النعيم / ج 4
مشتاق ملاقات وى بودهام به جهت آنكه سديد الرّأى بود و استقامت طريق داشت ،
و پدر من از جد وى محمد بن احمد بن على ـ قدس اللّه روحه ـ بسيار وصف مىكرد ،
و از فضل و علم و زهد و عبادت وى بيان مىفرمود .
خلاصه صدوق فرمود : بسيار تشكر از لقاء و اخاء وى نموده ، بعد فرمود كه : روزى
ابو سعيد نقل كرد : در بخارا يكى از بزرگان فلاسفه و منطقيين(1) در امر حضرت حجة اللّه
و طول غيبت و انقطاع اخبار آن بزرگوار قدرى مرا به حيرت انداخت . پس اخبارى كه
رافع شكوك و قامع شبهه بود در غيبت حضرت خاتم الأوصياء ذكر نمودم . از براى وى
تسكين حاصل شد ، خواهش كرد در اين باب كتابى تصنيف نمايم ، براى اجابت وى با
كمال اطاعت قبول كرده وعده دادم : اگر خداوند مرا روزى كرد عود را به مستقر و وطن
خود در رى خواهم نوشت .
خواب ديدن مرحوم صدوق حضرت حجة اللّه اعظم را
در اطراف مكه معظّمه
شبى تفكر مىنمودم در اينكه فرزندان من بعد از من چه خواهند كرد و چه بر ايشان
خواهد رسيد . خواب مرا ربود ، در عالم رؤيا ديدم در اطراف مكّه طواف مىكنم و من در
طواف هفتم حجر الاسود را استلام مىنمايم و مىگويم : امانتى ادّيتُها وميثاقي تعاهدته
لتَشهد لى بالموافاة(2) .
آنگاه آقاى من صاحب الزّمان عليهالسلام را زيارت كردم كه به در خانه كعبه ايستاده است .
نزديك آن بزرگوار آمدم و سلام كردم . جواب داده فرمودند : چرا كتابى در غيبت
نمىنويسى تا كفايت كند آنچه قصد توست ؟
عرض كردم : يا بن رسول اللّه ! كتابى در غيبت نوشتهام .
1. در چاپ سنگى : منطقين .
2. اكمال الدين : 3 .
روح و ريحان بيست و سوم (275)
فرمود : به اين قسم نمىگويم ، بلكه امر مىنمايم كتابى در غيبات انبياء بنويس .
آنگاه بيدار شدم ، ابتداء به تأليف اين كتاب كه « اكمال الدين و اتمام النعمه » است
براى امتثال امر ولى اللّه مىنمايم ، وما توفيقى الا باللّه عليه توكّلت واليه انيب ، والسّلام(1) .
پس اين داعى مستدعى است اهل علم و فضل سعى نمايند كتاب « غيبت صدوق »
عليه الرحمه كه مشحون است به فضائل امام زمان ـ صلوات اللّه عليه ـ بدست آورده از
مضامين شريفه آن مطّلع شوند كه موجب مسرّت خاطر اهل بيت عصمت و طهارت
مىشود ، و از مطالبى كه راجع به آن بزرگوار است دلهاى مرده زنده مىگردد .
و مشرب علماء سالفين مثل كلينى و ابن قولويه و صدوق و شيخ مفيد ـ رضوان اللّه
عليهم ـ بر علم حديث بوده است و اين علم اهمّ علوم و مدرك فقه و يكى از ادلّه اربعه
است ، و رئيس محدثين در اسلام مرحوم صدوق بود ، بعد از تصحيح روايات و رُوات
همّتى جز جمع و نشر آن نداشته است .
و از تأليفات ايشان كه جملتى ذكر كردم معلوم مىشود جلالت قدر آن مرحوم
و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
و مرحوم صدوق ـ طاب ثراه ـ به اين مقامات عاليه نرسيدند مگر براى آنكه احاديث
معتبره و اخبار معتمده محفوظ و مضبوط ايشان بود و صحيحاً ذكر مىكردند ، و با اقوال
ائمه طاهرين مأنوس شده بودند ، و معانى فرمايشات ايشان را زودتر و بهتر درك
مىنمودند ، و معاصر زمان ائمه و مقارن با زمان ايشان بودهاند .
و سابقاً در معنى « السلام عليك ايّها المحدث العليم » شرحى در معنى حديث داديم .
1. اكمال الدين : 4 .
(276) جنة النعيم / ج 4
روح و ريحان بيست و سوم (277)
فرمودند : « اى فيض ! چه اختلاف است ؟ » .
1. اختيار معرفة الرجال ( رجال الكشى 1/347 ح 216 ) ، بحار الانوار 2/246 ح 58 به نقل از رجال
كشى ، وسائل شيخ انصارى ( فرائد الاصول ) 1/325 ( چاپ محقَّق ) .
و اصحاب حضرت صادق عليهالسلام مىگفتند : « واللّه ! ما كنّا حول زرارة بن اعين الاّ بمنزلة
الصبيان فى الكتاب حول المعلّم(2) »(3) .
و يكى از كرامات آن وجود خيّر مبارك آن است به مصداق حديث شريف « بَدَنُ العالِمِ لا
1. الاختصاص : 66 ، الفصول المهمة 1/589 ح 930 ، الاصول الاصيلة : 55 .
2. در چاپ سنگى : العلم .
3. اختيار معرفة الرجال 1/346 ح 213 ، الكنى والالقاب 1/283 ، معجم رجال الحديث 8/231 ،
تهذيب المقال 5/14 .
4. اختيار معرفة الرجال 2/423 ح 325 .
و در حقّ علماء اعلام اين فقره استبعادى ندارد كه سالها و قرنها در خاك بمانند و ابدان
1. در مجامع حديثى يافت نشد .
2. مقدمه رسائل المرتضى 1/39 اين مطلب را به نقل از زهرالرياض وزلال الحياض ، ابن شدقم را به
قول قيل نسبت داده است : وقد قيل : ان الارض . .
نيز بنگريد به : الفوائد الرجالية 3/111 .
3. جواهر الكلام 4/363 ، صاحب جواهر موارد متعددى از نقل موتى از مكانى به مكان ديگر نقل كرده
است ، فراجع .
1. بنگريد به : مقدمه كافى 1/40 ـ 41 .
2. در چاپ سنگى : الكائى .
3. رجال النجاشى : 377 ش 1026 ، نيز بنگريد به : نقد الرجال 4/352 ـ 354 .
چون قبر كلينى را شكافتند به هيئت اوّليّه يافتند . پس امر به تعظيم و توقير آن مزار
خير الانوار شد .
بعضى نقل كردهاند : دجله بغداد طغيان كرد و قبر كلينى عليه الرّحمه را كه نزديك جسر
بود خراب نمود . چون نظر كردند بدنش را صحيح يافتند اگر چه بر عناد سنيان افزود اما
چاره نداشتند از آنچه آشكارا شده بود كتمان نمايند ، تاكنون ساكتند و اگر قدرتى
مىداشتند قبّهاى بر آن مضجع شريف نمىگذاردند .
سيّم : اين مزور كه فخر الشيعه وزخر الشريعه است و ترويج احكام سيّد انام عليهالسلام بلكه
1. كذا ، عبارت حديث كه بتازگى گذشت چنين بود : « وهم احبّ الناس إلىَّ احياءً وأمواتاً » .
2. بنگريد مقدمه الهداية ، شيخ صدوق ، نيز ذريعه 1/67 در توضيح « ابطال الاختيار » .
1. كذا ، در اينكه وى دوربستى است يا دوريستى بنگريد به صفحات آتيه ذيل عنوان تعيين قبر عبداللّه
بن جعفر درشتى .
2. مناظرات شيخ صدوق با ركن الدوله متعدد بوده ، بطور نمونه بنگريد به : المناظرات فى الامامة ، شيخ
عبداللّه حسن : 252 مناظره 42 .
3. به نام وى در فهرست منتجب الدين : 45 ش 78 تصريح شده است . نيز بنگريد به : نقد الرجال
5/206 ش 6148 .
و همه ايشان انصار امير مؤمنان عليهالسلام بودند در جنگ صفّين و شجاعتها اظهار كردند .
1. ابن منظور در لسان العرب 8/70 ماده ( خزع ) مىگويد : خزع عن اصحابه يخزع خزعاً وتخزع :
تخلف عنهم فى مسيرهم . وسميت خزاعة بهذا الاسم لأنهم لمّا ساروا مع قومهم من مأرب فانتهوا الى
مكة تخزعوا عنهم ، فأقاموا وسار الآخرون إلى الشام . وقال ابن الكلبى : انّما سموا خزاعة لأنهم
انخزعوا من قومهم حين اقبلوا من مأرب فنزلوا ظهر مكة . وقيل : خزاعة حىّ من الأزد مشتق من ذلك
لتخلفهم عن قومهم ، وسموا بذلك لأن الأزد لما خرجت من مكة لتتفرق فى البلاد تخلف عنهم خزاعة
وأقامت بها .
2. نام اين تفسير « روض الجنات و روح الجنان » مىباشد و به تفسير ابوالفتوح رازى » نيز مشهور
است . بنگريد به : ذريعه 4/255 ذيل ش 1210 و11/274 ش 1694 .
3. وى نصير الدين عبداللّه بن حمزة بن حسن طوسى است . درباره وى و كتابش « ايجاز المطالب »
بنگريد به : خاتمة المستدرك 2/102 ، ذريعه 2/487 ش 1908 .
1. در چاپ سنگى : هادى .
2. بنگريد به : ذريعه 25/151 ش 10 .
و در اين زمان آن را درشت مىخوانند .
1. آنچه در اكثر منابع و مصادر ضبط شده است « دوريست » با ياء دو نقطه است ، حتى معجم البلدان
2/484 نيز آن را پس از واژه « دورقستان » ضبط نموده و واضح است كه اگر با باء تك نقطه باشد بايد
قبل از دورقستان ذكر مىشد . از ميان ضبط كنندگان اين لفظ فقط سيوطى آن را با باء موحده ضبط
كرده و در لب اللباب فى تحرير الانساب : 108 مىگويد : الدوربستى بالضم إلى دوربست قرية
بالرى .
2. بنگريد به : بحار الانوار 105/125 ـ 126 ، ذريعه 7/218 و9/898 و15/361 .
3. معجم البلدان 2/484 .
4. معجم البلدان : 2/484 .
اين مطلب خود شاهدى است بر علوّ رتبت و منزلت وى .
و حذيفه يكى از اركان اصحاب رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم است و در ليلة العقبه تعريف منافقين
كرد(4) و از دوستان اميرمؤمنان عليهالسلام بود ، و در مداين بعد از خلافت آن بزرگوار به چهل روز
در سال سى و شش وفات كرد .
1. در چاپ سنگى : يول .
2. مناقب ابن شهر آشوب 3/11 ، معجم رجال الحديث 5/281 ش 2758 ، الكنى والالقاب 2/234 .
3. در چاپ سنگى : نهج .
4. حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله درباره حذيفه فرمودند : « اعرفكم بالمنافقين حذيفة بن اليمان » . حسن بن
سليمان حلى در كتاب المحتضر : 55 پس از نقل اين خبر مىگويد : بسبب رؤيته اياهم ومعرفته بهم
ليلة العقبة . بنا بر اين مراد مؤلف از واژه « تعريف » در متن « شناختن منافقين » است نه معناى تعريف
اكنون بين فارسى زبانان رايج است به معناى مدح و ستايش . درباره جريان منافقين و حذيفه كه در
شب عقبه هدايت ناقه پيامبر صلىاللهعليهوآله به دست وى بوده مراجعه كنيد به : الدرجات الرفيعة : 284 ، الفوائد
الرجالية ، بحر العلوم 2/173 .
1. درباره وى بنگريد به : خلاصة الاقوال : 243 ـ 244 ش 32 ، نقد الرجال 4/242 ش 4822 ، جامع
الرواة 2/138 ـ 139 ، طرائف المقال 1/188 ش 1040 .
2. خلاصة الاقوال : 243 ش 32 .
3. رجال النجاشى : 375 ش 1023 به نقل از نقد الرجال 4/242 .
1. خلاصة الاقوال : 244 ش 32 .
و مرحوم مجلسى طاب ثراه نيز كلينى به تشديد ضبط نموده است .
و بعضى از علماء براى رفع شبهه از تخفيف لام و تشديد فرمودهاند : كلين بر وزن زبير .
و از اين وزن معلوم مىشود لام آن مخفف است .
1. الخلاصة : 18 ش 31 چاپ نجف اشرف ، به نقل از : الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 3/325 .
2. در چاپ سنگى : الكين .
3. نيز بنگريد به : الكلينى والكافى : 121 ، عوائد الايام : 297 چاپ ايران ، سال 1323 ، به نقل از
الفوائد الرجالية 3/325 .
4. در فوائد رجاليه بحر العلوم 3/325 اين مطلب به نقل از شهيد ثانى در اجازهاش به على بن خازن
حائرى ذكر شده است ، سپس در صفحه 326 مىگويد : اجازه ابن خازن كه در آن كلينى به تشديد لام
ضبط شده و به شهيد ثانى نسبت داده شده ، مربوط به شهيد اول محمد بن مكى عاملى است نه شهيد
ثانى ، و مرحوم مجلسى در كتاب الاجازات بحار ( ص 39) آن را نقل كرده است . تاريخ اين اجازه
چهارشنبه 12 رمضان 784 در دمشق مىباشد .
5. عوائد الايام ، محقق نراقى : 298 به نقل از قاموس .
6. الفوائد الرجالية 3/329 به نقل از تبصير المنتبه .
1. درباره اين نزاعها رجوع كنيد به : مقدمه كافى 1/11 با تعليقات على اكبر غفارى .
2. اين مثل را اربلى نيز در كشف الغمة 1/26 ذكر كرده است .
3. عوائد الايام : 298 .
يكى : احمد بن ابراهيم معروف به علان كلينى است .
و ديگرى : محمد بن ابراهيم مشهور به علان كلينى است .
و ديگرى : على بن محمد رازى معروف به علان كلينى است .
1. الفوائد الرجالية 3/79 و 82 به نقل از خلاصه .
2. الفوائد الرجالية 79 و82 به نقل از تعليقه شهيد ثانى .
3. مانند تفريشى صاحب نقد الرجال ، چنانچه بحر العلوم در الفوائد الرجالية 3/79 بدان تصريح كرده
است . نيز بنگريد به : نقد الرجال : 340 چاپ قديم .
4. اضافات از فوائد الرجالية بحر العلوم .
5. بدين مطالب در الفوائد الرجالية 3/83 تصريح شده است ، نيز بنگريد به : طرائف المقال 2/524 ـ
525 .
و خوب است در اين مقام حديثى كه مأخذ اين مطلب است و در افواه مشهور ذكر كنيم .
1. الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 3/330 به نقل از جامع الاصول ( مقدمه ) .
2. الفوائد الرجالية 3/127 به نقل از فاضل طيبى در شرح المشكاة .
3. در چاپ سنگى : ترمدى . البته صحيح در مقام ابوداود سجستانى است نه ترمذى ، چون اوّلاً كينه
ترمذى ابو عيسى است ، و ثانياً در سنن ترمذى اين روايت يافت نشده ، بلكه در سنن ابى داود
سجستانى ، كتاب الملاحم 2/424 ( چاپ مصر سال 1371 ) اين روايت نقل شده است ، چنانچه در
حاشيه الفوئد الرجالية ، بحر العلوم 3/123 بدان تصريح شده است .
اما از قاريان عبداللّه بن كثير مشهور و از تابعين و تابعين تابعين بسيار بودند اما در رأس
مائه ثانيه يعنى : اول سال دويست از اولوالامر مأمون بن الرشيد بود و از فقهاء : شافعى [ و [
حسن بن زياد لؤلؤى ـ از اصحاب ابو حنيفه ـ و اشهب بن عبدالعزيز ـ از اصحاب مالك ـ .
اما احمد در آن وقت مشهور نبود .
1. مقدمه جامع الاصول ، ابن اثير ، به نقل از الفوائد الرجالية 3/123 ـ 124 ، نيز منقول از سيوطى در
الجامع الصغير ، حرف همزه ، بيهقى در كتاب المعرفة ، حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين
4/522 ، مناوى در فيض القدير 2/281 ، عزيزى در السراج المنير 1/411 .
2. در چاپ سنگى : شراجيل ، متن موافق نقل فوائد رجالية بحر العلوم 3/126 .
و از اماميّه على بن موسى الرّضا عليهالسلام و از قاريان يعقوب خضرمى و از اهل حديث
يحيى بن معين و از زهّاد معروف كرخى بود .
اما در رأس مائه ثالثه يعنى : اول سال سيصد از اولوالامر مقتدر باللّه بود و از فقهاء ابو
العبّاس بن شريح از اصحاب شافعى ، و ابو جعفر احمد و ابو جعفر محمد بن يعقوب الرازى
از اماميه است ، و از متكلّمين ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى و از قاريان ابوبكر احمد
بن موسى بن مجاهد و از اهل حديث ابو عبدالرّحمن احمد بن شعيب نسائى و از زهّاد
ابوبكر شبلى است و اما در رأس مائه اربعه(1) يعنى در سال چهارصد از اولوالامر قادر باللّه
بود و از فقهاء احمد بن ابى طاهر اسفرائينى از اصحاب شافعى است ، و ابوبكر محمد بن
موسى خوارزمى است از اصحاب ابوحنيفه ، [ و ] ابو [ محمد [عبدالوهّاب بن على بن نصر
از اصحاب مالك است ، [ و ] ابو عبداللّه الحسين بن على بن حامد از اصحاب احمد است ،
و از اماميّة سيّد مرتضى موسوى برادر سيّد رضى شاعر است ، و از متكلمين قاضى ابوبكر
محمد بن طيب(2) باقلانى و استاد ابوبكر(3) محمد بن حسن بن فورك ، و از محدثين
ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه نيشابورى معروف به حاكم بن ربيع است ، و از قاريان
ابوالحسن على بن احمد حمّامى است و از زهّاد ابوبكر محمد بن على دينورى است .
1. كذا ، صحيح : رابعه .
2. در چاپ سنگى : طلب .
3. عبارت عربى چنين است : والاستاد ابوبكر . .
4. مرحوم بحر العلوم در فوائد الرجاليهاش 3/127 مىفرمايد : ثم ذكر المائة الخامسة ولم يذكر فيها
احداً من الامامية لعدم اطلاعه على من كان فيها منهم .
5. الفوائد الرجالية 3/330 .
6. در چاپ سنگى : المذهب .
1. علامه اديب ، سيد على ميبدى بن محمد على حسينى ، رسالهاى موجز و مفيد در شرح حديث رأس
مائه به عربى نگاشتهاند كه توسط نگارنده كثير الزلل اين سطور تصحيح شده ، و اميدوار است همراه
با مقالاتى ديگر به زيور طبع آراسته شود .
2. خاتمة المستدرك 1/39 و3/470 منسوب به امام عصر عجل اللّه فرجه الشريف .
3. كذا ، كتاب الذكرى از شهيد اول است ، و اين مطلب را شهيد اول در اوائل ذكرى : 6 فرموده است .
خوب است احوال او را مجملاً در عنوان على حده بنويسم .
از كسانى كه در رى مدفون شده است ابوالحسن على بن حمزه كسائى كوفى است .
و ابن خلكان نوشته است : چون با كساء مُحرِم شد او را كسائى ناميدند .
1. بحر العلوم در الفوائد الرجالية 3/156 مىگويد : اخذ القراءة عن حمزة بن حبيب الزيات و جاء اليه
وهو ملتف بكساء . فقال حمزة : من يقرأ ؟ فقيل : الكسائى . فبقى علماً له .
وقيل : بل احرم فى كساء فنسب اليه ، وقيل : غير ذلك .
گفتند : بگو : « اعييت » ، و اين لفظ متكلّم از باب افعال وضع و استعمالش براى خستگى
از راه رفتن است ، اما به تخفيف يعنى : عييت در مقامى است كه انسان چارهاش در امرى
منقطع شود و به تشديد هم نمىتوان خواند .
و در امثال العرب مىگويند : اَجَهَل بالشِعرِ مِنَ الكِسائى . معلوم است در شعر يدى
نداشت مع هذا از براى هارون الرشيد به جهت نداشتن زن و مركب سوارى و وجه نقد
اشعارى گفته است كه ابن خلكان نوشته است : پس از خواندن اين اشعار ده هزار درهم با
جاريه حسناء و مركبى براى وى فرستاد .
1. كذا ، احتمالاً حماد بن سلمه صحيح باشد ، حماد بن سلمه كسى است كه سبب شد سيبويه به نحو رو
آورد چون براى كتابت حديث نزد حماد آمده بود . و در عبارت « ليس أبا الدرداء » اعتراض كرد كه
صحيح آن « ليس ابو الدرداء » است . و آنگاه حماد فرياد كشيد كه : « محنت يا سيبويه ! انما هذا
استثناء » . سيبويه گفت : واللّه ! لأطلبن علماً لا يلحننى معه واحد . سپس ملازم خليل نحوى شد . اين
مطلب را ابن هشام در مغنى اللبيب 1/294 و ديگران نقل كردهاند .
پس تكريم از كسائى كرد .
1. در فوائد رجاليه 3/157 از قول رشيد نوشته كه گفت : دفنّا الفقه والعربية بالرى . سپس مىگويد :
وقيل : مات بطوس سنة اثنتين أو ثلاث و ثمانين ومائة . وقيل : سنة مائة وتسع وتسعين ، واللّه اعلم ،
نيز بنگريد به : تاريخ بغداد 11/410 ـ 411 .
2. تاريخ بغداد 11/411 .
3. در چاپ سنگى : فيروزى آبادى .
4. القاموس المحيط 1/76 ، معجم البلدان 1/162 با عنوان أرنبويه آن را از قراى رى دانسته ولى در
3/73 با عنوان رنبويه آن را قريهاى نزديك رى ذكر كرده است .
دانسته است وليكن محل آن را تعيين نكرده است .
و ديگر از حالت وى و ايّام وفاتش از كتب موجوده اطلاعى حاصل نگرديد .
1. كذا ، در بعضى از منابع : الخزاز ، مانند الكلينى والكافى : 147 ومعجم رجال الحديث 13/257 .
2. در چاپ سنگى : فات .
3. الفهرست ، شيخ طوسى : 165 ش 432 ، خلاصة الاقوال : 179 ش 24 ، طرائف المقال 1/245 ش
1547 .
گويا مرحوم جدّم رغبتى نداشت فرزندانش به تحصيل علوم مشغول شوند . از اين
جهت دو فرزند ديگرش به صنايع بديعه منحصر شدند ، و از علوم مرسومه بهرهاى نيافتند ،
اما مرحوم والد ـ طاب ثراه ـ نفرت و گريز از هر صنعت جز تحصيل علم داشت . در مدرسه
واقعه در ارك مشهوره به مدرسه مهد عليا خدمت مرحوم حاجى ملا تقى دامغانى ليلاً
و نهاراً همت گماشت و مقدمات نحو و صرف ، منطق و معانى بيان را به نحو اوفى آموخت .
1. در چاپ سنگى : برضاه .
با مرحوم رضوان مكان حاجى شريعتمدار استرآبادى انس و الفت مخصوصى داشت .
مراوده علماء و توجّه قلبى مردم آن مرحوم را به محله عربها كه قريب به ارك سلطانى است
كشانيد ، و مسجدى بنا شده امامت آن محل مفوض به ايشان گرديد .
و مدرس ايشان هم در مدرسه مشهوره به صدر متصل به مسجد شاه بود .
و جز اين مستمند سه فرزند ارجمند از ذكور بقيّت نهاد .
1. حبيب آبادى در مكارم الآثار 6/2207 مىگويد : روز وفات او يك شنبه سلخ ذى القعده منافات
دارد با اين كه ما آنفاً نوشتيم : آدينه بيستم ماه رمضان بوده ، چه رمضان و شوال هر دو را تمام يا ناقص
و چه يكى را تمام و يكى را ناقص بگيريم ، و غره ذى الحجه آن سال نيز جمعه بوده ، و آن با بيستم ماه
رمضان آدينه بودن منقول از تقويم آن سال است گرچه خود آنرا نديدهايم ، لكن درست مىشود كه
ماه رمضان و شوال تمام و ذى القعده غرهاش پنج شنبه و ناقص و غره ذى الحجه جمعه باشد .
و سلخ ذى القعده يك شنبه بودن راخود در جنة النعيم چنان كه نوشتيم ديدهايم و فعلاً نيز حاضر
و در نظر است ، و بهر حال اين تطبيق روز هفته و ماه اشتباه است .
2. مخفى نماند حالت مرحوم والد مؤلّف و جامع اين اوراق در احوال علماء معاصرين بايد خوانده
شود . ( حاشيه مؤلف رحمه اللّه ) .
بنگريد به : مكارم الآثار 6/2206 ـ 2207 ، بيشتر مطالب را از جنة النعيم گرفته است .
1. « اين » در چاپ سنگى تكرار شده است .
2. در چاپ سنگى : لطلعه . واژه فوق را با توجه به معنا ، و نيز فهرست مندرج در ابتداى كتاب ، ثبت
كرديم .
اول : پيشداديان .
دوم : كيان .
سوم : ملوك الطوايف .
چهارم : ساسانيان كه اكاسرهاند .
1. درباره كيومرث اختلافاتى وجود دارد ، در بحار الانوار 57/266 آمده كه : مجوس در مورد اولين
مخلوق اعتقادى به آدم و نوح و سام و حام و يافث ندارند ، بلكه اولين مخلوق را كيومرث مىدانند
و لقب او كوهشاه بوده يعنى مالك كوه ، و خود كيومرث نيز در كوه زندگى مىكرده ، برخى نيز كيومرث
را گِلشاه مىنامند يعنى پادشاه گِل و خاك ، چون در آن هنگام بشرى نبوده تا كيومرث مالك آنها
باشد . و بنا بر تفسير بعضى كيومرث يعنى « حى ناطق ميت » . . الى آخره ، فراجع .
نيز : بحار الانوار 57/267 .
و بعضى مورخين نوشتهاند كه : كيومرث پسر سام بن نوح عليهالسلام بود . پس شخص شريف
سام متصدى اصلاح اين حدود گرديد ، و سام هم از اين دو تن ممتاز بوده است ؛ از آنكه
مخلع به خلعت نبوت و مشرف به تشريف رسالت گرديد .
1. در چاپ سنگى : حين .
2. نمازى در مستدرك سفينة البحار 5/188 ـ 189 به نقل از ناسخ التواريخ مىنويسد : 2245 سال پس
از هبوط آدم عليهالسلام نوح زمين را بين فرزندانش تقسيم كرد و در 2319 سال پس از هبوط كيومرث بن
سالم بن نوح بر اريكه سلطنت در ايران نشست به سن هزار سالگى و سى سال حكومت كرد .
و بحمد اللّه تعالى آثار و ثمرات حاليّه اين زمان خجسته اوان از همان تربيتهاى حسنه
است كه فرمودند و اكنون نتيجه داده است .
1. دكتر مهدى محقق در « مراكز علمى رى » كه پيش از اين نيز از آن ياد كرديم ( دومين بيست گفتار :
227 ـ 228 ) مىگويد :
از ميان متكلّمان شيعه اماميّه كه از رى برخاستهاند مىتوان ابوجعفر ابن قبه رازى را نام برد كه
كتاب « الانصاف فى الإمامة » و « المستثبت فى الامامة » را در دفاع از مسأله امامت نوشته است .
از محدثان شيعه اماميّه محمّد بن يعقوب كلينى رازى صاحب كتاب « الكافى » و محمّد بن على
بن بابويه ملقّب به صدوق صاحب كتاب « من لا يحضره الفقيه » هستند . اين دو كتاب به ضميمه دو
كتاب « تهذيب » و « استبصار » شيخ طوسى چهار كتاب مهم مذهب شيعه را تشكيل مىدهد .
از مناظران و جدليّون شيعه اماميّه عبدالجليل قزوينى رازى كه كتاب « النقض » را تأليف كرد
و در آن به ردّ كتاب « بعض فضائح الرّوافض » پرداخت .
از متكلّمان معتزلى اهل سنّت و جماعت قاضى عبدالجبّار رازى است كه كتاب « المغنى » او در
بيست مجلّد دائرة المعارفى از كلام اسلامى به شمار مىرود .
از متكلّمان اشعرى اهل سنّت و جماعت فخر الدّين رازى معروف به امام فخر كه « كتاب
الأربعين » را در كلام و « المباحث المشرقيّه » را در فلسفه نوشته و نيز تفسيرى بر قرآن كريم نگاشته
كه به تفسير كبير معروف است .
از متكلّمان اسماعيلى ابوحاتم رازى صاحب كتابهاى « الإصلاح » و « الزّينه » و « أعلام النبوّة »
است كه كتاب اخير ردّ بر عقايد جهانشناسى و دينى همشهرى او محمّد بن زكرياى رازى است .
از فيلسوفان علم اخلاق ابن مسكويه رازى كه « تهذيب الاخلاق » را نوشته و خواجه نصير الدّين
طوسى آن را به فارسى برگردانده و به نام « اخلاق ناصرى » ناميده است .
از متصوّفان نجم الدّين رازى كه كتابهاى « مرصاد العباد » و « مرموزات اسدى در مزمورات
داودى » را با زبان شيواى فارسى نگاشته است .
از شاعران پارسىگوى بندار رازى و غضائرى رازى و قوامى رازى را مىتوان نام برد .
از پزشكان ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى كه واقعاً مايه افتخار ايرانى است ، او نه تنها پزشك
بلكه فيلسوف و رياضىدان بود و آثار فراوانى از خود بجا گذاشت كه تعداد آنها به نقل بيرونى 184
و به نقل ابن ابى اصيبعة 235 است .
علماء و فقهاء ظاهر شدهاند ، و چگونه از ايشان خيرات و طاعات هويدا گرديد ، و اين دين
به چه قسم از ايشان ماند .
و گويا بعد از دو بلد اين قدر فقهاء و روات اخبار و احاديثى كه از شهر رى برخاستند از
شهرى برنخاسته باشند و بر اين شرف و فضل ما را فخر و مباهات بر تمام ايران لازم است ،
از آنكه سلمان فارسى عليهالسلام به روايت مشهور از ابناء فارس و وى يك تن است اين گونه فخر
و مباهات اهالى آن حدود مىنمايند ، اگر چه تفاخر ايشان نيز از دوستان و شيعيان
پس بدان كه از اصحاب حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآلهوسلم كسى كه رازى باشد در كتب
« رجال » نديدهام ، و زمان حضرت ختمى مآب هم اين بلاد مفتوح نشده بودند ، و مذهب
اهل اين حدود و بلاد ديگر معلوم است به چه نحو بوده است ، در زمان عمر بن الخطاب
شهر رى مفتوح شد و اهلش به مرور ايّام و اعوام به دايره اسلام داخل شدند تا آنكه كما
ينبغى اهل شهر رى و قراى آن به مذهب تشيع وارد گرديده و كاملاً خداخواه شدند .
و كسانى كه مراد داعى است و از شهر رى امتياز يافتند در زمان صادقين عليهماالسلام است الى
زماننا هذا .
1. جناب آقاى محمد حاجى تقى در مقالهاى كه تحت عنوان « محدثان و علماى امامى رى تا پايان
قرن چهارم » نگاشته و در مجله علوم حديث ( ش 12 صفحات 126 ـ 151 ) بچاپ رسيده تعداد 88
نفر از محدثان شيعه و علماى اماميه را با ذكر مصادر آن برشمرده است . نتيجهگيرى كه وى در نهايت
سعى مشكور خويش عنوان نموده قابل تقدير و پيگيرى وسيعترى است .
حاجى تقى مىگويد : به نظر مىرسد فضاى مناسبى كه در فاصله زمانى براندازى امويان و روى
كار آمدن عباسيان ، قيام زيد بن على عليهالسلام و در پى آن ، قيام فرزندش يحيى در خراسان و حمايت
گسترده ايرانيان از آنها ( از جمله شركت مردمانى از رى در قيام زيد ) ، تبليغات وسيع داعيان عباسى
در فراخوانى به پيروى از آل محمّد صلىاللهعليهوآله و نهايتاً قيامهاى شيعى ، همچون قيام عبداللّه بن معاويه ،
زمينه بسيار مساعدى را براى گسترش تشيّع در ايران فراهم آورد . رى نيز از اين قاعده مستثنا نبود
و ارتباط و پيوند اهالى رى با ائمه اماميه عليهمالسلام كه در زمان امام باقر عليهالسلام با وجود يك صحابى رازى
ايجاد گرديده بود ، در سطح وسيعترى ادامه يافت و در زمان امام صادق عليهالسلام تعداد صحابيان رازى به
ده تن رسيد كه نشان از نفوذ تشيّع در اين شهر و پيدايش زمينه نشر افكار اماميه دارد .
گزارشى از وجود حاكمى شيعى مذهب در رى در عصر امام كاظم عليهالسلام كه شيعيان آن حضرت را
تحت حمايت خود داشته است ، در كتاب « قضاء حقوق المؤمنين » ، تأليف قرن ششم هجرى وجود
دارد . هر چند در اين كتاب ، نام اين حاكم ذكر نگرديده ؛ ولى در صورت صحت خبر ، وجود چنين
شخصى در رأس حكومت شهر رى ، مىتوانسته به پيشرفت فزاينده تشيّع در اين شهر ، بسيار كمك
كند و موقعيّت مطلوبى را براى شيعيان فراهم آورد .
مجموعاً پنج نفر از صحابيان امام كاظم عليهالسلام ، رازى هستند كه با توجّه به محدوديتها و فضاى
بسته سياسى زمان و نوپايى نهال تشيّع در رى ، منطقى به نظر مىرسد . با ورود امام رضا عليهالسلام به ايران
و تصدّى ولايت عهدى مأمون و حمايت آشكار مأمون از عقايد معتزلى و شيعى ، تشيّع در تمامى
مناطق ايران رشد وگسترش يافت . وجود يازده صحابى رازى در جمع اصحاب امام رضا عليهالسلام ،
زمينه مساعدى را براى نشر احاديث آن امام در رى فراهم ساخت و ارتباط اين شهر را با ائمه عليهمالسلام ،
به اوج خود رسانيد .
در ميان اصحاب جواد الائمه عليهالسلام به نُه صحابى رازى برمىخوريم ، پيوستگى ارتباطات اهل
رى با ائمه عليهمالسلام در زمان امام هادى عليهالسلام به عمق يافتن اعتقادات شيعيان رى و استوارى تشيّع اماميّه
در اين شهر انجاميد . از بين صحابيان امام هادى عليهالسلام ، ده نفر رازى هستند كه با احتساب عبدالعظيم
حسنى ( كه پناهنده شدن وى به اين شهر ، خود نشان از وجود يارانى وفادار به او و همچنين پايگاه
قابل اعتماد شيعيان در اين شهر دارد ) به يازده نفر مىرسد . وجود يكى از نوّاب و وكلاى مورد وثوق
امام هادى عليهالسلام در رى ، خود دليلى بر اين مدّعاست .
در زمان امام عسكرى عليهالسلام كه به واسطه گسترش تشيّع در جهان اسلام ، امام شديداً تحت نظر
بودند ( و حتى معتمد عبّاسى سعى داشت با كشتن فرزندى كه قرار بود براى امام به دنيا بيايد ، ريشه
امامت را خشك كند ) تعداد صحابيان رازى امام به شش نفر مىرسد . در زمان غيبت صغراى امام
زمان (عج) نيز دو تن كه يكى از نوّاب و وكلاى امام زمان است ( با نام محمد بن جعفر اسدى )
و ديگرى از مكاتبه كنندگان با امام ( با نام مخلّد بن موسى رازى ) ارتباط مستقيمى با ناحيه مقدّسه
داشتهاند .
در مجموع ، شهر رى با احتساب 44 صحابى ، بعد از شهر قم با حدود 140 صحابى ، بالاترين
ارتباط و پيوند را با ائمه اماميه عليهمالسلام در سرزمينهاى شرقى خلافت داراست . شايد بتوان گفت كه :
علّت اصلى نسبتهاى ناصبىگرى و افراطىگرى كه به مردمان رى در قرون مورد بحث داده مىشود ،
نزديكى اين شهر به قم ( پايگاه تشيّع ) بوده است ؛ چرا كه در كنار مركز جهان تشيّع در قرن سوم ،
وجود شهرى كه مردم آن غالباً سنّى مذهب بودهاند ، بيشتر نمود داشته تا شهرهاى بزرگ ديگر كه از
مركز تشيع ، دور بودهاند .
اما از لحاظ روند تكوين و گسترش تشيّع اماميه در شهر رى ، با تكيه بر شمار محدّثان در قرون
يك ، دو ، سه و چهار ، بايد گفت : در قرن اوّل هجرى ، هيچ نشانى از تشيّع در رى وجود ندارد ؛ امّا از
مجموع 88 نفر محدّثان و صحابيان اهل رى ، سى نفر ( 09/34 درصد ) متعلّق به قرن دوم هجرى ،
31 نفر ( 22/35 درصد ) متعلّق به قرن سوم هجرى و 25 نفر ( 40/28 درصد ) متعلّق به قرن چهارم
هجرى هستند .
وى سپس در پانوشت مىافزايد : متأسفانه تاريخهاى محلّى رى كه مهمترين منبع اطلاعاتى در
مورد بافت علمى شهر و نام و نشان علماى آن است ، از بين رفتهاند . « كتاب رى » شيخ منتجب
الدين ، دانشمند قرن ششم ، كلاً از بين رفته و فقط قسمتهاى كوتاهى از آن در « طبقات الشافعيه »
سُبْكى و « لسان الميزان » ابن حجر آمده است ( ر . ك : مقالات تاريخى ، رسول جعفريان ، دفتر دوم ) .
لذا شايد يكى از دلايل افت نسبى علماى قرن چهارم نسبت به قرن دوم و سوم در رى ، نابودى منابع
اطّلاعاتى باشد و شايد در قرن دوم و سوم ، به دليل پيوند علما با ائمه عليهمالسلام در كتب رجالى و غير آن ،
نام ايشان بيشتر مضبوط مانده است .
اوّل : ابوسعيد سهل بن زياد رازى است ، و از اصحاب حضرت هادى عليهالسلام . شيخ طوسى
فرموده : انه ثقة(1) .
وكنيه ديگرش ابوالخير است .
و وى غير از احمد بن اسحاق قمى است ، و وى از اهل آبه بود و در قم ساكن گرديده .
احمد رازى همان است كه امام عليهالسلام جامهاى(8) به وى داد و در حلوان(9) مدفون شد ، زمانى
1. رجال الشيخ الطوسى : 375 ش 1 ، نيز بنگريد به : 387 ش 4 و 399 ش 2، نقد الرجال 2/383 ـ
384 .
2. در چاپ سنگى : القم .
3. رجال النجاشى : 185 ش 490 ( ص 140 از چاپ ديگر ) ، خلاصة الاقوال : 356 ـ 357 ش 2 .
عبارت اخير از نجاشى است نه شيخ طوسى .
4. رجال الشيخ الطوسى : 376 ش 5566 ( رقم 5 ) .
5. رجال الشيخ الطوسى : 377 ش 5574 ( رقم 13 ) . در واقع اين مورد بر حسب ترقيم مؤلف مناسب
بود سوم قرار گيرد ، چون ظاهر كلام شيخ طوسى كه به فاصله هشت عنوان پس از عبداللّه بن محمد
بن حماد رازى ، عنوانى مستقل « عبداللّه بن محمد رازى » را آورده تعدّد آن است .
6. لفظ اسحاق در متن تكرار شده است .
7. شرح اصول كافى 6/226 ، طرائف المقال 1/275 ش 1844 ، و نيز حاشيه التحرير الطاوسى : 52
ش 31 .
8. عبارت در چاپ سنگى چنين آمده : . . گرديده همان است احمد رازى كه امام عليهالسلام رازى جامهاى .
9. الحلوان : بلد مشهور من سواد العراق ، وهى آخر مدن العراق ، وبينها وبين بغداد خمس مراحل .
بنگريد به : شرح اصول كافى 8/41 به نقل از مصباح .
كه از خدمت ابى محمد عليهالسلام مراجعت مىكرد .
چهارم : اعين ابامعاذ رازى است و از اصحاب حضرت باقر عليهالسلام .
پنجم : بكر بن صالح رازى است ، از حضرت كاظم عليهالسلام روايت مىنمود .
ششم : على خزار رازى ، متكلم جليل فقيه كه در رى وفات كرد .
هفتم : عيسى بن ماهان ابو جعفر رازى است ، و از اصحاب صادق عليهالسلام .
هشتم : محمد بن ابى زيد رازى است ، از اصحاب حضرت جواد عليهالسلام است .
دهم : ابوعبداللّه محمد بن حسان رازى است ، و از اصحاب حضرت هادى عليهالسلام است ،
و معروف به زينبى .
1. اختيار معرفة الرجال : 344 ، نقل از تهذيب المقال 3/444 ـ 445 .
2. در چاپ سنگى : ارجاث !
3. معجم رجال الحديث 4/252 .
4. در بعضى از نقلها : بكران .
5. رجال النجاشى : 394 ش 1052 ، نقد الرجال 4/153 .
يازدهم : ابوالعباس محمد بن خالد رازى نيز از اصحاب حضرت هادى عليهالسلام است .
سيزدهم : محمّد بن عبدالحميد قِبه رازى است ، متكلّم جليل القدر بوده است .
چهاردهم : محمد بن يحيى رازى است .
پانزدهم : نعمان رازى است كه از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام است .
نوزدهم : منصور بن عباس ابوالحسن رازى است ، و در بغداد وفات كرد .
بيستم : هشام بن مثنى رازى است ، و از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام است .
1. در چاپ سنگى لفظ « بن » را اضافه دارد .
2. علامه حلى در خلاصة الاقوال : 404 ش 59 مىگويد : ضعّفه القميون واستثنوا من كتاب نوادر
الحكمة ما رواه ، وفى مذهبه ارتفاع ، و در صفحه 424 تصريح مىكند كه ضعيف است . همچنين در
رجال ابن داود : 269 ش 423 ، و 313 ش 19 ، نقد الرجال 4/113 . عباراتى را كه مؤلف در حق
جامورانى ذكر كرده يافت نشد .
3. رجال ابن داود : 167 ش 1335 ، جامع الرواة 2/86 ، طرائف المقال 1/213 ، الكلينى و الكافى :
148 .
بيست و سوّم : محمد بن يعقوب كلينى رازى است .
بيست و چهارم : علان ، خالوى محمد بن يعقوب رازى است .
بيست و پنجم : محمد بن ابراهيم بن ابان كلينى است .
بيست و ششم : على بن محمد كلينى رازى است .
بيست و هشتم : ابان كلينى رازى است .
سىام : سيد امير غياث الدين محمد بن سيّد يوسف رازى است .
سى و يكم : يحيى بن معاذ واعظ رازى است .
سى و دوم : شيخ ابوالفتوح رازى است .
سى و سوّم : شيخ عبدالجليل رازى است .
سى و چهارم : مرحوم سيّد مرتضى رازى است .
1. كذا ، و در ديگر منابع : دوريستى .
و از فقهاء عامه شيخ ابوالقاسم سليم بن ايوب بن سليم فقيه شافعى رازى است .
و از وزراء و امراء سعد الملك رازى است .
1. در چاپ سنگى : الطب .
2. در چاپ سنگى : راضى .
و از شعراء مشهور اين بلد امير قوامى رازى است .
مرحوم عالم بارع و فاضل جامع ، المحدث المتكلّم ، الفقيه الورع الثقة ، الناقد البصير ،
والمحقق النحرير ، امام العلماء المتقدمين ، الشيخ سديد الدين محمود بن على بن الحسن
الحمصى الرازى طاب ثراه .
1. كذا .
و عاقبت به شهر همدان آمد ، طُلاّب از اطراف قصد خدمتش كردند از براى استفاده .
پس حاجب جمال الدين مدرسه معروفه به جماليّه را بنا كرد به جهت او در سال ششصد
در ماه جمادى الآخره .
مرحوم السيّد الايّد ، الاصيل النبيل ، قدوة خيل اهل العلم ، السيّد مرتضى بن الداعى بن
قاسم الحسنى رازى است .
1. السرائر 2/190 ، درباره حديث همچنين رجوع كنيد به : كافى 7/33 ـ 34 ح 27 ، من لا يحضره
الفقيه 4/245 ح 5581 .
2. در چاپ سنگى : بهجةُ .
3. در ذريعه 3/318 ـ 319 ش 1177 مىگويد : تبصرة العوام و معرفة مقالات الانام ، فارسى فى بيان
الملل والنحل و تفصيل المذاهب التى اعتنقتها طوائف الانام من الفلاسفة وأصحاب الطبايع والمنجمين
والمجوس والصائبين والخوارج والمعتزلة وفرق الشيعة والصوفية ومقالات العامة وعقايد الامامية
وحكايات اهل الجبر والعدل وبعض شنايع بنى أمية وغير ذلك ، كله فى ستة وعشرين باباً . ذكر فى اوله
فهرسها للسيد صفى الدين ابى تراب المرتضى بن الداعى بن القاسم الحسينى الرازى الملقب بعلم
الهدى كما فى خطبة الكتاب وبقية نسبه مذكور فى أواسطه كما حكى عن الرياض ، وهو أخ السيد
المجتبى بن الداعى ، وهذان الاخوان كلاهما من مشايخ الشيخ منتجب الدين الذى ولد سنة 504
وتوفى بعد سنة 585 .
1. كذا ، ظاهراً : در جوابِ سؤالِ سائل .
2. صاحب ذريعه 3/318 پس از اينكه معاصرت و مشاجرت غزالى و سيّد مرتضى را نقل مىكند
و تذكر به ولادت غزالى در سال 450 و وفاتش در سال 505 مىدهد مىگويد : فانه جرت العادة ببقاء
احد المتعاصرين بعد الآخر بعدة سنوات الى عشرين أو اكثر ، فبقى السيد المعاصر للغزالى بعده الى
حدود سنة 525 ، وشاهده الشيخ منتجب الدين وقرأ عليه وأجيز منه فى الرواية ، والف التبصرة بعد
سنة 469 . . بل الّفه بعد موت الغزالى ولذا ينقل فيه عن كتبه . . الى آخره .
پس در ابتداء جوانى به اعتاب ائمه اطياب عليهمالسلام توجّه كرد و در خدمت افاضل علماء
نجف و كربلاء افكار دقيقه و انظار عميقه خود را جلوه داده به وضع خوشى مجسّم و منظّم
فرمود و دلهاى طلاّب آن حدود را ربود . پس شيوخ و اكابر فضلاء در مراتب عقل و نقل
توجّه مفرطى نمودند و در محضر شريف و مدرس منيف ايشان پس از مراجعت از عتبات
به بلده اصفهان نزديك به سى صد نفر از علماء و اعيان حاضر مىشدند و مصنّفات رشيقه
و مؤلّفات انيقه از آن مرحوم معلوم است ، سيما كتابى كه شرح بر « معالم الدين » كه موسوم
به « هداية المسترشدين »(3) است در علم اصول از شصت هزار بيت بر حسب تخمين علاوه
است و كتب ديگر از فنون علم نيز از ايشان معيّن است(4) .
1. در چاپ سنگى : مروج .
2. روضات الجنات 2/123 ـ 128 ش 148 .
3. درباره اين كتاب بنگريد به : ذريعه 25/195 ش 228 ، ايضاح المكنون 2/723 .
4. از مؤلفات و مصنفات مهم ايشان « تبصرة الفقهاء » است در فقه استدلالى كه در نوع خود كم نظير
است ، گرچه مؤلف فقط موفق به نگارش كتاب الطهارة ومقدارى از كتاب الصلاة شدند ولى نشر آن
نمايانگر فقه ارزشمند شيعه است . حفيد ايشان ، صديق معظم ، جناب حجة الاسلام والمسلمين شيخ
هادى نجفى اصفهانى همت گماشته و در صدد نشر آثار ايشان برآمدهاند كه اميدواريم خداوند ايشان
را بدين مهم موفق بدارد ، آمين .
4. در چاپ سنگى : تفقد .
5. قبل از اين بيت ، در روضات دو بيت ديگر اضافه دارد :
6. در روضات : جنت .
1. در چاپ سنگى : فى .
2. در روضات : السرمدى .
3. روضات الجنات 2/125 ـ 126 ، تعداد ابيات را مؤلف در نه بيت خلاصه كرده ، ولى در روضات
بيست بيت مذكور است ، فراجع .
4. كتاب فصول در التراث العربى 4/184 چنين معرفى شده است : الفصول الغروية فى الاصول الفقهية ،
تأليف الشيخ محمد حسين بن محمد رحيم الاصفهانى ( 1255 ) كتاب معروف فى الأصول يهتمّ بآراء
الميرزا ابوالقاسم الجيلانى القمى ( 1231 ) فى كتابه « القوانين المحكمة » ويناقشها ، وهو فى مقدمة
ومقالات وخاتمة . تمّ يوم الجمعة 19 ذى الحجة سنة 1232 بالنجف الاشرف .
و جناب شيخ العلماء واسوة الاتقياء ، الفقيه الاوحد ، والعلاّمة المعتمد ، فخر المجتهدين
و ذخر المحققين ، مولانا العابد الزاهد المعاصر ، الحاج شيخ محمد باقر ـ متّع اللّه المسلمين
بطول بقائه ـ كه تدريس فقه و اصول و اقامه جماعت و رياست كليّه بلده اصفهان در اين
اوان راجع به شخص شريف ايشان است خلف نبيل و فرزند جليل مرحوم شيخ محمد تقى
رازى است(2) .
و اكنون اولاد و احفاد كرام ايشان از علماء اعلام و مشايخ عظامند .
1. درباره سال وفات شيخ محمد حسين اصفهانى اختلافاتى وجود دارد . شيخ آقا بزرگ تهرانى در
الكرام البررة 1/390 سال وفات وى را 1254 نقل كرده و سپس از مرحوم كجورى در جنة النعيم
(همين موضع ) سال 1261 ، و از روضات الجنات نيز حدود سال 1261 را ذكر كرده است ، ولى
علامه والد حفظه اللّه ذيل معرفى نسخهاى از فصول كه به خط شاگرد مؤلف بوده و در كتابخانه
مرعشى به شماره 3424 محفوظ است چنين نگاشتهاند : تاريخ درگذشت مؤلف را 1250 يا 54 يا
61 نوشتهاند ، ولى در پايان نسخه حاضر كه به خط مير سيد عبدالوهاب (بن ابوالقاسم رضوى)
همدانى شاگرد مؤلف است چنين آمده : تاريخ وفات مرحمتمآب شيخ محمد حسين مصنف هذا
الكتاب يوم دوشنبه دهم شهر جمادى الاولى سنه 1255 .
بنگريد به : فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مرعشى 9/210 .
2. بنگريد به : روضات الجنات 2/127 ضمن ترجمه شيخ محمد تقى رازى .
1. درباره آن بنگريد به : ذريعه 18/45 ش 609 ، روضات الجنات 2/202 .
2. « العقايد الجعفرية » در واقع فن اوّل از كتاب « كشف الغطاء » شيخ جعفر مىباشد . سيد حسن صدر بر
آن شرحى نگاشته با عنوان « الدر الموسوية فى شرح العقايد الجعفرية » . بنگريد به : ذريعه 15/282
ش 1843 و8/138 ش 521 .
3. نام كامل آن در ذريعه 7/37 ـ 38 ش 190 چنين آمده : الحق المبين فى تصويب المجتهدين وتخطئة
جهّال الاخباريين . ميرزا محمد اخبارى در ردّ وى كتاب « الصيحة بالحق على من الحد وتزندق » را
نگاشت .
4. روضات الجنات 2/202 .
5. روضات الجنات 2/201 .
6. صاحب روضات 2/201 وفات وى را در حدود سال 1242 ـ 1243 ذكر كرده است .
7. روضات الجنات 2/201 .
8. كذا ، ظاهراً « حسن » صحيح باشد . خوانسارى در روضات 2/201 سه فرزند شيخ جعفر را نام
برده ، و از شيخ حسن با تجليل فراوان ياد مىكند ـ گرچه از دو برادرش كوچكتر بوده ـ و سپس در
صفحه 306 ـ 307 ترجمه مستقلى از وى ذكر كرده و مىگويد : منتهياً اليه امر الفقاهة فى الدين
ورياسة سلسلة العلماء والمجتهدين .
و مراقد شريفه اين خانواده جليله در نجف اشرف است در جوار آن مرحوم . و وفات
مرحوم شيخ جعفر در اواخر رجب المرجب بعد از يك هزار و دويست و بيست و هفت از
هجرت است ، اعلى اللّه مقامه و اجزل برّه و انعامه .
1. نام اين شرح « شق الاكمام فى شرح قواعد الاحكام » يا « كاشف النقاب من وجوه الصعاب »
مىباشد . مرحوم علامه سيد عبدالعزيز طباطبائى قدسسره در مكتبة العلامة الحلى : 159 پس از معرفى
كتاب و مؤلف ، سه نسخه از آن را در كتابخانه مدرسه مروى تهران كه در عصر مؤلف نگاشته شده
معرفى كردهاند .
و مسجد چهل ستون مسجد جامع طهران از بناهاى باقيه آن مرحوم جليل الشأن است .
و داعى كراراً به مزار ايشان فاتحه خواندهام . بلى :
1. در مكتبة العلامة الحلى : 159 سال وفات وى 1263 درج شده است، نام پدر ميرزا مسيح ، محمد
سعيد بوده است .
2. بدين شعر ابو نواس در فيض القدير 2/109 نيز استشهاد شده است .
3. ظاهراً مراد شيخ محمد حسن نجفى ابن شيخ باقر و صاحب جواهر الكلام است . شرح حال وى را در
روضات الجنات 2/304 ـ 306 ش 206 بخوانيد .
1. در چاپ سنگى : لكمالات .
2. در چاپ سنگى : لفنون .
3. كذا .
4. بنگريد به : طرائف المقال 1/43 .
مرحوم مغفور اجلّ ، المطاع فى كلّ الدول ، مروّج الاحكام ، و شيخ فقهاء الاسلام ، عماد
الملة والدّين ، فخر العلماء والمجتهدين ، الذى قيل فى حقّه :
1. در اصل شعر : لك .
2. بيت را مجلسى در بحار الانوار 102/6 نقل كرده ، بيت پيشين آن چنين است :
3. بنگريد به : طرائف المقال 1/49 .
4. در چاپ سنگى : محازات .
و اولاد امجاد آن مرحوم غير از دو دختر از ذكور پنج تند : دو تن بالغ و مراهقند و بر
مقدمات علميّه از نحو و صرف و ادب شايق ، و سه تن از ايشان بر حسب استعداد فطرى
و ذكاوت جبلى نشانههاى پدرند و هر يك به سليقهاى در طريقهاى از علم و فضل و هنر
اجلاء شيوخند و اخلاء نفوس .
مرحوم عالى المكان ، العدل النحرير ، الفقيه المتفّقه ، والحكيم المتألّه ، جامع المعقول
والمنقول ، ومدرّس غوامض الفروع والاصول ، مرشد علماء الكاملين ، وقدوة الفقهاء
والمجتهدين ، الفايق على الحاضر والبادى ، الحاج ملاّ هادى الطّهرانى الرازى نوّر اللّه مرقده
و عطّر اللّه مضجعه .
1. سيد حسن صدر در تكملة امل الآمل : 270 ـ 271 حكايت جالبى از شيخ محمد حسن نجفى
صاحب جواهر الكلام نقل كرده كه صاحب جواهر مىفرمايد : من در عمرم شهادت به اجتهاد كسى
ندادهام مگر چهار نفر : شيخ عبداللّه بن نعمه عاملى ، شيخ عبدالحسين طهرانى ، شيخ عبدالرحيم
( بروجردى ؟ ) و حاج مولى على كنى .
2. در چاپ سنگى : مرتبه .
3. اين ابيات را سيوطى در رثاء ابوالعباس احمد بن محمد شمنى حنفى ( 872 ) ذكر كرده ، ابيات انشاء
سيوطى يا انشاد وى است . بنگريد به : معجم المطبوعات العربية 1/1142 ( فقط بيت اول ) .
الحق آن مرحوم محترم در مدّت عمر جز تدريس علوم آل رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم و ترويج معالم
و شرايع دين همّتى نداشت ، و مجمع درس مفيدى كه هر طالب علمى در اين شهر مستفيد
مىشد . حضور فيض منظور ايشان بود و نحارير علماء و مشاهير فضلاء با كمال رغبت در
خدمتش انجمنى داشتند . خاقانى خوش فرمود :
لا رآدّ لقضائه ولا مانع لحكمه ، يفعل اللّه ما يشاء ويحكم ما يريد .
1. كذا ، شايد « المحقق » صحيح باشد ، گرچه « المحدق » نيز خالى از وجه نيست ليكن مصطلح در كتب
تراجم و رجال نيست .
1. در چاپ سنگى : اساتيد .
مرحوم مبرور ، قدوة اهل التحقيق ، و زبدة علماء التدقيق ، زين الفضلاء العظام ، و على
الانام(1) هادى المسترشدين ، ونور المجاهدين ، العارف الاوّاه الاوحد ، الحاج شيخ محمّد
الطهرانى الرازى ، افاض اللّه عليه من جوده .
پس از فراغت از تتميم مقصود مجبوراً مبعوث بر وطن مألوف گرديد . بعد از ورود به
طهران به قدر امكان اهل اين بلد مقدمش را مبارك دانستند و در مسجد جامع به نحوى
1. كذا .
و عمر شريف ايشان از پنجاه گذشت و به شصت نرسيد .
1. در امل الآمل : وجدّ بقلب السود .
2. در چاپ سنگى : داعك وقعة .
3. اين اشعار را صاحب امل الآمل در رثاى شيخ محمد بن على بن احمد حرفوشى حريرى عاملى
سروده است . بنگريد به : امل الآمل 1/163 ش 167 ، الغدير 11/288 .
1. در چاپ سنگى : المذهب .
2. شعر معروف سيد اسماعيل بن محمد حميرى كه قبلاً نيز گذشت ، و منابعى ذكر شد .
داعى حق را لبيك گويان به اعلى ذروه جنان خراميد .
بعد از اقامه تعزيه در همان مسجد به عتبات عاليات آن مرحوم را نقل نمودند .
1. در چاپ سنگى : عنرى . صحيح همان است كه در متنى ثبت شد به جهت نسبت به عين التمر كه
ناحيهاى در حجاز و محل تولد وى بوده است . بنگريد به : الكنى والالقاب 1/121 .
2. در بسيارى از نقلها : هنّ آفات ، بجاى هازئات .
3. اشعار ابوالعتاهيه را چون امام رضا عليهالسلام بدان انشاد فرموده است ، برخى از اشعار خود امام عليهالسلام
دانستهاند ، مانند ابن كثير در البداية والنهاية 10/273 ، برخى نيز بدون نام قائل آن را به انشاد امام
رضا عليهالسلام ذكر كردهاند نه انشاء مانند : عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/190 ح 7 و البته در خود روايت
تصريح به قائل آن ، ابو العتاهيه ، شده است ، نيز : بحار الانوار 49/107 ح 1 ، محدث قمى در الكنى
والالقاب 1/121 اين اشعار را در شرح حال ابوالعتاهيه ذكر كرده است .
4. از امثال معروفه عرب است . بطور مثال رجوع كنيد به : البداية والنهاية 13/188 .
5. و از فرزندان وى شيخ على بن مولى محمد جعفر چاله ميدانى است ، مؤلف كتاب ادعية الوباء كه در
سال 1310 چاپ شده است . بنگريد به : ذريعه 1/401 ش 2090 و 11/47 ش 286 . از ديگر آثار
وى « اكسير آل محمد صلىاللهعليهوآله » است در بيان اسباب غنا و ثروت دنيوى و رفع فقر و پريشانى . بنگريد
به : ذريعه 11/103 ـ 104 ش 638 ، و نيز زهد و تقواى آل محمد ، مذكور در ذريعه 12/66 ش
480 ، طاعت آل محمد صلىاللهعليهوآله ، ذريعه 15/133 ش 889 ، كيمياى آل محمد صلىاللهعليهوآله ، ذريعه 18/200
ش 1418 .
1. در نهج السعادة وكنى : سكن .
2. اشعار از ابوالفتح ابن عميد قمى است . بنگريد به : الكنى والالقاب 1/134 ، نهج السعادة 7/74 .
1. در فيض القدير : فى دهره .
2. در فيض القدير : الاقسام .
3. دو بيت اول در فيض القدير 1/161 ـ 162 نقل شده است . اشعار از ابو تمام مىباشد .
1. آنچه به نام نفليه مشهور است النفلية فى نوافل الصلوات از شهيد اول محمد بن مكى است ، كتابى كه
مؤلف فرموده و از شهيد ثانى دانسته شده بايد غير از آن باشد .
2. بين قلاب از شرح ابن ميثم افزوده شد .
1. قريب بدين مباحث را ابن ميثم بحرانى ، از اعلام سده ششم هجرى ـ در شرح ـ مائة كلمة : 42 ـ 48
بيان فرموده است .
2. در چاپ سنگى : ضعف .
3. بحار الانوار 58/27 به نقل از فخر رازى ، و نيز 6/207 .
1. در چاپ سنگى : مائل در به طاعت .
2. كافى 8/90 ح 60 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 11/479 ، نيز بنگريد به : الفصول المهمة 3/278
ح 2942 ، بحار الانوار 58/159 ح 4 و58/176 ح 38 .
3. يونس : 63 ـ 64 .
4. مجمع البيان 5/205 يكى از سه وجهى كه شيخ طبرسى ذكر كرده ، فليراجع ؛ جوامع الجامع 2/136 ،
الصافى 2/410 .
5. بحار الانوار 58/176 ح 36 به نقل از جامع الاخبار .
مبشّرات كه نوم صالحين است باقى است » .
و ايضاً مرويست كه حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : « خياركم اولوا النهى » ،
يعنى : « بهترين شماها صاحبان عقلند » .
1. من لا يحضره الفقيه 2/584 ـ 585 ذيل حديث 3191 بدين عبارت : « انّ الرؤيا الصادقة جزء من
سبعين جزءاً من النبوة » .
بنگريد به : عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/288 ح 11 ، روضة الواعظين : 234 .
2. ادامه حديث چنين است : « . . والاخلاق الطاهرة ، المطعمون الطعام المفشون السلام ، المجتهدون
بالليل والناس نيام » .
بنگريد به : مستدرك الوسائل 6/334 ح 6940 به نقل از كتاب الغايات : 89 ، قريب به آن در
تفسير صافى 3/310 به نقل از كافى روايت شده و در آن عبارت « هم اولوا الاخلاق الحسنة
والاحلام الرزينة وصلة الارحام . . » دارد .
نيز بنگريد به : مجمع البحرين 4/384 ماده ( نهى ) .
و قال اللّه تعالى : « اللّهُ يَتَوَفَّى الاْءَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى
عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الاْءُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »(2) .
1. روم : 23 .
2. زمر : 42 .
3. مكارم الاخلاق : 292 .
4. نيز بنگريد به : روايت بحار الانوار 61/182 ح 45 : كان رسول اللّه صلىاللهعليهوآله كثير الرؤيا ، ولا يرى رؤيا
إلاّ جاءت مثل فلق الصبح . نيز : مناقب ابن شهر آشوب 1/44 .
5. كشف الغمة 2/132 ، نيز رجوع شود به : عيون الاثر ، ابن سيد الناس 1/112 .
اوّل : خوابى است كه صحيح است .
دوّم : خوابى است كه صحيح نيست .
سوّم : خوابى است بين صحّت و بطلان .
قسم اوّل : آن است كه بيننده را در خواب حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآلهوسلم امر و نهى به
1. بحار الانوار 58/176 ح 36 به نقل از جامع الاخبار ، و نيز بحار 49/283 ، بخشى از حديث اول
منقول از امالى شيخ صدوق : 121 ح 111 ، روضة الواعظين : 234 .
2. روايت مروى از طرق عامه است بدين عبارت : « من رآنى فى المنام فقد رأى الحق » ، بنگريد به :
مسند أحمد 2/261 ، سنن الدارمى 2/124 ، صحيح البخارى 8/72 ، در بعضى از كتب ما نيز بدان
اشاره شده يا به نقل از طرق عامه مانند : بحار الانوار 58/235 و 237 يا بدون طريق عامى مانند :
كشف الغمة 2/269 ، در بعضى از كتب خاصه عبارت فوق بدون « فى المنام » نقل شده مانند : بحار
الانوار 58/211 و شرح الزيارة الجامعة ، سيد عبداللّه شبر : 143 .
قسم دوّم : آن است كه امر به معصيت نمايد .
پس از اين مقالات معلوم است به مجرّد ديدن حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم در خواب فضل
بيدارى ندارد ، بلكه اين حديث را علماء مخصّص كردهاند به امر طاعت و عبادت و اقبال
به امور خيريّه نه اينكه در تمام حالات باشد .
بعبارة اخرى : خواب و بيدارى نبى و ولى على السّويّه است .
1. كنز الفوائد : 212 ، بحار الانوار 58/211 .
2. در چاپ سنگى : غضى .
3. در بحار : عيناى .
4. كنز الفوائد : 213 ، بحار الانوار 58/212 .
خلاصه بنا بر رسمى كه علماء اعلام در شرح احوال ائمه انام عليهمالسلام داشتهاند كه در ضمن
ذكر مزار شريف ايشان بعضى از كرامات و منامات صحيحه نقل نمودند و چنانكه خاصةً
خواب از براى بيننده طريقى به هدايت و صواب است ، نقل آنها را براى مردمان عموماً نيز
سبب هدايت و ارشاد دانستهاند ، سيّما كافّه عوام كه نظر و همّتشان به اينگونه از كرامات
و منامات است .
1. در چاپ سنگى : اخبار احاديث . آنچه درج كرديم به نقل از كنز و بحار مىباشد .
2. به مناسبت ذكرى كه از صندوق مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام شد مناسب ديدم جهت تكميل مباحث
كتاب و توجه دادن خوانندگان گرامى مطالبى را كه سيد محمد تقى مصطفوى ، رئيس اداره كل
باستانشناسى در سال 1330 درباره آن نگاشته در اينجا متذكر شوم . مطالب وى در رسالهاى با
عنوان « آستانه حضرت عبدالعظيم » به سال 1330 در چاپ تابان به طبع رسيده است . در صفحه 4 ـ
8 مىخوانيم :
صندوق مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام علاوه بر جنبه تيمّن آن يكى از آثار صنعتى و تاريخى
بسيار نفيس ايران بوده از لحاظ بزرگى و عظمت ظاهرى هم كم نظيراست . طول اين صندوق 58/2
متر و عرض آن يك متر و نيم و ارتفاع آن 20/1 متر بوده ، پايهها و قيدهاى ضخيم و محكم صندوق
آن از چوب عود است و آلت و لقط و شمسهها و نيم شمسههاى چهار جانب آن را نيز از چوب عود
و فوفل و گردو ساختهاند . مانند عموم صندوقهاى اماكن متبرك داراى كتيبههائى است مشتمل بر
آيات قرآن مجيد و احاديث و جملاتى كه اطلاعات مفيد و مدارك تاريخى دربردارد . سطح فوقانى
صندوق مشتمل بر صورت محرابى در وسط بوده كتيبههائى به خط نسخ و ثلت برجسته در حواشى
متن محراب دارد كه تمام آنها مربوط به سال ساختمان صندوق يعنى 725 هجرى است و ذيلاً متن
آنها را نقل مىنمايد .
بر روى حاشيه پهن چهار طرف سطح فوقانى صندوق زيارتنامه شيوا و مختصر و مؤثر ذيل به
خطّ ثلث برجسته خوانده مىشود .
السلام عليك يا نبى اللّه ، السلام عليك يا ولى اللّه ، السلام عليك يا خليفة اللّه ، السلام عليك يا
فلذة كبد رسول اللّه ، السلام عليك يا حجة اللّه على خير خلقه ، السلام عليك يا امام المتقين ، السلام
عليك يا امام المسلمين ، السلام عليك ايها الغايب الحاضر ، السلام عليك ايها الشاب المعمر
ادركنى وخذ بيد ولايى (در مقاله : خذو بيدو لاى ) .
بر حاشيه باريكتر كه در حاشيه فوق محاط گرديده است پس از ذكر بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
آيات شريف «قل اللهم مالك الملك» تا «و الى اللّه المصير»( آيات 26 و 27 و 28 سوره آل
عمران ) به خط ثلث برجسته ولى كوچكتر از كتيبه قبلى مرقوم رفته ، و در قسمت آخر آن هم اين دو
قسمت از دو آيه مجزاى قرآن مجيد نوشته شده است :
«وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل» و «انه من سليمان وانه بسم اللّه الرحمن
الرحيم» .
در وسط سطح فوقانى مرقد روى لوحه پائين قسمتى شبيه به محراب صلوات كبير يعنى صلوات
بر چهارده معصوم به وجهى مختصر مرقوم گرديده است .
روى لوحه مستطيل شكل كه در موقع تعمير غير موزونى از صندوق بر آن نصب شده است اين
جملات را به خط نسخ نامرغوب حك نمودهاند :
«سلام على آل ياسين انا كذلك نجرى المحسنين» تمت .
بر بدنههاى چهار جانب صندوق روى حاشيههائى كه در چهار طرف هر چهار بدنه تعبيه شده
است دو كتيبه به خط نسخ زيباى مخصوص عهد مغول نوشتهاند : يكى كتيبهاى است كه از گوشه
بالاى طرف راست سمت بالاتر ( يعنى گوشه بالائى جنوب غربى ) شروع مىشود و بر حاشيه بالائى
چهار ضلع صندوق دور مىزند و دنباله آن در تمام اطراف بدنه جنوبى صندوق ادامه پيدا مىكند و در
گوشه بالاى ضلع چپ همان بدنه ختم مىشود . اين كتيبه حاوى اطلاعات مفيد و شامل عبارات زير
مىباشد :
امر بترتيب هذا البرئة الشريفة والروضة المنيفة والمشهد المقدس والمرقد المنور للسيد
الاعظم الاجل المعظم جلال آل طه و ياسين حبل اللّه فى الارضين سراج الملة والدين عبدالعظيم
بن عبداللّه بن على بن الحسين بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم الصلاة والسلام
باشارة المولى الصاحب الاعظم ومفخر الحاج الحرمين (كذا) دستور العهد خواجه نجم الحق
والدين محمد بن المولى الصاحب الاعظم سلطان الوزرا كهف الحرمين دستور الخافقين خواجه
عز الحق والدنيا والدين محمد بن محمد بن منصور القوهدى اعز اللّه انصاره وطاب مثوى آبائه
العظام واجداده الكرام ورزقه اياماً شفاعة امير المؤمنين واولاده المعصومين الطيّبين .
كتيبه ديگر بر روى چهار بدنه صندوق مزبور در حاشيههائى كه به ترتيب بر جنبين و پائين
اضلاع غربى و شمالى و شرقى صندوق دور مىزند به همان ترتيب به خط نسخ بطور برجسته نوشته
شده شامل آية الكرسى بتمامه يعنى آيات 255 و 256 و 257 سوره بقره مىباشد و پس از كلمات
«هم فيها خالدون» كه انتهاى آيه شريف مزبور باشد اين كلمات مرقوم رفته است .
تحريراً فى شهور سنة خمس و عشرين و سبعمائة ، عمل يحيى بن محمد الاصفهانى .
مطابق اين كتيبهها معلوم مىشود خواجه نجم الدين محمد كه از وزراء عهد خود بشمار مىرفته
است در سال 725 هجرى كه مصادف با هنگام پادشاهى سلطان ابو سعيد خان ( 716 تا 736
هجرى ) شهريار معروف سلسله ايلخانيان يعنى سلاطين مغول بوده بانى بقعه و صندوق مرقد
حضرت عبدالعظيم عليه السلام والصلاة شده است ، و احتمال قطعى مىرود كه بنياد اصلى حرم فعلى
حضرت عبدالعظيم و قسمت پائين بناى حرم باقيمانده همان بنا باشد كه بر بالاى آن براى احداث
گنبد زرين و بارگاه فعلى قسمتهاى لازم را افزوده استادان آئينهكار و گچبر و مقرنس ساز درون آن را
زينت بخشودهاند .
صندوق فوق كه فعلاً قديمىترين و مهمترين نفائس آستانه حضرت عبدالعظيم است از سال
725 به بعد مرمت نيافته ، تنها در قرن اخير تعمير مختصر و غير ماهرانه در آن نموده بودند كه لوحه
مستطيل كوچك در طرف پائين محراب سطح فوقانى صندوق به شرح سابق الذكر نمونه مهم آن است
و بر روى يكى از ربع شمسهها در يك گوشه ضلع شمالى صندوق هم اين عبارت را به وجهى ناقص با
خط كاملاً عاميانه نوشتهاند :
بندگان شكسته بود درست كرد عمل استاد على بن محمد ( گل )پايگانى .
صرف نظر از اين تعمير ناقص و بد در طول مدت ششصد و چهل و اند سال صندوق مزبور مرمت
نشده بود و در نتيجه قسمتهايى از منبت كارى عالى آن ريخته و از ميان رفته قسمتهايى كه چوب
گردو بود طعمه موريانه شده بود تا اينكه دو سال و نيم قبل استاد هنرمند حاج محمد صنيع خاتم كه
اطاق خاتم كاخ مرمر نمونهاى از هنرمندى اوست و مدت هفت سال هم در عتبات مشغول مرمت
اساسى صندوقهاى مشاهد متبركه بود ، و حقيقتاً به بهترين وجهى آثار شهرياران ايرانى و هنرمندان
اين مرز و بوم را در عتبات مقدسه شيعيان احياء نمود به تعمير اين صندوق مهم و تاريخى همت
گماشت و موجبات اين امر مهم را بوجهى كه اداره آستانه حضرت عبدالعظيم بتواند پيشنهاد
و نظريات او را عملى نمايد فراهم ساخت و بوسيله استادان فن قسمتهاى ريخته و از ميان رفته
صندوق را تعمير كرد ، و گرد و غبار چندين قرن را از درون منبّت كاريهاى عالى و ظريف آن زدود
و بوسيله آب و چوبك مختصرى محلول اسيد سولفوريك ( جوهر گوگرد ) صندوق مطهر را شست
و شو داد و با آغشتن آن به روغن سندروس ( بر وزن اندرون ) كه مخصوص كارهاى هنرى قديمى
بوده تنها معدودى هنرمندان استادكار سابق به طرز تهيه و چگونگى مصرف صحيح آن وقوف دارند
جلا و روشنائى مخصوص به نوشتهها و تزيينات صندوق داد و حاشيههاى خاتمكارى اعلى بر لبه
صندوق و در كنار كتيبههاى تاريخى آن و دور شمسهها يعنى گلهاى ستاره شكل وسط بدنههاى
صندوق نصب نمود .
اين اثر مذهبى و تاريخى يكى از مهمترين بقاع متبرك ايران را به نحو احسن تعمير و احياء كرد
و روح جديدى بدان بخشيد كه اكنون درون جعبه آئينه فلزى با شيشههاى ضخيم در وسط ضريح
مطهر قرار مىگيرد و چشم و دل زائرين با ايمان و طواف كنندگان مرقد پاك حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
را بيش از پيش روشن مىسازد .
قبر شريف را نبش نمايند و خاك برآوردند . من هم بعد از الحاح و اصرار بسيار مرخص
شدم و خاك از آن قبر مبارك بيرون مىآوردم تا آنكه جسد نورانى حضرت عبدالعظيم
نمودار شد . ليكن كفن بدن مبارك پاره پاره بود ، و سه زخم هم بر بدن ايشان رسيده : يكى
و ديگر بهتر از اين تصور نمىتوان كردن در خدمتگزارى اولاد وابناء ائمه هدى عليهمالسلام
اين بود مضمون خواب كه از صورت خط خودشان نقل كردم .
من كراماته عليهالسلام التى ظهرت فى زماننا ما حدّثني به العالم الاجل الفقيه الافضل النحرير
المحقق المتكلّم المتشدّق واحد الدّهر ومجتهد العصر الاستاد الممجد جمال الدّين محمّد خلف
العلاّمة الاعظم اوحد فقهاء العالم مجدد الاحكام حجة الاسلام الحاج مولى اسداللّه ـ قدّس اللّه
وسقى ثراه ـ .
وهو ـ أناله اللّه آمله ونسى آجله ـ ممن اجتمعت عصابة معاصرينا على تصديق ما يخبر به ، فإنه
ثقةٌ ثبتٌ ديّنٌ امينٌ عدلٌ صدوقٌ بالاجماع .
ولعلّه ما اقلّت الغبراء وما اظلّت الجرباء فى تلك الحقبة العاقبة على ذى لهجة اصدق منه .
كيف لا وهو سليلُ حُماة الدين وبقيةُ بيت العلم ، ومساعيه فى وجوه الارشاد لا تُجْحد ، وشقاقه
على ذرى الاعواد لا تُنْكر ، فلو انّ مشتاقاً تكلّف فوق ما فى وُسعه لمشى اليه المِنبَر .
1. كذا .
وقبل هذا كله ربما تلحقنى من عوار تلك الضّوأة خجل فظيع ، فقلت لجماعة من مهرة متطبّبى
دار الخلافة فى ذلك ، فقالوا : علاجها أن تشق الجلدة وتبتّ القدّه ثمّ تأسّى الشجّة وتلأم الجرحة
وليس غير .
قلت : معاذ اللّه من ذى المداواة المُدوية ! وحاش للّه أن يقطع باختيارى الاسى بالحديد رأسى !
فأكون كالباحث عن الشِقرة بظلفه ، فثنيت عنهم الكشح وثنّيت استعلاج الجرح بالرّجوع إلى هولاء
الفتية الذين نشأوا بمدرسة النظام ممّن ربّاهم معلّم العصر ربُّ الفنون وزير العلوم اعتضاد السّلطنه
ـ شفّع اللّه عزّه في هذه بالسّعادة فى الأخرى ـ ؛ اذ اولئك الاحداث قد جمعوا بين الصناعتين
الافرنجيه والايرانية ، ولهم فى عمل اليد يد طولى ، والسّلعة داخلة فى موضوع هذا الباب .
فاستطببتُ غير واحد منهم فلم يزيدوا في ذكر العلاج على ما قاله الاوّلون ، فقلت : اذاً اظنّك ـ
يا سلعة ! ـ غير مفارقة لمفرقى ما غبا غبيس .
وكان الناس يومئذ محرمين ، والشهر اول الرجبين ، وانا على عزيمة زيارة عبدالعظيم عليهالسلام
برسمى الذى اعتدته مذ عدت من مشهد سيدنا الامام ابى الحسن على بن موسى صلوات اللّه
عليهما ، وجاورت دار الخلافة باذن اللّه تعالى ، فنوديت فى روعى أن : يا ايّها الانسان ! ما اغفلك
هذا الحدثان ؟ ! يسميك فيه الاساة حرّ الحديد وانت لا(2) تاوى الى ذلك الركن الشديد ولا تدرى
1. كذا .
2. در چاپ سنگى : الى .
وقد خصّ اللّه سبحانه اهل هذا البيت باتاحة الشفاء لغبرة جنابهم واجابة الدعاء فى ظلّة قبابهم ،
فعند ذلك أفقتُ من غفلتى وركضت برجل عزيمتى الى هاتيك البلدة الطيبة والمقام الكريم لاجئاً
الى ربّها سيدنا ابى القاسم عبدالعظيم عليهالسلام .
ثم اندفعت فى تلاوة الالواح وزيارة الارواح ارواح الائمة والانبياء والشهداء والاولياء
« أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ »(3) ، فاذا فرغنا من الزواره(4) وقضينا من منى كل حاجة
وازمعنا على الافاضة من حيث افاض الناس واخذ شارع الشئنة(5) فى السيلان باعناق الافراس ،
استشفيت بغبرة القبر وانا على عقد صحيح ، فمددت يدى من خلل شبابيك الضّريح واَخَذْتُ غباراً
مما يلى الرِّجْل ، فامررتُه على سلعة الرأس وخرجت من الروضة محججاً ، وحملنى الجواد الى
الجادة مزعجاً ، فواللّه ! الذى يُخرج المجترئ على اسمه من حوله وقوته ويُدخله فى حول الشيطان
1. در چاپ سنگى : منهّللاً .
2. كذا .
3. بقره : 157 .
4. كذا .
5. كذا ، شايد : التسمية .
قال الراوى : ثمّ انه ـ مدّ اللّه ظلّه ـ أرانا رأسه كلّه وقال : انظروا ـ رحمكم اللّه ـ بل تعرفون للعين
الذاهبة من اثر وترون فرقاً(2) بين الايمن من شقّى فرقى والايسر ؟ فطمحنا جميعاً اليه البصر
فوجدناه كما اخبر ، فقضينا العجب من ذلك المعجز الجلىّ وما شبّهناها الا بقصة اسماعيل الهرقلى .
1. بالاى طوطون نوشته شده « زو » .
2. در چاپ سنگى : قرقاً .
3. از اشعار شيخ كاظم ازرى است . بنگريد به : الأزرية : 55 ، الكنى والالقاب 2/24 ، الصحيح من
السيرة 5/131 و6/48 ، الانوار العلوية : 194 .
و اين معصيتكار بسيار از كرامات آن بزرگوار شنيدهام چه از مجاورين و خدّام و چه از
زائرين ، اگر در مقام شرح آنها برمىآمدم خود كتابى مىشد ، پس بر اخلاص خود بيفزا و بر
اين آستان با ارادت بيا و حاجات خود را بخواه و قدر مَزور خود عليه الصّلوة والسلام را
بدان كه بسيار عالى القدر و رفيع الشأن است .
و از آنجائى كه داعى از كتابت تمام آنها در اين خاتمه خيريّه متعذّر و متعسّر بود ؛ لهذا
1. بقره : 245 .
1. در چاپ سنگى : الناقب .
2. در چاپ سنگى : مسهام .
3. در چاپ سنگى اين كلمه بدون نقطه است .
4. كذا ، تاريخ شعر آنگونه كه درج شده اشكال دارد .
1. كذا .
2. كذا ، شايد : وشدّ الاغانى .
3. كذا ، شايد : المغنّى .
4. كذا ، شايد : بنشر .
5. كذا .
1. در چاپ سنگى : الزعميم .
2. يراجع .
1. در چاپ سنگى : الضرفاء .
مُستدعى است محبّين ائمّه طاهرين عليهمالسلام از عثرات لسانيه اين عبد عاثر و هفوات بيانيه
اين عاصى قاصر اغماض فرمايند و شفاعت از قبول اين هديهام كه بضاعت مزجات است
نمايند ، شايد به شفاعت ايشان اين بنده شرمنده را از مادحين خانواده كريمه محسوب
دارند و از بيتى بيتى(1) دهند .
1. بيت دوم اشاره است به مضمون حديث شريف « من قال فينا شعراً بنى اللّه له بيتاً فى الجنة » .
پس از معاشرت تامّه ايشان را از ابناء زمان يگانه و فريد و بين الاقران مسلّم و وحيد
يافتم .
1. در چاپ سنگى : فاالحداثة . قريب به آن را از جهت كتابتى در متن درج كرديم ، ولى وزن شعر
مناسب نيست . گويا لفظ « ليس » انسب باشد .
2. از امثال معروفه عرب است . ابن كثير در البداية والنهاية 13/188 پس از مثل معروف « ومن يشابه
ابه فما ظلم » اين مثل را استفاده كرده است .
3. در چاپ سنگى : اين روزگار صاحب بن عباد . مصراع قياسى اصلاح شد .
روايت حضرت صادق عليهالسلام در زيارت كردن ائمه هدى عليهمالسلام از راه دور به نحو مذكور ··· 18
مذمت اشخاصى كه اجازه مىدهند عيالاتشان به نحو غير مشروع به زيارت مشرف شوند ··· 22
در احتراماتى كه اسلاميان و ايرانيان از بقاع و قباب امامزادگان عموماً مىنمايند ··· 30
حكايت اول كه مرحوم حاجى ملا احمد نراقى ذكر فرمود و تنبيهى است براى بيننده ··· 31
در مذمّت آنان كه امساك مىنمايند در احسان كردن به خدّام قبور ائمه انام و امامزادگان ··· 33
در اينكه خورندگان اموال مسلمانان چارهاى جز اداء حقوقشان با قدرت ندارند و دعاء هيچ يك
مستجاب نمىشود ··· 39
در احترام كردن و پناه دادنِ پناه آورندگان است به مزار ائمه عليهمالسلام و فرزندان ايشان ··· 40
در تغيير بست از جانب دولت به مزار حضرت رضا و معصومه و عبدالعظيم عليهمالسلام ··· 41
اول بناى مجد الملك بقعه رفيعهايست كه ائمه اربعه شيعه اثنا عشر در آن مدفونند ··· 76
در قبوريكه به بقيع غرقد طاهرات و قبات رفيعه دارند و مردم تا كنون زيارت مىنمايند ··· 77
بناء سوم مجد الملك بقعه و رواق شريف امامين معظّمين كاظمين عليهماالسلام است ··· 80
در بقاى بقاع متبركه ائمه انام و سادات ذوى الاحترام و زوال قبور سلاطين و خلفاى جور ··· 86
بناء قبه مطهر حضرت امير عليهالسلام به امر محمد بن زيد حسنى و تعمير آن قبه مباركه ··· 89
در بناء گنبد حضرت امام حسين عليهالسلام با مرحوم آقا محمد خان شاه شهيد عليه الرحمه ··· 95
قصيده فصيحه مشتمل بر ندبه و مصيبت و توسّل به عسكريين و حضرت حجت عليهمالسلام ··· 99
در اينكه توليت مقرره از جانب دولت ابديت محول است و بر آن دو شكر سزاوار است ··· 121
در معنى اينكه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام غير منصوص است معهذا ممدوح و موثق است ··· 172
امامزادههائى كه در رى مدفون شدهاند از كتاب منتقلة الطالبية نوشته مىشود ··· 232
در شرح حال مرحوم جنت مكان آقا ميرزا ابوالقاسم امام جمعه اعلى اللّه مقامه ··· 260
در تعيين قبر شريف مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى است در جوار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 282
فيه لطف و لطافة : در تعريف و توصيف آب و هواء ايران و بلده ناصره طهران است ··· 304
منام اوّل : در خوابى كه حضرت صادق عليهالسلام به زيارت عبدالعظيم عليهالسلام تشريففرما گرديد ··· 350